باقى قصه ى ابراهيم ادهم قدس الله سره - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

باقى قصه ى ابراهيم ادهم قدس الله سره





  • بر سر تختى شنيد آن نيك نام
    گامهاى تند بر بام سرا
    بانگ زد بر روزن قصر او كه كيست
    سر فرو كردند قومى بوالعجب
    هين چه مي جوييد گفتند اشتران
    پس بگفتندش كه تو بر تخت جاه
    خود همان بد ديگر او را كس نديد
    معني اش پنهان و او در پيش خلق
    چون ز چشم خويش و خلقان دور شد
    جان هر مرغى كه آمد سوى قاف
    چون رسيد اندر سبا اين نور شرق
    روحهاى مرده جمله پر زدند
    يك دگر را مژده مي دادند هان
    زان ندا دينها همي گردند گبز
    از سليمان آن نفس چون نفخ صور
    مر ترا بادا سعادت بعد ازين
    مر ترا بادا سعادت بعد ازين




  • طقطقى و هاى و هويى شب ز بام
    گفت با خود اين چنين زهره كرا
    اين نباشد آدمى مانا پريست
    ما همى گرديم شب بهر طلب
    گفت اشتر بام بر كى جست هان
    چون همى جويى ملاقات اله
    چون پرى از آدمى شد ناپديد
    خلق كى بينند غير ريش و دلق
    هم چو عنقا در جهان مشهور شد
    جمله ى عالم ازو لافند لاف
    غلغلى افتاد در بلقيس و خلق
    مردگان از گور تن سر بر زدند
    نك ندايى مي رسد از آسمان
    شاخ و برگ دل همى گردند سبز
    مردگان را وا رهانيد از قبور
    اين گذشت الله اعلم باليقين
    اين گذشت الله اعلم باليقين



/ 1765