حديث پيامبر در خلافت على(ع) و معاويه - بررسی تطبیقی حدیث شیعه و اهل سنت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی تطبیقی حدیث شیعه و اهل سنت - نسخه متنی

سید مرتضی عسکری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حديث پيامبر در خلافت على(ع) و معاويه

حضرت امير(ع) دو كار كرد: يك خدمت قرآنى كرد كه علم نحو را براى حفظ قرآن وضع كرد. كار ديگر حضرت امير(ع) اين بود كه به هشتصد صحابى دستور داد كه حديث پيامبر(ص) را روايت كنند و اين احاديث صحيحى كه در «صحيح» بخارى و مسلم و جاهاى ديگر هست، از زمان حضرت امير(ع) است. مثلا در «صحيح» بخارى آمده كه پيامبر(ص) به على(ع) گفت: «أنت منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ أنه لا نبى بعدى».[39]

معاويه كه حاكميّت پيدا كرد، ديد معارف اسلام و فضاى عالم اسلام، عليه اوست و احاديث در بيان فضيلت حضرت امير(ع) زياد منتشر شده است. لذا دستور داد كه هيچ حديثى دربارهٌ ابوتراب على(ع) و فرزندانش نقل نشود. حالا چه كار كردند؟ يك نمونه از تناقضهاى پديد آمده در حديث را بيان مى كنم(و براى مطالعهٌ نمونه هاى بيشتر به جلد اوّل كتاب من: «أحاديث أمّ المؤمنين عائشة» و ترجمه اش: «نقش عايشه در تاريخ اسلام» مراجعه كنيد).

در روايات مكتب خلفا در «تفسير طبرى» و «تاريخ طبرى» هست كه وقتى «وأنذر عشيرتك الأقربين»[40] نازل شد، پيامبر(ص) دستور داد بنى عبدالمطّلب آمدند و به ايشان فرمود: «أيّكم يؤازرنى على هذا الأمر فيكون خليفتى و وصيى و وزيرى؟». هيچ كس قبول نكرد. على(ع) كه آن موقع نوجوان بود، گفت: «أنا يا رسول اللّه». حضرت، او را بلند كرد و فرمود: «هذا أخى و خليفتى و وصيّى و وارثى فيكم من بعدى فاسمعوا له وأطيعوه». بنى عبدالمطّلب بلند شدند و رفتند و ابوطالب را مسخره كردند كه: «ان ابن أخيك يأمرك أن تطيع ابنك».

ابو هريره مى گويد كه وقتى آيهٌ «وأنذر عشيرتك الأقربين» نازل شد، پيامبر(ص) بر كوه صفا بالا رفت و فرمود: «يا بنى عبدمناف! يا بنى عبدالمطّلب! يا صفية بنت عبدالمطّلب! يا فاطمة بنت محمد! يا عائشة بنت أبى بكر! انى لا أملك لكم من اللّه شيئا».[41]

ابوهريره در سال فتح خيبر با كشتى كه جعفر بن ابى طالب و ياران او را را از حبشه آورد، به يمن و از آنجا به مدينه آمده بود. اينها در فتح خيبر به سپاه اسلام رسيدند كه پيامبر(ص) هم از اخماس خيبر به آنها داد. ابو هريره در زمان نزول «و أنذر عشيرتك الأقربين»، كجا بود كه اين قضيه را روايت بكند؟ حضرت زهرا(س) در سال پنجم بعثت به دنيا آمده است. اين آيه در سال سوم بعثت نازل شده است. در اين سال، حضرت زهرا(س) و عايشه به دنيا نيامده بودند.

امام جعفر صادق(ع) مى فرمايد: «كذب على رسول اللّه رجلان وامرأة» و در جاى ديگر، حضرت، اسم مى آورد: ابوهريره و انس بن مالك و «امرأة» (كه روشن است)[42].

اين سه تا را در نظر داشته باشيد. خرابكارى كه اين سه نفر در حديث پيامبر كردند،كسى نكرده است[ر.ك: الكافى، ج3، ص342؛ التهذيب، ج2، ص321]. اين احاديث دروغى كه امروز داريم، بيشتر در زمان معاويه وضع شده است.

اين مختصرى بود از تاريخ روايت حديث در مكتب خلفا.

حديث پيامبر در مكتب اهل بيت(ع)

امّا در مكتب اهل بيت(ع)، اولا ما يك «جامعه» داشتيم كه وصفش در «معالم المدرستين» آمده است. آنچه بر پيامبر(ص) وحى مى شد، آخر شب، على(ع) نزد ايشان مى آمد و پيامبر(ص) بر او املا مى كرد. به او فرمود: «بنويس!». عرض كرد: «آيا مى ترسيد كه فراموش كنم؟». فرمود: «نه، نمى ترسم؛ چون از خدا خواسته ام كه تو چيزى را فراموش نكنى؛ امّا براى شريكان خودت بنويس». عرض كرد: «شريكان من چه كسانى اند؟». حضرت(ص) به امام حسن(ع) ـ كه طفل كوچكى بود ـ اشاره كرد و فرمود: «اين فرزندت، اولين آنهاست». سپس به امام حسين(ع) ـ كه اوهم طفل بود ـ اشاره كرد و فرمود: «دومى آنها اين فرزند است و نه تن از نسل او».[43] حضرت امير(ع) نيز اسامى آنها را ـ كه پيامبر اكرم املا كرد ـ روى پوست شتر نوشت.

حضرت على(ع) آنچه را به حضرت رسول(ص) وحى مى شد، در «جامعه» مى نوشت. گفته اند «جامعه» هفتاد ذراع بوده و هفده نفر از صحابهٌ ائمه(ع) تا حضرت رضا(ع) آن را ديده اند. ائمه(ع) از «جامعه» و از مصحف على (آن قرآنى كه وحى بيانى هم داشت و نزدشان بود)،[44] براى اصحابشان روايت مى كردند و اصحاب مى نوشتند، تا وقتى شد: «اصول چهارصدگانه» و شايد بعدا بيشتر هم شد.

اصلها كتابهاى بسيار كوچكى بوده اند. دو تاى آنها الآن در دانشگاه تهران به نام «اصل عصفرى» وجود دارد. پيشنهاد مى كنم كه سعى كنيد در كار حديث، اين «اصول اربع مأة» را يكى يكى تحقيق كنيد و ببينيد كجا رفته است. بزرگترين خدمت، اين است. البته بايد «كافى» و «استبصار» و «تهذيب» و… را هم تحقيق كرد و آن هم مهم است.

اوّلين كسى كه اصول اربع مأة را جمع آورى كرده، شيخ كلينى(م359ق) است كه چند اصل را در «كافى» گرد آورده است.كلينى، بيست سال از اين شهر به آن شهر، از اين ده به آن ده، از نيشابور تا بغداد رفته است و آنچه به دستش رسيده، جمع كرده است. دومين كسى كه اصول را جمع كرده و خوب هم جمع كرده، شيخ صدوق است (كه گويا متوفّاى سال 383قمرى است). ايشان بيش از دويست جلد كتاب دارد. بعد از ايشان هم شيخ طوسى(م460ق) است كه در «استبصار» و «تهذيب» جمع كرده است.

/ 9