سرگذشت حديث پيامبر - بررسی تطبیقی حدیث شیعه و اهل سنت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی تطبیقی حدیث شیعه و اهل سنت - نسخه متنی

سید مرتضی عسکری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سرگذشت حديث پيامبر

حالا ببينيم با حديث پيامبر(ص) چه كردند. آيا آن كارهايى كه زورمندان امّتهاى گذشته با اصل كتاب آسمانى خود مى كردند، در اين امّت هم زورمداران ( يعنى خلفايى كه حديث مخالف با هواى نفسشان را تحمّل نمى كردند)،با حديث پيامبر(ص) كرده اند؟

اگر بخواهم شواهد همهٌ مصادر را بگويم، وقت مى گيرد. در «مسند» احمد، در «سنن» دارمى و بعضى كتابهاى ديگر هست كه عبداللّه بن عمرو بن عاص مى گويد قريش (يعنى مهاجران) به من گفتند: «تكتب كلّما تسمعه من رسول اللّه و رسول اللّه بشر يتكلّم بالغضب والرضا؟…[19] آيا شما هر چه از پيامبر(ص) مى شنويد، مى نويسيد، در حالى كه پيامبر(ص) هم بشرى است مانند همهٌ افراد بشر و در حال غضب يا در حال رضا، حرفى مى زند؟». يعنى پيامبر، يك جايى از ابوذر خوشش آمده، مى گويد: «ما أظلت الخضراء ولا أقلّت الغبراء من ذى لهجة أصدق من أبى ذر»[20]؛ يك جا هم از عمّار خوشش آمده، فرموده: «عمّار مع الحق»[21]؛ در يك قضيّه اى هم از حكم بن ابى العاص بدش آمده، لعنش كرده! آن وقت، اين چه كارى است كه شما همهٌ اينها را مى نويسى؟!(پس قريش در زمان پيامبرـ ص ـ هم ديگران را از نوشتن حديث ايشان، نهى مى كردند).[22]

عمرو بن عاص مى گويد:اعتراض قريش را نوشتم و از پيامبر(ص) پرسيدم. فرمود: «ا كتب فوالذى نفسى بيده ما خرج من فىّ الاّ حقّ».[23] پس منع نشر حديث از زمان پيامبر(ص) شروع شده است. پيامبر(ص) در مرض وفاتش گفت: «ائتونى بدوات و قرطاس أكتب لكم كتابا لن تضلّوا بعده».[24] واقعا عجيب است. براى هيچ پيامبرى اين پيشآمد، روى نداده است. عمر در آنجا شعارى داد كه 133سال، اين شعار ماند: «حسبنا كتاب اللّه»![25] پس از خواهش پيامبر، بين صحابه، سر و صدا شد. خواستند بروند قلم و دوات بياورند. عمر ديد الآن مى آورند و نوشته مى شود؛ گفت: «انّ الرجل ليهجر».[26] اين، جنگ با حديث پيامبر(ص) است. گفتند: برويم بياوريم. پيامبر(ص) فرمود: «أو بعد ماذا؟…پس از چنين حرف و حديثى؟». كسى كه در روى پيامبر(ص) بگويد: «او هذيان مى گويد»، بعد از پيامبر(ص) هم مى تواند سه چهارتا از آن شهود كذايى بياورد تا شهادت بدهند كه پيامبر(ص) در حال احتضار، هذيان مى گفته و چنان چيزى نگفته و ننوشته است. اين بود كه رسول خدا فرمود: «قوموا عنّى لاينبغى عند نبىّ التنازع».[27]

بعد از پيامبر(ص) واقعا درد آور است. در احوال ابى بكر در «تذكرة الحفّاظ» ذهبى هست كه بعد از اينكه با ابوبكر بيعت شد، گفت: «لاتحدّثوا عن رسول الله و اذا سئلتم عنه، قولوا بيننا وبينكم كتاب الله، أحلّوا ما أحلّ وحرّموا ماحرّم».[28] اين، سياست مكتب خلفاست. حق هم داشتند اين طور بگويند. اگر احاديث پيامبر(ص) بود، آنها ديگر نمى توانستند خلافت كنند. بايد جلوگيرى مى كردند.

نكته اى كه ناگفته ماند، اينكه پيامبر(ص) هر آيه اى كه نازل مى شد، به هر كس آن را تبليغ مى كرد، بيانى را هم كه از جانب خدا بر او وحى شده بود، براى وى مى گفت؛ تبليغ كامل مى كرد. تبليغ پيامبر خاتم، ناقص نبود. اگر مى فرمود: «أقم الصلاة لدلوك الشمس»،[29] اين با وحى غير بيانى آمده بود. در كنار اين وحى، جبرئيل گفته بود كه طريقهٌ وضو گرفتن، چنين است و طريقهٌ نماز، چنين. اين از چيزهاى مهمّى است كه بيان مى كنم و گره هايى را در شناخت حديث، باز مى كند.

ابن مسعود مى گويد: «هفتاد سوره از دهان پيامبر(ص) فرا گرفتم». مثلا وقتى آيه نازل مى شد كه: «والشجرة الملعونة»، پيامبر به او مى فرمود كه اينها بنى اميّه هستند. بدين گونه، مصاحف صحابه، با بيانى كه از پيامبر(ص) در تفسير قرآن شنيده بودند، نوشته مى شد. ابن مسعود، آنچه از اين بيانها شنيده بود، نوشته بود و آن يكى ديگر، مصحف ديگرى و…

دقيقا يادم نيست. شايد در «مسند أحمد» آمده كه پيامبر(ص) در مسجد، «كان يعلّمنا عشر آيات، عشر آيات»؛ يعنى پيامبر(ص) ده آيه ده آيه به ما تعليم مى كرد، «حتّى نعلم ما فيها من العلم والعمل».[30] مثلا اگر از داستان پيامبران ذكرى گذشته بود، داستان آن پيامبر را مى گفت؛ يا اگر آيه مربوط به قيامت بود، اين را كه روز قيامت چگونه است، بيان مى فرمود. اگر دربارهٌ احكامى مانند وضو و نماز و تيمّم بود، عمل را ياد مى داد. پس پيامبر (ص) هيچ آيهٌ قرآنى را تبليغ نفرموده، مگر آنكه وحى بيانى هم با آن بوده است و همراه آن به امّت،ابلاغ شده است.

وحى بيانى، همان حديث پيامبر(ص) براى ماست. اين وحى هاى بيانى پيامبر(ص)، مخالف با سياست خلفا بوده است. به عنوان نمونه، در باب آيهٌ «يا أيها الذين آمنوا لاترفعوا أصواتكم فوق صوت النبى» در «صحيح بخارى» آمده است كه منظور، ابوبكر و عمر بودند.[31] خوب، اين با سياست خلفا درست درنمى آيد؛ يكى دوتا هم نيست.

پيامبر(ص)، دو نوشتهٌ قرآنى داشت: يكى آنچه كه هر كسى مى شنيد و همهٌ صحابه مى نوشتند؛ ديگرى آنچه بر پيامبر(ص) نازل مى شد و آن حضرت هر يك از صحابهٌ كاتب را كه در دسترس بودند، مى طلبيد و آن وحى قرآنى و وحى بيانى (هر دو) را در هرچه كه داشتند، مى نوشتند. من تا 28 كاتب وحى در تاريخ نبىّ اكرم ديده ام؛ نه اينكه اينها كتّاب النبى باشند. كاتب پيامبر(ص) غير از على(ع) كسى نبوده است. بلكه اينها كسانى بودند كه پيامبر(ص) آنها را براى نوشتن وحى مى طلبيد و هر كدام از آنها آنجا حاضر بود، براى رسول خدا مى نوشت.

وحى الهى، گاهى روى تخته يا كاغذ نوشته مى شد؛ گاهى روى پوست؛ گاهى روى كتف گوسفند و گاو و شتر . اين نوشته ها در خانه پيامبر(ص) بود. پيامبر(ص) به على(ع) وصيّت كرد كه وقتى از كفن و دفن من فارغ شدى، اينها را جمع آورى كن. جمع كردن اينها هم اين طور بود كه حضرت امير(ع) تخته ها و پوستها را سوراخ مى كرد و از ميانشان نخ مى دوانيد. ايشان اين كار را از صبح چهارشنبه شروع كرد (چون تجهيز پيامبر اكرم تا شب چهارشنبه طول كشيد) و صبح جمعه به اتمام رساند. سپس با كمك قنبر، اين مصحفى را كه در آن، تمام قرآن و تمام وحى بيانى بود، به مسجد پيامبر(ص) برد. با در دسترس بودن چنين مصحفى ديگر امكان نداشت ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و… خليفه بشوند.

خلفا رو به روى اميرالمؤمنين ايستادند وگفتند: «ما قرآن گرد آوردهٌ تو را لازم نداريم. ما قرآن داريم». راست هم مى گفتند و قرآن(وحى قرآنى) را داشتند. حضرت فرمود: «ديگر اين قرآن را نمى بينيد» و آن قرآن، الآن نزد حجة بن الحسن(عج) است و اين، همان كتابى است كه در احاديث آمده است وقتى حضرت حجّت ظاهر مى شود، مى دهد تا اصحابش ـ كه ايرانى اند ـ آن را در مسجد كوفه درس بدهند. ما مى بينيم از شيخ طوسى تا امروز، علما و فقهاى نجف، ايرانى بوده اند. كتاب جديدى كه روايات ما مى گويند حضرت حجّت(عج) مى آورد، اين است.

حال ببينيم كه با حديث پيامبر(ص) چه كردند. ابوبكر دستور داد تا قرآن را مجرّد از وحى بيانى بنويسند. اين جمع آورى، در زمان ابوبكر شروع شد و در زمان عمر، تمام شد. عمر، آن قرآن را نزد حفصه گذاشت و شروع كرد به منع كردن از نشر حديث پيامبر(ص).

عمر با حديث پيامبر(ص) چه كرد؟

اوّلا از روايت حديث پيامبر(ص) منع كرد. به عنوان مثال، سه نفر در خارج مدينه، حديث روايت مى كردند. آنها را به مدينه آورد و حبس كرد و اجازه نداد از مدينه خارج شوند.

در شرح احوال عمر در «تاريخ طبرى» آمده و در مقدمهٌ «سنن» ابن ماجه هم آمده كه قرّة بن كعب مى گويد عمر، ما را براى امارت كوفه تعيين كرد و با ما تا بيرون مدينه آمد. گفت: «مى دانيد براى چه شما را بدرقه كردم؟». گفتيم: «براى اينكه ما صحابى پيغمبريم». گفت: «وان مع ذلك لحاجة الى قرية لهم دوىّ بالقرآن كدوىّ النحل لاتشغلوهم بحديث رسول اللّه».[32] نوشته اند كه از قرّه دربارهٌ حديث پيامبر(ص) مى پرسيدند. مى گفت: «عمر، نهيمان كرده است».

اين نهى كردن تا به حدّى رسيد كه (من در جلد اوّل و دوم «معالم المدرستين» نوشته ام و در سيرهٌ عمر بن خطاب در «تاريخ طبرى» هم آمده) ابوموسى اشعرى مى گويد: عمر، هر كسى را كه به عنوان والى به جايى مى فرستاد، همراه او تا بيرون مدينه مى رفت و به او سفارش مى كرد كه مبادا از پيامبر(ص)، حديث روايت كند!

ثانيا منع كرد كه كسى تفسير قرآن بپرسد. فقط به چند نفرى در مدينه اجازه داد تا حديث روايت كنند. اين چند نفر، عبارت بودند از: ام المؤمنين عايشه (كه من در جلد دوم «أحاديث أمّ المؤمنين عائشة» ثابت كرده ام كسى در تاريخ اسلام به قدر او بر پيامبر خدا دروغ نبسته است) و كعب الاحبار يهودى (كه وقتى بيت المقدس فتح شد، مى خواست به آنجا برود. عمر، او را در مدينه نگه داشت و سخنران رسمى دربار خلافت شد). چند نفر ديگر هم بودند كه به آنها اجازه داده بود و حديث روايت مى كردند. ساير صحابيان را از نقل حديث پيامبر، ممنوع كرده بود. تميم دارى كه از راهبان نصارا بود، سخنگوى رسمى قبل از نماز جمعه شان بود. اينها حديث روايت مى كردند و كس ديگرى در زمان عمر، حق حديث روايت كردن نداشت.

ثالثا تفسير قرآن را هم منع كرده بود. اين داستانى كه مى آورم، در چند كتاب اهل سنّت هست و من در «معالم المدرستين» ذكر كرده ام.كسى به نام صبيغ بن عسل تميمى از اشراف قبيلهٌ تميم بود كه در اسكندريه قرآن تفسير مى كرد و از اصحاب پيامبر(ص) كه در آنجا بودند، تفسير قرآن مى پرسيد. عمرو عاص، عمر را خبر كرد. عمر گفت: «او را نزد من بفرستيد». عمر، او را نشاند و با عذق (خوشهٌ خرمايى كه خرمايش را كنده باشند) كه نزدش بود، آن قدر به سر او زد كه وقتى بلند شد، خون از دامن پيراهن عربى اش به زمين مى چكيد. براى بار دوم هم عمر، او را طلبيد. اين دفعه او را روى زمين خوابانيد؛ صد تازيانه به پشت او زد كه وقتى بلند شد، از پشتش خون جارى شده بود. دفعهٌ سوم كه او را آوردند، گفت: «يا أميرالمؤمنين! ان كنت قاتلى فقتلا جميلا؛[33] مى خواهى مرا بكشى، خوب، آرام بكش»! عمر، او را به بصره، نزد ابوموسى اشعرى فرستاد و منع كرد كه كسى با او حرف بزند. به مسجد كه وارد مى شد، از گردش پراكنده مى شدند. آنجايى كه در مسجد مى ايستاد، كسى پهلوى او نمى ايستاد. بعد آمد نزد ابوموسى و شكايت كرد. ابوموسى وساطت كرد و آزاد شد. سند اين مطالب را از مكتب خلفا در كتابم آورده ام. پس اين چنين از نشر حديث پيامبر(ص) جلوگيرى كردند. از اين بالاتر هم هست….

در شرح احوال قاسم بن محمد بن ابى بكر در «طبقات» ابن سعد داريم كه عمر، بالاى منبر، اصحاب پيامبر(ص) را قسم داد كه هر كه حديث از پيامبر(ص) نوشته، بياورد. خوب، اصحاب نمى دانستند كه چه كار مى خواهد بكند. از صحابه، هر كه حديث از پيامبر(ص) نوشته بود، آورد. وقتى آوردند، همه را در آتش سوزانيد.[34] پس احاديث پيامبراكرم به اين صورت جمع شد كه از حديث پيامبر(ص)، آنهايى ماند كه عايشه و تميم دارى و كعب الاحبار، شفاها روايت مى كردند. به ابن عباس هم اجازه داده بودند. البته برايش معيّن كرده بودند چه حرفهايى بزند؛ غير از تفسير آياتى كه دربارهٌ جهنم و بهشت و اينها بود، چيز ديگرى نمى گفت.

اين، رفتار عمر بود با احاديث مكتوب. ديگر چيزى از احاديث پيامبر(ص) نمانده بود، مگر آنهايى كه نزد صحابه، در مصاحف (يعنى قرآنهاى با تفسير) بود.

در بارهٌ جمع آورى قرآن در جلد دوم «القرآن الكريم و روايات المدرستين» نوشته ام كه عمر، قرآنى ديد كه در حاشيه اش بيان پيامبر(ص) است؛ آنجا را با قيچى بريد؛ حديث پيامبر(وحى بيانى) را جدا كرد كه نماند.

عمر كه مرد، عثمان، آن قرآن بى وحى بيانى (قرآن جمع آورى شدهٌ بى تفسير) را از حفصه گرفت و دستور داد هفت نسخه از روى آن نوشتند و شش نسخه از آن را به مكه، يمن، دمشق، حمص، كوفه و بصره فرستاد. يك نسخه را هم در خود مدينه نگاه داشت. قرآنى را كه آوردند (نسخهٌ حفصه)، غلط املايى داشت. عثمان گفت: «فيه لحن ستقيمه العرب بألسنتها».[35] معناى اين جمله، درست فهميده نشده است.لحن، يعنى غلط املايى. مسلمانها آن غلطهاى املايى را هم تا امروز نگاه داشته اند. اين قرآنى كه امروز بين مسلمانها هست، همان قرآنى است كه عثمان استنساخ كرده است. اين كه گفته اند عثمان قرآن را جمع كرده، من ثابت كرده ام كه اشتباه است. قرآن در زمان پيامبر(ص) با وحى جبرئيل جمع شده است: «إنّ علينا جمعه و قرآنه… ثم إنّ علينا بيانه».[36]

اوّلين بار، قرآن را خدا در سينهٌ پيامبر(ص) جمع كرد و هر سال، ماه رمضان، جبرئيل با پيامبر(ص) قرآنى را كه نازل شده بود، مقابله مى كردند ودر سال وفات پيامبر(ص)، دو بار مقابله شده است. قرآن را در زمان خود پيامبر(ص)، دهها و بلكه صدها صحابى نوشته بودند و هزارها نفر حفظ كرده بودند و هيچ كم و زياد نشده است. چيزى كه هست، حديث ( يعنى تفسير بيانى) را حذف كردند و اين قرآنى كه در دست ماست، از زمان عثمان نوشته شده است؛ نه اين كه عثمان قرآن را جمع كرده باشد.قرآن را پيامبر(ص) و ابوبكر و عمر هم جمع نكردند؛ خدا جمع كرده است. اين روايتها (كه جمع را به ديگران نسبت مى دهند)، همه دروغ است و من ثابت كرده ام. جلد دوم «القرآن الكريم و روايات المدرستين» را بخوانيد (باب «جمع القرآن»)، مثلا اينكه «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت»[37] در آيات «نساء النبى» آمده است، حكمتى دارد كه الآن مجال نيست كه من بگويم چرا اين آيه بايد در اينجا بيايد؛ به دستور خدا آمده است.

يك آيهٌ قرآن، جا به جا نشده و يك كلمهٌ قرآن، تغيير پيدا نكرده است.روايات تحريف را هم بايد بگويم يا اصلا صحّت ندارند يا معناى آنها را نفهميده ايم. جا به جا شدن يك كلمهٌ قرآن، مانند اين است كه بگوييم چشم را مى شود به جاى گوش گذاشت؛ امكان ندارد؛ معنا تغيير مى كند. سوره هاى قرآنى وزن دارند. من وزنشان را درك كرده ام؛ ولى نمى توانم بيان كنم. سوره هاى قرآن، مثل شعردر دورهٌ قبل از خليل بن احمد هستند؛ وزن دارند؛ امّا هنوز مردم به درستى نمى دانند و يا درك نمى كنند. يك كلمهٌ قرآن، كم و زياد يا پس و پيش نشده است. هر كلمه در جايگاه خودش بين ساير كلمات قرار گرفته و با ديگر كلمات و با كلّ آيه و سوره، هماهنگ است.

بنابراين، احاديث را جمع كردند و سوزانيدند و قرآن تنها شد. فقط يك نفر مصحفش را نداد و او عبداللّه بن مسعود بود. در زمان عثمان هم جمع آورى مصاحف، شدت پيدا كرد. صحابيانى كه عليه عثمان قيام كرده بودند، از قرآن استفاده مى كردند. عبداللّه بن مسعود كه قارى قرآن بود، در كوفه با وليد (والى آنجا) با هم اختلاف داشتند. ابن مسعود، آيه: «إن جاءكم فاسق بنبأ…»[38] را مى خواند و مى گفت كه اين آيه دربارهٌ وليد نازل شده است. لذا عثمان، مصاحف صحابه را گرفت و همه را سوزانيد، مگر ابن مسعود كه مصحفش را نداد و چه ها كه بر سرش نيامد!

اين قرآنى كه نزد ماست، همان قرآنى است كه بر پيامبرخاتم نازل شده و هيچ كم و زياد و جا به جايى (در كلمات) ندارد. فقط كارى كه كردند، وحى بيانى را از آن جدا كردند و بعد، كتابت حديث پيامبر(ص) را هم منع كردند. فقط در زمان خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين (سالهاى 36ـ40هجرى) و زمان عمر بن عبدالعزيز (سالهاى 99 و 100 هجرى) كتابت حديث پيامبر(ص) مجاز بود. بعد كه عمر بن عبدالعزيز را هم خود بنى اميّه سم دادند و كشتند، دوباره نوشتن حديث ممنوع شد، تا سال 143هجرى. در «تاريخ الخلفا»ى سيوطى (در احوال ابوجعفر منصور) و در «تاريخ الاسلام» ذهبى آمده است كه اجازهٌ نوشتن حديث، در عصر منصور داده شد. سيره و حديث و تفسير و… از آن زمان نوشته شد. پس احاديث رسول خدا به مدت 130سال، سينه به سينه نقل شده است.

/ 9