بیشترلیست موضوعات دلايل لزوم بعثت پيامبران : ( دلايل لزوم نبوت ) شرايط و صفات قانونگذار رابطه توحيد و نبوت جلسه دوم بحث نبوت دلايل عصمت معجزات پيغمبران سؤال آخر : فلسفه خاتميت چيست ؟ توضیحاتافزودن یادداشت جدید
پس اولاً : بعضي از آيات شريفه قرآن درست ترجمه نمي شود و انسان بايد در فرهنگ لغت عرب جستجو كند تا معني واقعي آن را پيدا كند . معناي عصيان در عرب ، اغلب به معني ترك اطاعت است . وقتي خداوند عمل مستحبي را مشخص كرده ، اطاعت مي گويد : بايد اين عمل مستحب را انجام دهي . و و قتي مكروهي را مشخص كرده ، كراهت مي گويد : بايد از اين مكروه دوري كني . ( كراهت خدا ) چون كراهت با اطاعت جور نمي شود . و لي آن چيزي كه مخالفت رسمي با خداوند باشد گناه است . ترك اطاعت را كه ما در آيات مختلف مي بينيم ، همان ترك اولي مي دانيم . يعني در مسايل مستحبات و مكروهات هم خيلي وقتها پيغمبران شديداً مورد مواخذه واقع مي شدند . مثل آيه شريفه قرآن كه خداوند خطاب به حضرت رسول (ص) مي فرمايد : « قُمِ الْلَيْل اِلّا قَلِيلا ». ( تو بايد نيمه هاي شب ، براي نماز شب بلند شوي ، مگر يك قسمت خيلي كوچك را . ( در شب ها مي تواني استراحت كني ) و در جاي ديگر خطاب به ما انسانها مي فرمايد : « فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَه لَكْ عَصي ها اَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقامَ محمودا »ببينيد ! براي ما ارشادي مي گويد . مي گويد : براي شما بهتر است كه نماز شب تان را بخوانيد تا به مقام محمودي كه ما حمد كرده ايم ، برسيد . اما به پيغمبر (ص) كه مي رسد ، همين مستحب ، تركش مي شود : عصيان . كاري كه بايد برايش گريه كند و توبه كند . در اصول فقه بحثي است كه مي گويد : در آيات قرآن دلايل وجوب گرفتن و ارشاد گرفتن مسائل كاملاً مشخص است . يعني چه كلماتي در قرآن دلالت بر وجوب دارد و چه كلماتي دلالت بر ارشاد و چه كلماتي دلالت بر استحباب . حتي روي فعل امر كار كرده اند ، گفته اند ، امر ، رسماً در درجه اول دلالت بر وجوب دارد ، مگر اين كه قرينه اي در جاي ديگر قرآن آمده باشد كه مي گوييم بحثش مستحبي بوده است . ولي در آياتي كه صيغه امر به كار نرفته ، در اغلب موارد دلالت بر وجوب نمي كند . مثل : « فَتَهَجَّد »و يا عبارتهايي مثل : چه بهتر است ، بايد كه اينگونه باشد ، اينگونه مي پسنديم و . . . يعني فعلهايي كه در قرآن رسماً امري نيست و صيغه امر به كار نرفته ، دلالت بر وجوبش بايد با قرينه باشد . اگر صيغه امر به كار رفته باشد ، دلالت بر استحبابش بايد با قرينه باشد . شبهه2 : شبهه اي كه وجود دارد در خصوص برخي از جملاتي كه از قول معصومين ذكر مي شود مانند :« رَبِّ اِنّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْلي »خدايا ! من ظلم كردم بر نفس خودم پس مرا بيامرز . ( صحبت حضرت موسي (ع) به خداوند ، زماني كه آن قبطي را كشته بود ) آيا اين جملات با مقام عصمت منافات ندارد ؟ جواب : ظلم در مقابل عدل است . عدل يعني چه ؟ يعني هر چيز را در جاي خود قرار دادن . و ظلم يعني چيزي را در جاي خود قرار ندادن . آيا همه ظلم ها گناه است ؟ خير ، خيلي از ظلم ها گناه نيست ، فقط يك چيزي در جاي خود قرار نگرفته است . اين گناه محسوب نمي شود . اين نوع ظلم ها كه پيامبران به خداوند عرض مي كنند : « فاغفرلي »ما را ببخش ، مربوط به آن مسائلي است كه چيزي را در جاي خود قرار نداده اند . حضرت يونس (ع) قرار نبوده است نفرينش در آن موقعيت اتفاق بيفتد ، موسي (ع) قرار نبوده در آن لحظه قبطي را بكشد . يعني عمل ، عمل درستي بوده ، قتل و نفرين هر دو كار درستي بوده ولي خداوند توقع داشت موسي (ع) قبطي را در آنجا نمي كشت ، ( در جايي ديگر مي كشت ) و يا خداوند توقع داشت يونس (ع) نفرين نمي كرد ، مثلاً ده سالي صبر مي كرد . يعني بحث بحثِ گناه نيست . اصلاً كلمه ظلم در ادبيات عرب زماني اطلاق مي شود كه چيزي در جاي خود قرار نگرفته باشد . و اين قرار ندادن چيزي در جاي خودش ممكن است گناه باشد ، ممكن است گناه نباشد . در عرب ، ظلم به معناي گناه نيست . اگر خوب دقت شود ، ظلم متضاد كلمة عدل است و عدل يعني قرار دادن هر چيز در جاي خودش در نتيجه ظلم يعني عملي را ولو بي اشكال در غير جاي خودش انجام دادن . و ظلمي را كه پيامبران (ع) بر آن استغفار مي كنند از اين نوع ظلم ، مخالف عدل است .شبهه 3 ـ آية شريفه سوره فتح : « اِنّا فَتَحْنالَكَ فَتْحًا مُبينا لِيَغْفِرَ لَكَ الله ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَاَخَّر »ما فتح مبيني را براي تو آشكاركرديم براي اينكه بپوشانيم گناهان گذشتة تو و گناهان آيندة تو را ” ( خداوند اين آيه را خطاب به پيامبر (ص) مي فرمايد ) آيا اين آيه با مقام عصمت پيامبر منافات ندارد ؟ جواب : بايد در كلمة « ذَنْب »دقت شود . اين كه مي گويند كسي بايد قرآن را تفسير كند كه مسلط به ادبيات عرب باشد به همين دليل است . معناي كلمه « ذنب »در عرب ، دُم و دنباله است ، و يا پيرو و اثر . در عرب به دُم حيوان ، ذَنْب مي گويند براي اين كه پشت سر حيوان حركت مي كند . به عبارت ديگر ذنب به معناي نتيجه و عكس العمل نيز هست . تعريف « ذنب »در اَلْمُنْجِد ( يكي از معتبرين كتابهاي لغت نامه كه عربي به عربي است ) عبارت است از : نتايج عمل و آثاري كه از آن جدا نمي شود و دليل اينكه به گناه ، ذنب گفته مي شود ، اين است كه گناه دنباله ، دنباله رو و اثر عمل نادرست است . معناي « غفران »نيز در عرب « پوشش »است . يعني پوشاندن . و قضيه كلاً اين بوده است كه از نظر مشركين مكه هيچ كسي گنهكارتر از پيامبر نبوده چرا كه ايشان ، ساليان سال عبادت در مقابل 360 بت ، را با عبادت در مقابل يك خداي نديدني عوض كرد ! لذا خدا مي فرمايد : ما تو را بر اين مشركين فتح داديم ، چه فتح آشكاري ! براي آن كه پوشانده شود آن دنباله هايي كه از تو فرض مي كردند از قبل و بعد و از گناهاني كه بر تو منظور مي دانستند . دهان همه بسته شود و هيچ كس نتواند بگويد : پيغمبر (ص) بزرگترين گنهكار است ، آن چيزي كه از قبل و بعد به تو نسبت مي دادند ، دنباله هاي تو ، چيزهايي كه به تو وصل بود ، پوشانده شود . اين مي شود معناي تفسير . يعني ما در بحث تفسير بايد خيلي چيزها را در نظر بگيريم . تفسير قرآن به اين راحتي نيست كه انسان قرآن را بردارد ، آيه را بخواند و شروع به تفسير كند . خيلي از اشكالاتي كه در آيات قرآن نسبت به برخي از اصول شيعه مي گيريم ، به دليل اختلاف تفاسير است . وقتي كه علما كنار يكديگر مي نشينند و با هم بحث مي كنند ، به يك نتيجه واحد مي رسند . همان طور كه مي دانيد كتابي وجود دارد كه وهابيت بر عليه عصمت چاپ كرده است ، جواب تمامي شبهات را 300 ، 400 سال است كه علماي ما داده اند . اين كتابها را دائم تجديد چاپ مي كنند . اما فرقش اين است كه ما جوابها را هر 15 سال ، 1500 جلد چاپ مي كنيم و آنها هر سال يك ميليون و پانصد هزار جلد !! خُب آنها همين را مي خواهند . شبهه ايجاد كنند و در ميان مردم پخش كنند . حالا شما خودتان فكركنيد اگر قرار باشد به همه كساني كه اين كتاب وهابيت را گرفته اند و مطالعه كرده اند ، كتاب خودمان را برسانيم ، چقدر از آنها عقبيم !! اصلاً نمي شود حساب كرد . لذا اين شبهاتي كه وهابيت ( در زمينه عصمت ، امامت ، عدل ، توسل و توكل و . . . ) در ميان مردم ترويج مي دهند ، شايد خيلي ها به دليل آشنا نبودن با ادبيات عرب ، آنها را بپذيرند . بنابراين آشنايي با ادبيات عرب ، براي اين كه انسان بتواند از آيات قرآن و كلام معصومين (ع) استفاده كند ، واقعاً لازم است . به همين دليل است كه مي گوئيم اگرخواستيد آيه اي را شرح دهيد ، ببينيد مفسرين كه تسلط دارند ، چه گفته اند ؟ و يا اگر خواستيد حديثي را توضيح دهيد ، اول ببينيد مفسرين چه گفته اند . مستقيم سراغ كتاب حديث نرويد . چون ماها به ادبيات عرب تسلط نداريم . اگر مستقيم به سراغ كتاب حديث برويم ممكن است معنايي را كه برداشت مي كنيم دقيقاً معنايي مخالف باشد .همراهي پيامبران (ع) با تاريخ : خداوند تبارك و تعالي در آيه شريفه قرآن مي فرمايد : « هيچ امتي در تاريخ نبوده مگر اينكه رسول يا هشدار دهنده اي داشته باشد »(آية 25 سورة فاطر) و امير المؤمنين (ع) مي فرمايد : « خداوند هيچ گاه جامعه بشري را از پيامبر (ع) يا كتاب آسماني يا برهاني محكم و راهي متين و استوار خالي نگذاشته است . »تعداد پيامبران : امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل فرمودند : 124هزار نفر پيامبر از طرف خداوند به پيامبري مبعوث شده اند كه 5 نفر آنان اولوالعزم ( صاحب كتاب و شريعت ) بوده اند . ( نوح (ع) ، ابراهيم(ع) ، موسي (ع) ، عيسي(ع) و محمد(ص اما شبهه اي كه راجع به پيامبر (ص) و همسر زيد ساخته اند ! آيه اي در قرآن كريم وجود دارد راجع به زيد ، پسر خواندة پيامبر (ص) . كه خداوند خطاب به پيامبر (ص) مي فرمايد : « اَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكْ ، وَ اتَّقِ الله . . . . . »زن خودت را براي خودت حفظ كن و در راه خدا تقوا داشته باش و آن چيزي را كه در نفست مخفي كرده اي بيان كن قضيه از اين قرار بود كه زيد فرزند خوانده پيامبر (ص) با شخصي به نام زينب ( دختر جواني ) ازدواج كرد . ازدواج اين دو نفر به درخواست خود پيامبر (ص) بود اينها بعد از ازدواج واقعاً با هم نمي ساختند و دليلش هم آن بود كه زينب از طبقه بالاي اشراف بود و زيد از طبقه پائين . ( از آن نوع ازدواج هايي كه قبل از ازدواج ، دختر گير مي كند و مي گويد : « من هيچي نمي خواهم ، فقط ايمان ») زينب فقط به خاطر ايمان زيد ، به سراغش آمده بود . ولي بعد اندك اندك اختلاف طبقاتي شان خودش را نشان داد . خب زينب نمي توانست آن طور كه زيد مي خورد ، بخورد . آن طور كه زيد راه مي رود ، راه برود ، آن طور كه زيد زندگي مي كند ، زندگي كند . آن طوري كه زيد نسبت به ماديات نگاه مي كند و فكر مي كند ، فكر كند . لذا شديداً درگيري هاي لفظي در اين خانه وجود داشت . زينب دائماً خودش ، خانواده و اجداش را به رخ زيد مي كشيد . بارها زيد خدمت پيغمبر (ص) رسيد و عرض كرد : يا رسول الله ! من از دست اين زن ذليل شده ام ، چه كار كنم ؟! از طرفي اگر زينب از زيد جدا مي شد يك مشكل بزرگ برايش پيش مي آمد ، اينكه : كسي كه از پسر پيغمبر جدا بشود هيچ عربي ديگر رغبت نمي كند به سراغش برود . و يك دختر بد نام مي شد . مردم مي گفتند : آقا ! اين دختر از پسر پيغمبر جدا شده !! هيچ كس سراغ زينب نمي رفت . در آن برهه ، در ميان اعراب ، زن پسر خوانده را به همسري گرفتن ممنوع بود . ( در صورتي كه الان چنين نيست و شخص مي تواند زن پسر خوانده را بعد از طلاق به همسري بگيرد ) لذا خداوند در اين آيه ، به پيغمبر (ص) امر فرمود : به دو دليل آن چيزي را كه در دلت هست آشكار كن : نترس ! براي خدا تقوا داشته باش . بگو كه از يكديگر طلاق گيرند ، و بعد زينب را به عقد خودت در آور كه هم اين دختر بي سرپرست نماند و هم بر همگان اثبات شود زن پسر خوانده را گرفتن حرام نيست . ( خداوند به پيامبر (ص) فرمود : برو ، اشكالي ندارد ، آنچه در دلت است ، بيرون بريز ، براي خدا تقوا داشته باش ، اين كار را انجام بده ، نترس . بقيه اش را هم خداوند خودش حفظ مي كند ) مردم هم مي ديدند خود پيامبر (ص) چنين كاري را كرده است و متوجه مي شدند كه هيچ مشكلي نيست . اما دشمنان آمدند و براي خود افسانه ها نوشتند ! افسانة محمد (ص) و زينب !! علماي مسيحي و نويسندگان يهود ، نوشتند : زينب دختري بود در نهايت زيبايي محمد (ص) با يك نگاه دل و دين باخت بعد هم آمد بساط را جوركرد و زيد را به جنگي فرستاد و اينها را از هم طلاق داد و در نهايت زينب را گرفت !دليل شان هم ، همين آيه قرآن بود مي گفتند خداوند مي گويد آن چيزي كه در نفس توست و مخفي كرده اي را آشكار كن ، معلوم است پيامبر چيزي را مخفي كرده ! خداوند به او گفته نترس و . . . اما واقعاً پيامبر (ص) از چه چيز مي ترسيد ؟ از اين مي ترسيد كه اگر من اين كار را انجام دهم ، مردم بگويند طلاق دختر را گرفت و با او ازدواج كرد . خداوند فرمود : تو براي خدا كار كن ، تو مي خواهي اثبات كني كه همسر پسرخوانده را گرفتن حرام نيست . اين يك نكته . نكته بعد : به شرايط محيطي آن زمان نگاه مي كنيم : اول زينب دختري از اشراف بوده كه در سن و سال بالايي با زيد ازدواج كرده است . در عرب آن زمان دختر را از سن 9 سالگي تا 17 ، 18 سالگي به خانه شوهر مي فرستادند ، و او تا سن 24 سالگي ازدواج نكرده است ، پس معلوم مي شود زينب اين عيب را داشته است . چون دختري كه پول دار است و زيبايي هم دارد ، هيچ وقت تا سن 24 سالگي نمي ماند . دوم : از اين كه اين طبقه اشرافي ، رضايت مي دهد كه زينب با زيد كه غلام بوده است ، ازدواج كند معلوم مي شود ، زينب زيبا و خوش رو نبوده است . سوم : آيا پيغمبر(ص) در سن 60 سالگي دين و دنياي خود را مي بازد ؟! آخر هيچ كس در60 سالگي عاشق مي شود ؟! چهارم : پيغمبر در آن زمان سه يا چهار زن داشته است كه آنها در اوج زنان عرب بوده اند . من جمله : عايشه . كه وقتي پيامبر با عايشه ازدواج كرد عايشه 9ساله بود . و در تاريخ صحبت هاي عاشقانه پيامبر (ص) با عايشه منظور شده است . و زماني كه با زينب ازدواج مي كند ، اتفاقاً دوران عشق بازيش هم تمام شده است . و چندين دليل اجتماعي ديگر از آن زمان داريم كه نشان مي دهد اين ازدواج به هيچ وجه مبناي عاطفي نداشته است و فقط پيغمبر (ص) امتثال امر كرد تا اثبات شود هر فرد مي تواند با همسر پسرخوانده خود ازدواج كند . چون خدا هم مي دانست فردا كه پيامبر (ص) رحلت كند صد هزار مدعي پيدا مي شود ، خليفه اول و دوم و سوم هم كه آرزو دارند پيغمبر (ص) در مورد اين مسئله چيزي نگفته باشد تا خودشان حكم دهند ! چون هر چه پيغمبر گفته باشد : آقا ! با زن پسر خوانده مي شود ازدواج كرد ، تا زماني كه خود اين كار را نكرده باشد ، مردم اهميت نمي دهند . چون در عرب آن زمان و همين الان مردم پسرخوانده زياد مي گيرند . اصلاً نظم جهان به هم مي ريخت . پيغمبر (ص) اين كار را كرد كه مردم شاهد مثال داشته باشند . درصورتي كه آنها آنقدر پرو بودند كه بعد ازپيامبر (ص) گفتند : خيلي چيزها را كه پيغمبر (ص) حلال دانسته ، ما حرام مي كنيم و . . .