دفتر چهارم از كتاب مثنوى
بقيه ى قصه ى اهل سبا و نصيحت و ارشاد سليمان عليه السلام آل بلقيس را هر يكى را اندر خور خود و مشكلات دين و دل او و صيد كردن هر جنس مرغ ضميرى به صفير آن جنس مرغ و طعمه ى او
قصه گويم از سبا مشتاق وار لاقت الاشباح يوم وصلها امة العشق الخفى فى الامم ذلة الارواح من اشباحها ايها العشاق السقيا لكم ايها السالون قوموا واعشقوا منطق الطير سليمانى بيا چون به مرغانت فرستادست حق مرغ جبرى را زبان جبر گو مرغ صابر را تو خوش دار و معاف مر كبوتر را حذر فرما ز باز وان خفاشى را كه ماند او بي نوا كبك جنگى را بياموزان تو صلح هم چنان مي رو ز هدهد تا عقاب هم چنان مي رو ز هدهد تا عقاب چون صبا آمد به سوى لاله زار عادت الاولاد صوب اصلها مثل جود حوله لوم السقم عزة الاشباح من ارواحها انتم الباقون و البقيالكم ذاك ريح يوسف فاستنشقوا بانگ هر مرغى كه آيد مي سرا لحن هر مرغى بدادستت سبق مرغ پر اشكسته را از صبر گو مرغ عنقا را بخوان اوصاف قاف باز را از حلم گو و احتراز مي كنش با نور جفت و آشنا مر خروسان را نما اشراط صبح ره نما والله اعلم بالصواب ره نما والله اعلم بالصواب