دفتر چهارم از كتاب مثنوى
درآمدن سليمان عليه السلام هر روز در مسجد اقصى بعد از تمام شدن جهت عبادت و ارشاد عابدان و معتكفان و رستن عقاقير در مسجد
هر صباحى چون سليمان آمدى نوگياهى رسته ديدى اندرو تو چه دارويى چيى نامت چيست پس بگفتى هر گياهى فعل و نام من مرين را زهرم و او را شكر پس طبيبان از سليمان زان گيا تا كتبهاى طبيبى ساختند اين نجوم و طب وحى انبياست عقل جزوى عقل استخراج نيست قابل تعليم و فهمست اين خرد جمله حرفتها يقين از وحى بود هيچ حرفت را ببين كين عقل ما گرچه اندر مكر موي اشكاف بد دانش پيشه ازين عقل ار بدى دانش پيشه ازين عقل ار بدى خاضع اندر مسجد اقصى شدى پس بگفتى نام و نفع خود بگو تو زيان كى و نفعت بر كيست كه من آن را جانم و اين را حمام نام من اينست بر لوح از قدر عالم و دانا شدندى مقتدى جسم را از رنج مي پرداختند عقل و حس را سوى بي سو ره كجاست جز پذيراى فن و محتاج نيست ليك صاحب وحى تعليمش دهد اول او ليك عقل آن را فزود تاند او آموختن بي اوستا هيچ پيشه رام بي استا نشد پيشه ى بي اوستا حاصل شدى پيشه ى بي اوستا حاصل شدى