بخش سوم تجلّيات بُعد چهارم - بعد چهارم یا احساس عرفانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بعد چهارم یا احساس عرفانی - نسخه متنی

همت سهراب پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بخش سوم تجلّيات بُعد چهارم

تقويت بُعد چهارم و حركت در مسير احساس عرفانى، يك سلسله آثار و تجلّياتي به دنبال دارد، يعني اگر آدمي با عمل به دستورهاي شريعت اين بُعد را تقويت نمايد به سلسله كمالات و مقاماتي مي رسد كه مي توان آنها را (مقامات عرفانى) اميد.

بدون شك، مقامات انسان، در مقامات كشوري (مانند رياست جمهورى، استانداري و...) ا مقامات اجتماعي (مانند سرشناس و مشهور بودن) نحصر نيست، بلكه اينها امور اعتباري هستند و في نفسه نمي توانند براي آدمي مقام باشند، گرچه اگر از اينها استفاده مطلوب شود، مي تواند زمينه اي براي رسيدن آدمي به مقامات واقعي و معنوي باشد.

حقيقت اين است كه مقامات واقعي انسان همان مقامات معنوي اوست، زيرا انسان هنگامي به اين مقامات مي رسد كه در باطن خويش سير استكمالي كند و در نردبان هستي و كمال گام بردارد. رسيدن به اين مقامات، علامت اين است كه انسان از نظر وجودي در مرحله اي بالاتر قدم گذاشته و به ذات احديت نزديك تر شده و از نظر هستي در افقي بالاتر قرار گرفته است؛ از اين رو كمال يافتگان به يك سلسله كارهايي قادرند كه فاقدان اين مقامات از انجام دادن آن عاجزند.

اهم اين مقامات كه انسان مي تواند آن را طي كند و دليلي بر اصالت بُعد چهارم و جنبه ملكوتي آدمي است،تحت عنوان تجلّيات بُعد چهارم ذكر مي كنيم كه عبارتند از:

ولايت معنوي:

از تجلّيات بُعد چهارم و احساس عرفانى، ولايت معنوي است، بدين معنا كه انسان اگر در صراط عبوديت الهي قرار گيرد و شجره طيّبه حس خداگرايي خويش را با آب شريعت پرورش دهد به مقام ولايت معنوي مي رسد، يعني تقريباً داراي روح كلي مي شود و به درجه اي مي رسد كه شاهد و ناظر بر اعمال ديگران و مطّلع بر ضمير انسان ها مي گردد و احياناً به دستگيري و هدايت آنها مي پردازد. براي چنين انساني مرگ و حيات ظاهري علي السويه است، يعني همان گونه كه در زمان حياتشان چنين ولايتي دارند، در زمان مرگشان هم داراي چنين ولايتي مي باشند، چنان كه امامان معصوم ه داراي چنين ولايتي هستند؛ لذا در زيارت مي خوانيم:

(اَشْهَدُ اَنَّكَ تَشْهَدُ مَقامي وتَسْمَعُ كَلامي وتَرُدُّ سَلامى؛ گواهي مي دهم كه تو وجود مرا در اين جا درك مي كني و كلام مرا مي شنوي و جواب سلامم را مي دهى). علاوه بر نصوص دينى، داستان هايي هم از بزرگان اهل معرفت نقل شده كه مؤيّد اين نوع ولايت است از جمله:

1 . از مرحوم آية الحق، آية الله العظمي حاج ميرزا علي آقا قاضي - رضوان الله عليه - افراد بسياري از شاگردان ايشان نقل كردند كه ايشان در وادي السلام نجف براي زيارت اهل قبور مي رفت و زيارتش دو، سه، چهار ساعت طول مي كشيد و در گوشه اي به حال سكوت مي نشست. شاگردها خسته مي شدند و بر مي گشتند و با خود مي گفتند: استاد چه عوالمي دارد كه اين طور به حال سكوت مي ماند و خسته نمي شود. از قول مرحوم آية الله شيخ محمد تقي آملى، كه از شاگردان مرحوم قاضي در اخلاق و عرفان بوده اند، نقل شده كه:

(من مدت ها مي ديدم مرحوم قاضي دو سه ساعت در وادي السلام مي نشيند. با خود گفتم: انسان بايد زيارت كند و برگردد و به قرائت فاتحه اي روح مردگان را شاد كند، كارهاي لازم تر هم هست كه بايد به آنها پرداخت. اين اشكال در دل من بود امّا به احدي ابراز نكردم، حتي به صميمي ترين رفيق خود از شاگردان استاد. مدت ها گذشت و من هر روز براي استفاده از محضر استاد به خدمتش مي رفتم تا آن كه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به ايران شدم، وليكن در مصلحت بودن اين سفر ترديد داشتم. اين نيت هم در ذهن من بود و كسي از آن اطلاع نداشت. شبي بود مي خواستم بخوابم. در آن اطاقي كه بودم در طاقچه پايين پاي من كتاب بود، كتاب هاي علمي و دينى. در وقت خواب طبعاً پاي من به سوي كتاب ها كشيده مي شد. با خود گفتم: برخيزم و جاي خواب را تغيير دهم يا نه، لازم نيست، چون كتاب ها درست مقابل پاي من نيست و بالاتر قرار گرفته، اين هتك احترام به كتاب نيست.

صبح كه به محضر استاد مرحوم قاضي رفتم و سلام كردم فرمود: عليكم السلام، صلاح نيست به ايران برويد و پا دراز كردن به سوي كتاب ها هم هتك احترام است.

بي اختيار هول زده گفتم: آقا شما از كجا فهميديد از كجا فهميديد فرمود: از وادي السلام فهميدم. (1)

2. حضرت استاد، آية الله حسن زاده آملي - مد ظله العالي - مي فرمايند:

(خاطره اي از مرحوم آية الله الهي (برادر علامه طباطبايى) رباره مرحوم ميرزا علي قاضي دارم. قبل از بيان خاطره، نكته اي بايد مطرح كنم و آن اين كه در قم، وقتي خدمت آقاي الهي مي رسيدم از ايشان مي خواستم شما كه به محضر آية الله ميرزا علي قاضي مشرف مي شويد سفارش ما را هم بكنيد. با اين كه آقاي قاضي وفات يافته بود، امّا شاگردان ايشان مانند علامه طباطبايى، آقاي الهي و آقاي محمد تقي آملي خدمتشان مي رسيدند... نفس قدسيه الهيه مي تواند در همه عوالم حشر داشته باشد و اين مطلب از آيات و روايات استفاده مي شود. بنده در گذشته به مدت 25 سال در ايام تعطيلات حوزه تهران و قم به آمل مي رفتم و روزي چند درس و بحث براي آقايان و سروران خود داشتم و جلسات پر بركتي بود.

چندي قبل هم مرحوم آقاي الهي مريض شده و در قم بستري شده بودند، من هم در خدمتشان بودم. ايشان پس از بهبودي چند روزي قبل از عزيمت من به آمل به تبريز رفتند. در آمل در مسجدي مشغول درس و بحث و اقامه نماز شدم، روز دوم پس از نماز كه به منزل آمدم پس از خوردن ناهار آماده استراحت شدم، ولي بچه ها با سر و صدا و بازي نگذاشتند و من كه خسته بودم با بچه ها و مادرشان دعوا كردم، در حالي كه نبايد دعوا مي كردم. در محيط خانه پدر بايد با عطوفت رفتار كند، لذا پس از لحظاتي ناراحت شدم به حدي كه اشكم جاري شد. از خانه بيرون رفتم و مقداري ميوه و شيريني براي بچه ها خريدم تا شايد دلشان را به دست آورم و از ناراحتي ام كاسته شود، ولي رسول الله فرمود: دلي را نشكن كه اگر شكسته شد قابل التيام نيست، چنانچه اگر ظرف سنگيني شكست با لحيم اصلاح نمي شود.

زمين و آسمان بر من تنگ شد و احساس كردم كه نمي توانم در آمل بمانم، از آمل بيرون آمده و به قصد عزيمت به تبريز و محضر آقاي الهي به تهران آمدم. پاسي از شب گذشته بود به خيابان همايون رفته و پس از تهيه بليط عازم تبريز شدم. هنگام اذان صبح به تبريز رسيدم و به مدرسه طالبيه رفتم. پس از خواندن نماز صبح، صبر كردم تا مقداري از روز بگذرد آن گاه پس از پرس و جو به منزل آقاي الهي رفتم. وقتي در زدم خانمي پشت در آمد خودم را معرفي كردم و پرسيدم: آقا تشريف دارند پس از چند لحظه آقا خودشان آمدند و پس از خوشامدگويي مرا به منزل بردند. پس از لحظاتي احوالپرسي اظهار داشتند من نمي دانستم شما قم هستيد يا آمل، لذا مي خواستم نامه اي به اخوي بنويسم تا آن را به شما برسانند. با تعجب پرسيدم: آقا چه اتفاقي افتاده كه مي خواستيد مرا در جريان بگذاريد.

فرمودند: من خدمت آقاي قاضي مشرف شدم و سفارش شما را به ايشان كردم، ولي آقاي آملى، ايشان از شما راضي نبودند.

با شنيدن اين جمله تا لاله گوش سرخ شدم، عرض كردم: آقا چطور چرا راضي نبودند.

فرمودند: ايشان به من گفتند: آقاي آملي چطور هوس اين راه را دارد، در حالي كه با عائله اش اين طور رفتار مي كند.

بعد فرمود: حاج آقاي آملى، داستان رفتار با عائله چيست.

زبانم بند آمد و اشكم جاري شد و نتوانستم حرفي بزنم، بالاخره نتوانستم قضيه را به آقاي الهي بگويم، به قم آمدم و ماجرا را خدمت علامه طباطبايي عرض كردم، ايشان هم تعجب كرد و پس از سكوت زيادي فرمودند: آقاي قاضي مردي بزرگ بود). (2)

كشف و مكاشفه:

يكي از تجلّيات احساس عرفاني و بُعد چهارم روح انسان، مقام كشف و مكاشفه است. آدمي چنين توانايي اي دارد كه چشم برزخي پيدا كند، از طبيعت عبور نمايد و به باطن و ملكوت اشيا برسد و واقعيت هايي را كه در پس پرده غيب است مشاهده نمايد. بسيار بوده و هستند انسان هايي كه پرده هاي ضخيم وابستگي به عالم ماده را كنار زده و به اين مقام رسيده و بسياري از حقايق را بالعيان مشاهده كرده اند. در تاريخ زندگاني بزرگان و مردان الهي آن قدر كشف و مكاشفه صورت گرفته كه جمع آوري همه آنها كتابي بس قطور مي طلبد. در اين جا براي تأييد مطلب به بيان نمونه هايي از اين داستان ها مي پردازيم:

1 . آقا سيد عبدالباقي طباطبائي فرزند مرحوم علامه طباطبائي - رضوان الله عليه - مي گويد:

(تقريباً دو يا سه سال قبل از پايان عمر پدرم از ايشان سؤال كردم چه عاملي باعث مراجعت شما به ايران شد (ايشان در نجف اشرف اقامت داشتند).

ايشان فرمودند: در سال 1314 كه رضا شاه به اوضاع ايران تسلط كامل پيدا كرده بود مانع ارسال پولي كه از ايران برايمان مي رسيد شد و ما هم كه از بيت المال دريافتي نمي كرديم، طبعاً دچار مضيقه مالي شديم و خواه ناخواه مدتي صبر كرديم و به تدريج ازآشنايان قرض مي كرديم و روز به روز مشكلات زياد مي شد تا اين كه ديگر محلي براي قرض و غيره باقي نماند و قهراً ما هم به شدت به تنگ آمده بوديم و به هيچ وجه قادر به خريد مواد غذايي نبوديم.

موقع عصر بود، من كه صبرم تمام شده بود به حرم حضرت امير(ع)مشرف شدم و از وضع گله كردم. بلا فاصله پشيمان شدم، ولي ديگر اشتباهي شده بود و ملول و ناراحت به منزل برگشتم. كسي در منزل نبود. در حياط گوشه اي نشسته يا ايستاده بودم كه متوجه شدم از درب منزل كسي وارد شد و گفت: من شاه حسين ولي هستم، امام سلام فرستادند و فرمود: و در اين هفده سال خداوند چه وقت شما را تنها گذاشته كه اكنون از شما بي خبر باشد، اين گفت و برگشت.

و من كه به خود آمدم و سرگرم بررسي ماجرا شدم يادم آمد كه شاه حسين ولي از دراويش تبريز بوده و قريب 200 سال قبل فوت كرده و در قبرستان سيد حمزه تبريز دفن است. همه چيز از يك طرف، لكن عدد هفده را نفهميدم به كجا مربوط مي شود و براي كشف آن به هر جا و هر چيز مي انديشيدم و بالاخره متوجه شدم عدد هفده تاريخ معمّم شدن من است. بعد از اين جريان به پشيماني و ناراحتي بيشتري گرفتار شده، كاملاً به بي مورد بودن گلايه پي بردم ولي قضايا فقط پيش خودم ماند و كسي از آن با خبر نشد. شب شد و خوابيدم. نزديك اذان صبح درِ منزل زده شده و خانواده برخاسته رفت تا ببيند در اين موقع شب چه كسي است و چه كار دارد. وقتي برگشت گفت: مردي بود و اين بسته را داد و رفت. بسته را گرفتم و باز كردم و با كمال تعجب ديدم مقداري پول است (سيصد دينار). فوراً گفتم: چرا گرفتى ما كه از كسي پول نمي گيريم. با عجله بلند شدم و زود رفتم تا وجه را به صاحبش پس دهم، ولي در كوچه اثري از كسي نديدم و قهراً فهميدم كه به موضوع ديروز مربوط است.

صبح كه شد تصميم گرفتم فوراً قرض ها را پرداخته به ايران مراجعت كنم و همين كار را كردم ولي عجب اين بود كه آن وجه دقيقاً قبل از ورود به منزل خودمان در تبريز تمام شد. چند روز بعد معلوم شد كه آن پول مربوط به يكي از شيوخ عرب بود كه در همسايگي ما زندگي مي كرد و به علت مرض سخت فرزندش همان شب اين پول را نذر كرده بود و چون حال فرزندش خوب شده بود خود شيخ آن را آورده و پرداخته بود) 3)

2 . مرحوم آية الحق عارف بالله حاج شيخ جواد انصاري همداني - رضوان الله عليه - مي فرمودند:

(من در سابق الايام به زيارت قبر غير معصوم و غير امام نمي رفتم، چون تصور مي كردم كه فقط از قبور امامان ه كه به مقام طهارت مطلقه رسيده اند بسط و گشايش حاصل مي شود ولي از قبور غير آنها اثري مترتب نيست، تا اين كه در سفر اوّلي كه به عتبات عاليات باجمعي از شاگردان روحاني خود، به جهت زيارت، مشرف شديم.

يك روز در ايّام اقامت در كاظمين براي تماشاي بناي مدائن و ايوان شكسته كسري كه حقّاً موجب عبرت بود از بغداد به صوب مدائن رهسپار شديم و پس از تماشاي مدائن و به جاي آوردن دو ركعت نماز در آن ايوان - كه مستحب است به سمت قبر سلمان فارسي و حُذيفه كه در نزديكي آن ايوان است خوانده شود - به راه افتاديم و ما در كنار قبر سلمان فارسى، نه به جهت زيارت، بلكه به خاطر رفع خستگي و استراحت با جميع احباب و دوستان نشسته بوديم كه ناگهان سلمان فارسي از ما پذيرايي نمود و خود را به صورت واقعيه خود نشان داد و به حقيقت خود تجلّي نمود.

چنان روح او لطيف و صاف و بدون ذره اي از كدورت و چنان واسع و زلال بود كه ما را در يك عالم از لطف و محبت و سِعه و صفا فرو برد. چنان در فضاي وسيع و لطيف و بدون گره از عالم معنا ما را داخل كرد كه حقّاً مانند فضاي بهشت، پر لطف و صفا و چون ضمير عارف بالله، مانند آبِ صافى، زلال و مانند هوا لطيف بود. من از اين كه به جهت زيارت در كنار قبر او نيامده بودم شرمنده شدم و سپس به زيارت پرداختيم و از آن پس نيز به زيارت قبور غير امامان طاهرين هم از علماء باللّه و مقرّبان و اولياي خدا مي روم و كمك مي گيرم و به زيارت قبور مؤمنين در قبرستان مي روم و به شاگردان خود توصيه نموده ام كه از اين فيض الهي محروم نمانند). (4)

3 . (حضرت آية الله حاج ميرزا مهدي آشتياني مي فرمودند كه من مبتلا به كسالت يرقان هستم و براي معالجه به خارج از كشور مسافرت نمودم، ولي علاج نشدم تا اين كه در سال 1365 قمري كه توده اي ها نهايت تسلط را در شمال و غرب ايران داشتند به مشهد مشرف مي شدم كه ناگهان در اتوبوس حالم منقلب شد به طوري كه مسافرين و راننده خيال كردند، من سكته نموده ام. ماشين را متوقف و ما را بيرون آوردند و من در آن حال ديدم كه در صحراي عرفات هستم و انوار بسياري از آسمان به زمين مي آيد و ديدم مردم به يك طرف متوجه هستند، پرسيدم چه خبر است گفتند: حضرت رسول ْ تشريف دارند. لذا به آن طرف رفتم ديدم چهارده خيمه در كنار يكديگر نصب است، خيمه بزرگي بود كه متعلّق به حضرت رسول بود. در آن خيمه مشرف شده و پيامبر اسلام را زيارت كردم. خواستم از كسالت خود و حوائج ديگرم بگويم، فرمودند: چون زائر فرزندم رضا هستي برو به خيمه او، پس به خيمه حضرت رضاژ شرفياب شده و سه حاجت خود را اظهار كردم. اوّل راجع به كسالتم، فرمودند: مقدّر شده كه اين كسالت با تو باشد تا از دنيا بروى. دوّم راجع به فتنه توده اي ها، فرمودند: به همين زودي شر آنها مرتفع خواهد شد و تا شما با قبور ما و مجالس سوگواري ما ارتباط داريد در امان هستيد، و سوّم راجع به حاجت شخصى، فرمود: اين حاجت رواست). (5)

ولايت تكويني:

از جمله تجلّيات حس عرفاني مقام ولايت تكويني است. هنگامي كه انسان مراحل كمال را طي كرد و بُعد چهارم روان خويش را با رعايت تقوا و تزكيه و ياد خدا تقويت نمود، از نظر وجودي در افقي عالي قرار مي گيرد؛ قدرت و مقامي پيدا مي كند كه براي ناباوران مايه تعجب و شگفتي است، امّا براي كساني كه اعتقاد به جايگاه ملكوتي آدمي دارند، امري طبيعي و عادي مي باشد.

انسان گاهي براثر كسب كمالات معنوي به مقام ولايت تكويني مي رسد و با اراده خويش در نظام هستي نفوذ مي كند و به اذن الهي كارهاي فوق العاده اي انجام مي دهد و بر اثر اين كمال و قدرت روحى، طبيعت خارجي مطيع او مي گردد؛ لذا در حديث قدسي وارد شده كه:

(انَّ لِلّه عِباداً، اَطاعُوهُ فيما اَرادَ فَاَطاعَهُمْ فيما اَرادُوا يَقُولُونَ لِلشي ءِ كُنْ فَيَكُونَ (6) خداوند بندگاني دارد كه اطاعتش مي كنند در هر چه بخواهد و خداوند هم اطاعت مي كند آنها را در آنچه اراده كنند تا به جايي كه به چيزي بگويند باش، موجود مي شود).

در اين جا براي تأييد مطلب به داستاني از يكي از بزرگان معرفت استناد مي جوييم:

(مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد همداني - رضوان الله عليه - مي فرمودند: يكي از بزرگان همدان كه با ما سابقه دوستي و آ شنايي خيلي قديمي داشت برايم نقل كرد كه: من براي كشف حقيقت و فتح باب معنويت متجاوز از بيست سال در خانقاه ها تردد و رفت و آمد كرده بودم و در نزد اقطاب و دراويش رفته و دستوراتي گرفته بودم، ولي هيچ نتيجه اي حاصل نشد و هيچ روزنه اي از كمال و معارف پيدا نگرديد و هيچ بابي مفتوح نگشت، به طوري كه دچار يأس و سرگرداني شدم و چنين پنداشتم كه اصلاً خبري نيست، حتي آنچه از امامان ه نقل شده شايد گزاف گويي باشد، شايد مطالب جزئي از پيامبران و امامان نقل شده و سپس در اثر مرور زمان در بين مردم و مريدان آنها بزرگ شده و در نتيجه حالا مردم براي آنان معجزات و كرامات و خارق عادات ذكر مي كنند.

گفت: مشرّف شده بودم به اعتاب عاليات، زيارت كربلا را نمودم، بعد به نجف اشرف مشرف شدم و زيارت كردم و يك روز به كوفه آمدم و در مسجد كوفه اعمالي كه وارد شده است انجام دادم و قريب يك ساعت به غروب مانده بود كه از مسجد كوفه بيرون آمدم و در جلو مسجد منتظر ريل بودم كه سوار شوم و مرا به نجف بياورد. در آن زمان بين نجف و كوفه كه دو فرسخ است واگون اسبي كار مي كرد و آن را (ريل) ي گفتند. هر چه منتظر شدم نيامد. در اين حال ديدم مردي از طرف بالا به سمت من مي آيد و او هم به سمت نجف مي رفت. او يك مرد عادي بود كوله پشتي هم داشت سلام كرد و گفت: چرا اين جا ايستاده اى.

گفتم: منتظر واگون هستم، مي خواهم به نجف بروم.

گفت: بيا با هم يواش يواش مي رويم تا ببينيم چه مي شود.

با او به صحبت پرداخته و به راه افتاديم. در بين راه بدون مقدمه به من گفت: آقا جان اين سخن ها كه تو مي گويي كه هيچ خبري نيست، كرامات و معجزه اصلي ندارد اين حرف ها درست نيست.

من گفتم: چشم و گوش من از اين حرف ها پر شده، از بس كه شنيدم و اثري نديدم. اين حرف ها را ديگر با من نزن، من به اين امور بي اعتقاد شده ام. چيزي نگفت. كمي كه راه آمديم دوباره شروع كرد به سخن گفتن.

گفت: بعضي از مطالب را بايد انسان توجه داشته باشد. اين عالم داراي ملكوت است، داراي روح است. مگر خودت داراي روح نيستى چگونه هم اكنون بدنت راه مي رود اين به اراده تو و به اراده روح توست. اين عالم هم روح دارد، روح كلي دارد. روح كلي عالم، امام است. از دست امام همه چيز بر مي آيد. افرادي كه آمدند و دكان داري نموده و مردم را به باطل خوانده اند دليل نمي شود كه اصلاً در عالم خبري نيست و بدين جهت نبايد انسان دست از كار خود بردارد و از مسلّمات منحرف شود.

من گفتم: من اين حرف ها را زياد شنيده ام، گوشم سنگين شده، خسته ام، حالا قدري در موضوعات ديگر با هم سخن گوييم، شما چه كار داريد به اين كارها!.

گفت: جانم نمي شود، جانم نمي شود.

گفتم: من بيست سال تمام در خانقاه بوده ام، با مراشد و اقطاب برخورد كرده ام ولي هيچ دستگير من نشده است.

گفت: اين دليل نمي شود كه امام هم چيزي ندارد، چه چيز اگر ببيني باور مي كنى در اين حال ما رسيده بوديم به خندق كوفه (سابقاً بين كوفه و نجف خندقي حفر كرده بودند كه هم اكنون آثار آن معلوم است).

گفتم: اگر كسي يك مرده زنده كند من حرف او را قبول دارم و هر چه از امام و پيامبر و از معجزات و كرامات آنها بگويد قبول دارم.

ايستاد و گفت: آن جا چيست من نگاه كردم ديدم يك كبوتر خشك شده در خندق افتاده است.

گفت: برو بردار و بياور. من رفتم و آن كبوتر مرده خشك شده را آوردم.

گفت: درست ببين مرده است!.

گفتم: مرده و خشك شده و مقداري از پرهايش هم كنده شده است.

گفت: اگر اين را زنده كنم باور مي كنى.

گفتم: نه تنها اين را باور مي كنم از اين پس تمام گفتار تو را باور دارم و تمام معجزات و كرامات امامان را قبول مي كنم.

كبوتر را در دست گرفت و اندك توجهي كرد و دعايي خواند و سپس به كبوتر گفت: به اذن خدا پرواز كن. اين را گفت و كبوتر به پرواز در آمد و رفت. من در عالمي از بُهت و حيرت فرو رفتم.

گفت: بيا ديدى باور كردى.

حركت كرديم به طرف نجف، ولي من حالم عادي نبود و حال ديگر بود سراسر تعجب و حيرت.

گفت: آقاجانِ من، اين كار را كه ديدي به اذن خدا من كردم، اين كار بچه مكتبي هاست، عبارت خود اوست: (اين كار بچه مكتبي هاست). چرا مي گويي من اگر چيزي نبينم قبول نمي كنم! مگر امام و پيامبر آمده اند كه هر روز براي من و تو سفره اي پهن كنند و از اين كرامات به حلقوم مردم فرو كنند، آنها همه گونه قدرت دارند و به اذن خدا هر وقت حكمت اقتضا كند انجام مي دهند و بدون اذن خدا محال است از آنان كاري سرزند. اين كار بچه مكتبي هاست و تا سرمنزل مقصود بسي راه است. با هم مرتباً سخن گفتيم و من از او سؤالاتي كردم كه به همه آنها پاسخ داد تا رسيديم به نجف اشرف.

سابقاً كه از كوفه به نجف مي آمدند اوّل قبرستان وادي السلام بود بعد وارد نجف مي شدند و چون به وادي السلام رسيديم خواست خدا حافظي كند و برود، من گفتم: بعد از بيست سال زحمت و رنج امروز به نتيجه رسيدم، من دست از شما بر نمي دارم، تو مي خواهي بگذاري و بروى! من از اين به بعد با شما ملازم هستم. گفت: فردا اوّل طلوع آفتاب همين جا بيا، با همديگر ملاقات مي كنيم. شب تا به صبح من از شوق ديدار او به خواب نرفتم و هر ساعت بلكه هر دقيقه اشتياق بالا مي رفت كه فردا صبح براي ديدار او بروم.

تا اين كه اوّل طلوع صبح در وادي السلام حاضر شدم، ناگهان ديدم جنازه اي را آوردند و چند نفر با او بودند و همين كه خواستند او را دفن كنند، معلوم شد جنازه همان مرد است). (7)

آگاهي از اسرار:

از جمله تجلّيات حس عرفاني و خدا گرايى، آگاهي از اسرار غيب و ملكوت است. انسان با رشد و تقويت بُعد چهارمِ روح خويش به مقام الهام و آگاهي از اسرار مي رسد، يعني به جايي مي رسد كه قلبش فرودگاه الهامات الهي و اشراقات رباني مي شود، از امور پنهان از حواس، خبر مي دهد و غيب و شهادت برايش يكسان مي شود و همان گونه كه به عالم شهادت نظر دارد، بسياري از حقايق غيبي را هم مي بيند.

در نصوص ديني مخصوصاً نهج البلاغه اشاره هاي گوناگوني به اين حالت و مقام انساني شده است كه همه بر نزول الهامات الهي به قلب پاك و آگاه شدن آن از يك سلسله حقايق غيبي تأكيد دارد.

پنبه وسواس بيرون كن ز گوش.
تا به گوشت آيد از گردون خروش.
تا كني فهم آن معماهاش را.
تا كني ادراك رمز و فاش را.
داستان زندگي علمي و معنوي بسياري از بزرگان علم و عرفان حكايتگر اين معناست از جمله:

1 . عارف وارسته و عالم ربانى، سيد حيدر آملي مي گويد:

(پس از مراجعت از مكه در شهر ملكوتي نجف اقامت گزيدم و مشغول رياضت، خلوت، طاعت و عباداتي كه بيشتر و سخت تر و بلندتر از آن ممكن نبود گرديدم؛ به همين جهت از پي آن رياضات و عبادات از جانب خداوند تعالي و حضرات غيبي اش در اين مدت، معارف و حقايق و دقايقي بر قلبم ريزش و افاضه يافت كه شرح و تعريف آن به هيچ وجه امكان پذير نيست)(8)

2 . مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالنبي نوري كه از مراجع بزرگوار تقليد بودند فرمودند:

(ما در جواني در شهر تهران مشغول تحصيل علم بوديم و به هر علمي رغبت داشتيم و مايل بوديم كه آن را فرا گيريم، از جمله علوم مورد علاقه ما (علم كيميا) ود و ما به تحصيل آن روي آورديم. امّا اين مطلب را از همه افراد پنهان داشتيم و در واقع به طور مخفيانه در پي كسب آن بوديم تا اين كه روزي يك كاروان از شهرستان نور به قصد زيارت مرقد حضرت علي بن موسي الرضاژ به سوي مشهد مي رفت و من نيز به آن جماعت ملحق شدم.

موقعي كه به شهر سبزوار رسيديم مايل بودم كه جهت تبرك به زيارت حكيم ملا هادي سبزواري بروم، از اين رو با تعدادي از دوستان به منزل آن حكيم رفتيم و به دست بوسي نايل گشتيم.

موقع خدا حافظي در حالي كه حكيم ما را بدرقه مي كرد، ناگهان من متوجه شدم كه با اشاره مرا به گوشه اي فرا خواند و در حالي كه دوستانم با من كمي فاصله داشتند به آهستگي مرا كمي نصيحت كرد و فرمود: (از آن كاري كه مخفيانه انجام مي دهي بر حذر باش و آن را ترك كن، زيرا به صلاح شما نيست).

من كه فهميدم منظور حكيم همان علم كيمياست تعجب كردم و از اين كه تا آن روز احدي از آن با خبر نبود، پي به كرامت حكيم بردم و مقام و منزلت آن عارف بزرگ، بيش از پيش بر من آشكار گشت. (9)

از آنچه گفتيم نتيجه مي گيريم كه با پرورش حس خداگرايي و حركت در جاده قرب ربّانى، انسان در خور آگاهي از غيب و اسرار مي گردد. داستان موسي و خضر در سوره كهف، حكايتگر اين معناست كه انسان مي تواند به جايي برسد كه از امور پنهان آگاه شود. لذا شيخ الرئيس بوعلي سينا مي گويد:

(اگر عارفي از غيب خبر داد و آينده، درستي آن را ثابت كرد او را تصديق كن و به او ايمان بياور، زيرا چنين چيزي يك رشته اسباب طبيعي دارد). (10)

1. يونس (10) يه 31.

2. عنكبوت (29) يه 65.

3. علامه تهرانى، معاد شناسى، ج 2، ص 296.

4. روزنامه جمهوري اسلامى، شماره 4439.

5. مجله نور علم، دوره سوم، شماره 9.

6. علامه تهرانى، معادشناسى، ج 3، ص 228.

7. محمد شريف رازى، كرامات صالحين، صفحه 265.

8. سيد حسن شيرازى، سخن خدا، صفحه 144.

9. معادشناسى، علامه طهرانى، ج 4، ص 251.

10. اسرار الشريعه، صفحه 18.

/ 6