دفتر چهارم از كتاب مثنوى
پيدا كردن سليمان عليه السلام كى مرا خالصا لامر الله جهدست در ايمان تو يك ذره غرضى نيست مرا نه در نفس تو و حسن تو و نه در ملك تو خود بينى چون چشم جان باز شود به نورالله
هين بيا كه من رسولم دعوتى ور بود شهوت امير شهوتم بت شكن بودست اصل اصل ما گر در آييم اى رهى در بتكده احمد و بوجهل در بتخانه رفت اين در آيد سر نهند او را بتان اين جهان شهوتى بتخانه ايست ليك شهوت بنده ى پاكان بود كافران قلب اند و پاكان هم چو زر قلب چون آمد سيه شد در زمان دست و پا انداخت زر در بوته خوش جسم ما روپوش ما شد در جهان شاه دين را منگر اى نادان بطين كى توان اندود اين خورشيد را گر بريزى خاك و صد خاكسترش كه كى باشد كو بپوشد روى آب خيز بلقيسا چو ادهم شاه وار خيز بلقيسا چو ادهم شاه وار چون اجل شهوت كشم نه شهوتى نه اسير شهوت روى بتم چون خليل حق و جمله انبيا بت سجود آرد نه ما در معبده زين شدن تا آن شدن فرقيست زفت آن در آيد سر نهد چون امتان انبيا و كافران را لانه ايست زر نسوزد زانك نقد كان بود اندرين بوته درند اين دو نفر زر در آمد شد زرى او عيان در رخ آتش همى خندد رگش ما چو دريا زير اين كه در نهان كين نظر كردست ابليس لعين با كف گل تو بگو آخر مرا بر سر نور او برآيد بر سرش طين كى باشد كو بپوشد آفتاب دود ازين ملك دو سه روزه بر آر دود ازين ملك دو سه روزه بر آر