آزاد شدن بلقيس از ملك و مست شدن او از شوق ايمان و التفات همت او از همه ى ملك منقطع شدن وقت هجرت الا از تخت - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

آزاد شدن بلقيس از ملك و مست شدن او از شوق ايمان و التفات همت او از همه ى ملك منقطع شدن وقت هجرت الا از تخت





  • خرده كارى بود و تفريقش خطر
    پس سليمان گفت گر چه في الاخير
    چون ز وحدت جان برون آرد سرى
    چون برآيد گوهر از قعر بحار
    سر بر آرد آفتاب با شرر
    ليك خود با اين همه بر نقد حال
    تا نگردد خسته هنگام لقا
    هست بر ما سهل و او را بس عزيز
    عبرت جانش شود آن تخت ناز
    تا بداند در چه بود آن مبتلا
    خاك را و نطفه را و مضغه را
    كز كجا آوردمت اى بدنيت
    تو بر آن عاشق بدى در دور آن
    اين كرم چون دفع آن انكار تست
    حجت انكار شد انشار تو
    خاك را تصوير اين كار از كجا
    چون در آن دم بي دل و بي سر بدى
    از جمادى چونك انكارت برست
    پس مثال تو چو آن حلقه زنيست
    حلقه زن زين نيست دريابد كه هست
    حلقه زن زين نيست دريابد كه هست




  • هم چو اوصال بدن با همدگر
    سرد خواهد شد برو تاج و سرير
    جسم را با فر او نبود فرى
    بنگرى اندر كف و خاشاك خوار
    دم عقرب را كى سازد مستقر
    جست بايد تخت او را انتقال
    كودكانه حاجتش گردد روا
    تا بود بر خوان حوران ديو نيز
    هم چو دلق و چارقى پيش اياز
    از كجاها در رسيد او تا كجا
    پيش چشم ما همي دارد خدا
    كه از آن آيد همى خفريقيت
    منكر اين فضل بودى آن زمان
    كه ميان خاك مي كردى نخست
    از دوا بدتر شد اين بيمار تو
    نطفه را خصمى و انكار از كجا
    فكرت و انكار را منكر بدى
    هم ازين انكار حشرت شد درست
    كز درونش خواجه گويد خواجه نيست
    پس ز حلقه بر ندارد هيچ دست
    پس ز حلقه بر ندارد هيچ دست



/ 1765