دفتر چهارم از كتاب مثنوى
چاليش عقل با نفس هم چون تنازع مجنون با ناقه ميل مجنون سوى حره ميل ناقه واپس سوى كره چنانك گفت مجنون هوا ناقتى خلفى و قدامى الهوى و انى و اياها لمختلفان
آنچنان افكند خود را سخت زير چون چنان افكند خود را سوى پست پاى را بر بست و گفتا گو شوم زين كند نفرين حكيم خوش دهن عشق مولى كى كم از ليلى بود گوى شو مي گرد بر پهلوى صدق كين سفر زين پس بود جذب خدا اين چنين سيريست مستثنى ز جنس اين چنين جذبيست نى هر جذب عام اين چنين جذبيست نى هر جذب عام كه مخلخل گشت جسم آن دلير از قضا آن لحظه پايش هم شكست در خم چوگانش غلطان مي روم بر سوارى كو فرو نايد ز تن گوى گشتن بهر او اولى بود غلط غلطان در خم چوگان عشق وان سفر بر ناقه باشد سير ما كان فزود از اجتهاد جن و انس كه نهادش فضل احمد والسلام كه نهادش فضل احمد والسلام