دفتر چهارم از كتاب مثنوى
باز آمدن آن شاعر بعد چند سال به اميد همان صله و هزار دينار فرمودن بر قاعده ى خويش و گفتن وزير نو هم حسن نام شاه را كى اين سخت بسيارست و ما را خرجهاست و خزينه خاليست و من او را بده يك آن خشنود كنم
هديه ى شاعر چه باشد شعر نو محسنان با صد عطا و جود و بر پيششان شعرى به از صدتنگ شعر آدمى اول حريص نان بود سوى كسب و سوى غصب و صد حيل چون بنادر گشت مستغنى ز نان تا كه اصل و فصل او را بر دهند تا كه كر و فر و زر بخشى او خلق ما بر صورت خود كرد حق چونك آن خلاق شكر و حمدجوست خاصه مرد حق كه در فضلست چست ور نباشد اهل زان باد دروغ اين مثل از خود نگفتم اى رفيق اين پيمبر گفت چون بشنيد قدح رفت شاعر پيش آن شاه و ببرد محسنان مردند و احسانها بماند ظالمان مردند و ماند آن ظلمها گفت پيغامبر خنك آن را كه او مرد محسن ليك احسانش نمرد واى آنكو مرد و عصيانش نمود واى آنكو مرد و عصيانش نمود پيش محسن آرد و بنهد گرو زر نهاده شاعران را منتظر خاصه شاعر كو گهر آرد ز قعر زانك قوت و نان ستون جان بود جان نهاده بر كف از حرص و امل عاشق نامست و مدح شاعران در بيان فضل او منبر نهند هم چو عنبر بو دهد در گفت و گو وصف ما از وصف او گيرد سبق آدمى را مدح جويى نيز خوست پر شود زان باد چون خيك درست خيك بدريدست كى گيرد فروغ سرسرى مشنو چو اهلى و مفيق كه چرا فربه شود احمد به مدح شعر اندر شكر احسان كان نمرد اى خنك آن را كه اين مركب براند واى جانى كو كند مكر و دها شد ز دنيا ماند ازو فعل نكو نزد يزدان دين و احسان نيست خرد تا نپندارى به مرگ او جان ببرد تا نپندارى به مرگ او جان ببرد