دفتر چهارم از كتاب مثنوى
نشستن ديو بر مقام سليمان عليه السلام و تشبه كردن او به كارهاى سليمان عليه السلام و فرق ظاهر ميان هر دو سليمان و ديو خويشتن را سليمان بن داود نام كردن
ورچه عقلت هست با عقل دگر با دو عقل از بس بلاها وا رهى ديو گر خود را سليمان نام كرد صورت كار سليمان ديده بود خلق گفتند اين سليمان بي صفاست او چو بيداريست اين هم چون وسن ديو مي گفتى كه حق بر شكل من ديو را حق صورت من داده است گر پديد آيد به دعوى زينهار ديوشان از مكر اين مي گفت ليك نيست بازى با مميز خاصه او هيچ سحر و هيچ تلبيس و دغل پس همى گفتند با خود در جواب بازگونه رفت خواهى همچنين او اگر معزول گشتست و فقير تو اگر انگشترى را برده اى ما ببوش و عارض و طاق و طرنب ور به غفلت ما نهيم او را جبين كه منه آن سر مرين سر زير را كردمى من شرح اين بس جان فزا كردمى من شرح اين بس جان فزا يار باش و مشورت كن اى پدر پاى خود بر اوج گردونها نهى ملك برد و مملكت را رام كرد صورت اندر سر ديوى مي نمود از سليمان تا سليمان فرقهاست هم چنانك آن حسن با اين حسن صورتى كردست خوش بر اهرمن تا نيندازد شما را او بشست صورت او را مداريد اعتبار مي نمود اين ژس در دلهاى نيك كه بود تمييز و عقلش غيب گو مي نبندد پرده بر اهل دول بازگونه مي روى اى كژ خطاب سوى دوزخ اسفل اندر سافلين هست در پيشانيش بدر منير دوزخى چون زمهرير افسرده اى سر كجا كه خود همى ننهيم سنب پنجه ى مانع برآيد از زمين هين مكن سجده مرين ادبار را گر نبودى غيرت و رشك خدا گر نبودى غيرت و رشك خدا