قصه ى هدهد و سليمان در بيان آنك چون قضا آيد چشمهاى روشن بسته شود - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر اول از كتاب مثنوى

قصه ى هدهد و سليمان در بيان آنك چون قضا آيد چشمهاى روشن بسته شود





  • چون سليمان را سراپرده زدند
    هم زبان و محرم خود يافتند
    جمله مرغان ترك كرده چيك چيك
    همزبانى خويشى و پيوندى است
    اى بسا هندو و ترك همزبان
    پس زبان محرمى خود ديگرست
    غيرنطق و غير ايما و سجل
    جمله مرغان هر يكى اسرار خود
    با سليمان يك بيك وا مي نمود
    از تكبر نه و از هستى خويش
    چون ببايد برده را از خواجه اى
    چونك دارد از خريداريش ننگ
    نوبت هدهد رسيد و پيشه اش
    گفت اى شه يك هنر كان كهترست
    گفت بر گو تا كدامست آن هنر
    بنگرم از اوج با چشم يقين
    تا كجايست و چه عمقستش چه رنگ
    اى سليمان بهر لشگرگاه را
    پس سليمان گفت اى نيكو رفيق
    پس سليمان گفت اى نيكو رفيق




  • جمله مرغانش به خدمت آمدند
    پيش او يك يك بجان بشتافتند
    با سليمان گشته افصح من اخيك
    مرد با نامحرمان چون بندى است
    اى بسا دو ترك چون بيگانگان
    همدلى از همزبانى بهترست
    صد هزاران ترجمان خيزد ز دل
    از هنر وز دانش و از كار خود
    از براى عرضه خود را مي ستود
    بهر آن تا ره دهد او را به پيش
    عرضه دارد از هنر ديباجه اى
    خود كند بيمار و كر و شل و لنگ
    و آن بيان صنعت و انديشه اش
    باز گويم گفت كوته بهترست
    گفت من آنگه كه باشم اوج بر
    من ببينم آب در قعر زمين
    از چه مي جوشد ز خاكى يا ز سنگ
    در سفر مي دار اين آگاه را
    در بيابانهاى بى آب عميق
    در بيابانهاى بى آب عميق



/ 1765