امام على - امام علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدحسین مشایخ فریدونی، عباس زریاب خویی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


امام على


[ دايرة المعارف تشيّع، تهران، بنياد خيريه و فرهنگى شطّ، 1372، چاپ دوم، ص345 -334. ]

ابوالحسن، على بن ابى طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصى بن كلاب، نخستين امام از ائمّه اثنى عشر "ع"، يكى از پنج تن اَّل عبا "ع" و دومين معصوم از چهارده معصوم عليهم السلام و در نظر اهل سنّت خليفه چهارم از خلفاى راشدين. اَّن حضرت دومين شخص عالم اسلام پس از رسول اكرم "ص" و وصى و ولى مطلق هستند و اعتقاد به امامت و وصايت و ولايت اَّن حضرت و يازده فرزند بزرگوارش يكى از اصول مذهب اماميّه است. امّا عدّه اى از پيروان و معتقدان اَّن حضرت به ملاحظه ى كثرت فضايل و كرامات ايشان از جاده ى اعتدال منحرف شده و اعتقاداتى فوق اعتقادات شيعه ى اماميّه درباره ى ايشان پيدا كرده اند. اين عدّه به غلات يعنى غلو كنندگان معروف شده اند و هم در نظر اهل سنّت و هم در نظر شيعه از جاده ى هدايت به دور افتاده اند و از اهل بدعت و ضلال محسوب مى گردند.

آن حضرت در زمان خود و در عهد بنى اميّه دشمنان سياسى و قبيله اى داشته اند كه فضايل و مناقب ايشان را انكار مى كردند و به ناسزا گويى و دشنام مى پرداختند و مطالب ناروايى به ايشان نسبت مى دادند. علاوه بر آنها، در طى قرون و اعصار هم كسانى بوده اند كه به ايشان بغض و كينه مى ورزيدند و بعضى از محدّثان و علماى اهل سنّت در
پرده پوشى فضايل ايشان و طعن در صفات ايشان كوشيده اند. اين عدّه را شيعيان 'نواصب' "مفرد آن ناصبى" مى نامند. بعضى از صحابه و تابعين و معاريف اهل سنّت در نظر شيعيان از نواصب هستند، گرچه گاهى كليه ى كسانى را كه منكر خلافت بلافصل آن حضرت باشند نيز ناصبى مى خوانند. اهل سنّت نيز شيعيان و دوستداران آن حضرت را 'رافضى' مى خوانند و بعضى از متعصّبان اهل سنّت گام فراتر نهادهه همه ى شيعيان و دوستان آن حضرت را 'غلات' خوانده اند.

مى گويند در زمان حيات حضرت رسول "ص" امام حسن "ع" پدر خود را ابوالحسين و امام حسين "ع" ايشان را ابوالحسن صدا مى كردند و حضرت رسول "ص" را پدر مى خواندند. پس از وفات حضرت رسول "ص" هر دو آن حضرت را پدر صدا كردند. ابوطالب نام پدر ايشان بود و اين كنيه اى بود به جهت پسر بزرگترش كه طالب نام داشت و اين كنيه بر نام واقعى او كه عبدمناف بود غالب آمد و در تاريخ اسلام هيچ گاه او را عبدمناف نخوانده اند و فقط با ابوطالب از او ياد كرده اند.

حضرت على "ع" به جز كنيه ى ابوالحسن به ابوتراب نيز معروف بود و اين كنيه را حضرت رسول "ص" به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاك خوابيده ديده بود و او را بيدار كرده و گرد و خاك از پشت او برافشانده و فرموده بود تو 'ابوتراب' هستى. آن حضرت اين كنيه را چون از جانب رسول اكرم "ص" به او داده شده بود بسيار دوست مى داشت و آن را بر كنيه ها و القاب ديگر ترجيح مى داد. امّا بنى اميّه و دشمنان حضرت در اين كنيه نوعى تحقير و توهين مى ديدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزايى درباره ى او به كار برند.

زياد بن ابيه و پسرش عبيدالله بن زياد و حجّاج بن يوسف ثقفى اين كنيه را درباره ى او بسيار به كار مى بردند. مى گويند مادرش او را حيدره نام نهاده بود، امّا پدرش ابوطالب نام او را به على تغيير داد. در رجزى كه به آن حضرت منسوب است و آن را در غزوه ى خيبر در برابر مرحب خيبرى خوانده است تصريح به اين معنى است؛ زيرا حضرت در اين رجز فرموده است: انا الذى سمّتنى اُمّى حيدره "من كسى هستم كه مادرم مرا حيدره ناميد". مادر آن حضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف بن قصى است و بنا به گفته ى علماى انساب نخستين زن هاشمى است كه به ازدواج يك مرد هاشمى "ابوطالب"


در آمده است و صاحب فرزند شده است. اين بانو را يازدهمين كسى گفته اند كه اسلام آورده و حضرت رسول "ص" بر جنازه ى او نماز خواند و فرمود كه پس از ابوطالب هيچ كس درباره ى من بيشتر از او نيكى نكرده است.

تولّد على "ع"، روز سيزدهم ماه رجب، سى سال از واقعه ى عام الفيل گذشته، در خانه ى كعبه اتفاق افتاده است. مى گويند كسى پيش از آن حضرت و پس از ايشان در خانه ى كعبه متولّد نشده است. اگر تولّد حضرت رسول "ص" در عام الفيل اتّفاق افتاده باشد و عام الفيل بنابر بعضى محاسبات با سال 570م منطبق باشد، بايد تولّد حضرت على "ع" در حدود سال 600م اتّفاق افتاده باشد، يعنى 21 سال قبل از هجرت "با در نظر گرفتن اختلاف سالهاى قمرى و ميلادى اين تاريخها تقريبى است".

اسلام آورنده نخستين


از جمله نعمتهاى الهى در حق على بن ابى طالب "ع" يكى آن بود كه وقتى قريش در قحطى بزرگى افتادند و ابوطالب را فرزند و عيال زياد و توانايى مالى كم بود، حضرت رسول "ص" به عموى خود عباس كه مردى توانگر بود گفت برويم و از بار زندگى ابوطالب بكاهيم و هر كدام يكى از پسران او را برگيريم و پيش خود نگاهداريم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و هر دو پيش ابوطالب رفتند و گفتند ما مى خواهيم هر كدام يكى از پسران ترا نزد خود نگاهداريم تا اين مصيبت قحطى از ميان ما برداشته شود.

ابوطالب كه از ميان فرزندان خود عقيل را از همه بيشتر دوست داشت گفت اگر عقيل را نزد من بگذاريد هر يك از پسران ديگر مرا كه مى خواهيد مى توانيد ببريد. پس عباس جعفر را همراه خود به خانه برد و حضرت رسول "ص" على "ع" را و على "ع" نزد رسول خدا "ص" بزرگ شد تا آنكه آن حضرت به نبوّت مبعوث شد و على "ع" به او ايمان آورد.

بسيارى از سيره نويسان و محدّثان اهل سنّت على "ع" را نخستين كسى مى دانند كه اسلام آورد و آنها كه خديجه را نخستين اسلام آورنده مى دانند على "ع"را نخستين اسلام آورنده از مردان مى شمارند. اينكه حضرت امير "ع" اسلام آورنده ى نخستين، دست كم از ميان مردان، باشد امرى طبيعى به نظر مى رسد؛ زيرا بنا به روايت سيره نويسان،


حضرت رسول "ص" بعثت خود را نخست به خديجه اعلام فرمود و خديجه قول او را تصديق و تأييد كرد. دومين شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول "ص" مى بايست آگاه مى شد على بن ابى طالب "ع" بود كه در خانه ى آن حضرت زندگى مى كرد و در آن هنگام بنا به اختلاف روايات ميان ده تا پانزده سال داشت. پس از او زيد بن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كرده ى پيامبر "ص" بود و در همان خانه زندگى مى كرده رواياتى هست كه در آغاز فقط حضرت رسول "ص" و خديجه و على "ع" را در حال نماز گزاردن ديده اند و روايات ديگرى هست كه به موجب آن حضرت رسول "ص" در آغاز بعثت به هنگام نماز، با على "ع" و پنهان از نظر ديگران به شكاف كوهها و درّه هاى مكّه مى رفتند و در آنجا نماز مى خواندند.

بعضى از متعصّبان و محدّثان اهل سنّت خرده گرفته اند كه بر فرض آنكه على "ع" نخستين مسلم باشد چندان فضيلتى را بر او ثابت نخواهد كرد؛ زيرا آن حضرت در آن زمان در سالهاى كودكى بوده است و ايمان و اسلام از سالهاى بلوغ معتبر است. در پاسخ بايد گفت كه اين فضيلت مهمترى بر فضايل على "ع" مى افزايد و آن اينكه آن حضرت در ميان مهاجران نخستين و در ميان جنگجويان بدر كه سمت فضيلت و برترى بر اصحاب ديگر حضرت رسول "ص" را دارند، تنها كسى است كه هرگز بت پرستى نكرده است و از آن هنگام كه خود را شناخته است خداى واحد را پرستيده و با رسول خدا "ص" نماز گزارده است.

بنابر روايتى ديگر چون آيه ى: و انذر عشيرتك الاقربين "به خويشاوندان نزديك خود هشدار ده" نازل شد، حضرت رسول "ص" بنابر اين دستور الهى فرزندان و نبيرگان عبدالمطّلب را كه نزديكترين خويشان او بودند دعوت كرد و فرمود هر كس از شما پيشتر از ديگران با من بيعت كند برادر و دوست و وارث من خواهد بود و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط على "ع" برخاست و آن حضرت را تأييد و تصديق كرد و حضرت رسول "ص" فرمود: 'اين مرد، برادر من و وصى من و خليفه ى من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد'.


در فراش پيامبر


بنابر روايات سيره نويسان، در شبى كه قريش قصد داشتند به خانه ى حضرت رسول "ص" بريزند و او را به قتل برسانند. پيامبر "ص" آن شب به تعليم جبرئيل در بستر خود نخوابيد و به على "ع" گفت در بستر من بخواب و اين پارچه ى سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول "ص" با ابوبكر از مكّه بيرون رفت و على "ع" در رختخواب او خوابيد. كفّار قريش برد در خانه ى آن حضرت گرد آمده بودند و مراقب او بودند و مى پنداشتند كه آنكه خوابيده است خود حضرت رسول "ص" است.

نزديك بامداد على "ع" آن پارچه را به يكسو افكند و قريش به اشتباه خود پى بردند. امّا دير شده بود زيرا حضرت رسول "ص" از مكّه بيرون رفته بود. على "ع" سه شبانه روز در مكّه ماند و از طرف حضرت رسول "ص" مأمور بود تا اماناتى را كه مردم پيش او داشتند مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت از مكّه بيرون رفت و به حضرت رسول "ص" پيوست.

تزويج فاطمه


در سال اوّل يا دوم يا سوم هجرى، حضرت رسول "ص" فاطمه "س" را به على "ع" تزويج كرد. بنابر بعضى روايات مهر آن حضرت پانصد درهم بود كه مطابق با وزن دوازده اوقيه و نيم نقره است "هر اوقيه چهل درهم است" و گفته اند كه مهر دختران ديگر حضرت رسول "ص" نيز به همين مقدار بوده است. امّا درباره ى مهر حضرت فاطمه "س" اقوال ديگرى هم ذكر شده است كه بايد به كتب مفصّل رجوع كرد. بنابر بعضى از روايات ابتدا ابوبكر و عمر از حضرت فاطمه "س" خواستگارى كرده بودند، ولى حضرت رسول "ص" پاسخ رد به ايشان داده بود. در نيمه ى ماه رمضان سال دوم يا سوم هجرى حسن بن على "ع" از اين ازدواج به وجود آمد و در سوم يا پنجم شعبان سال چهارم هجرت "و به قولى سال سوم هجرت" تولّد حسين بن على "ع" اتّفاق افتاد.


غزوات


بنابه روايات، حضرت امير "ع" در همه ى غزوات بجز غزوه ى تبوك حضور داشته است و علم حضرت رسول "ص" همواره به دست على "ع" بوده است در غزوه ى تبوك خود حضرت رسول "ص" على "ع" را براى سرپرستى خانواده در مدينه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول "ص" از مصاحبت على "ع" خوشدل نيست. على "ع" اين شايعه را با آن حضرت در ميان نهاد و آن حضرت سخن بسيار معروف خود را 'اَما ترضى أَنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنزِلَِْ هارُونَ مِنْ مُوسى اًّلاّ أنّه لا نبىّ بعدى'؛ آيا نمى خواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود' ادا فرمود.

اگر در احوال موسى "ع" و هارون "ع" مطالعه شود معلوم خواهد شد كه هارون "ع" برادر و نزديكترين شخص به موسى "ع" بوده است، پس با اين مقايسه كه حضرت رسول "ص" فرمودند، شكى نمى ماند كه او على "ع" را نزديكترين شخص به خود مى دانسته است و حتّى مقام او را با خود برابر مى دانسته است و فقط نبوّت را كه اختصاص به خودش داشته است استثنأ فرموده است.

شجاعت و رشادت آن حضرت در همه ى غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنّت مشحون از شرح دلاوريهاى آن حضرت است. اگر به فهرست كشته شدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مى گردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن از مقتولان مشركان به طور مسلّم به دست حضرت على "ع" كشته شده اند و اين عدّه بجز كسانى هستند كه در قتلشان اختلاف است كه آيا به دست على "ع" كشته شده اند يا كسان ديگر و بجز كسانى هستند كه على "ع" در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشته اند.

در جنگ احد هنگامى كه عدّه ى زيادى از اصحاب حضرت رسول "ص" از دور ايشان گريختند، على "ع" از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى بيفشرد و خود را سپر آن حضرت به قتل رسيدند. از آن جمله عبدالله بن عبدالعزى بن عثمان بن عبدالدار معروف به طلحْ بن ابى طلحْ از طايفه ى بنى عبدالدار بود كه لواى قريش به دست او بود و عبدالله بن حميد
بن زهير از طايفه ى بنى اسد و ابواميّه بن ابى حذيفه بن المغيره از طايفه ى بنى مخزوم از جمله كسانى بودند كه در احد به دست حضرت امير "ع"كشته شدند.

قتل عمرو بن عبدود، در غزوه ى خندق، به دست آن حضرت سخت مشهور است. در جنگ خيبر حضرت رسول "ص" علم سفيد خود را به ابوبكر داد و او را براى گرفتن يكى از قلاع خيبر فرستاد. ابوبكر بى آنكه كارى انجام دهد بازگشت. حضرت فرداى آن روز عمر بن خطاب را مأمور آن مهم كرد و او نيز نتوانست كارى انجام دهد. آنگاه حضرت فرمود كه من فردا علم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گريز پا نيست و خداوند اين قلعه را به دست او خواهد گشاد. آنگاه على "ع" را صدا كرد و علم را به دست او داد و فرمود اين علم را پيش ببر تا خداوند فتح اين قلعه را به دست تو ممكن گرداند. على "ع" علم را بگرفت و به نزديك قلعه رفت و با مدافعين قلعه به جنگ پرداخت. يكى از ايشان ضربه اى بر او زد كه سپر را از دست مبارك او بينداخت و آن حضرت لنگه ى در قلعه را از جاى بركند و به جاى سپر بكار برد و چندان جنگيد كه خداوند فتح را نصيب او كرد.

در غزوه ى حنين كه افراد قبايل هوازن از شكافها و گردنه هاى كوه بناگاه بر مسلمان حمله كردند، مسلمانان در ابتدا روى بگريز نهادند از جمله كسانى كه پاى بيفشرد و حضرت رسول "ص" را ترك نكرد على "ع" بود.

سوره برائت


حضرت رسول "ص" در سال نهم هجرت ابوبكر را مأمور فرمودند كه امارت مسلمانان را در حجّ به عهده بگيرد. در اين سال مشركان نيز بنا به معاهداتى كه با حضرت رسول "ص" داشتند، بطور جداگانه به حجّ رفته بودند. پس از حركت ابوبكر سوره ى برائت در نقض معاهدات مذكور نازل شد. بنابر آن سوره، مشركانى كه بنا به عهد عام مى توانستند به حجّ بروند پس از انقضاى ماههاى حرام ديگر حق نزديك شدن به كعبه و اداى حجّ نداشتند و به ايشان اعلام جنگ شده بود و نيز كسانى از مشركين كه معاهده ى خاص با مسلمانان داشتند فقط تا پايان مدّت مذكور در معاهده مى تونستند به حجّ بروند.


در سوره ى مذكور به منافقان و تخلّف كنندگان از جنگ تبوك نيز اشاره شده بود. چون اين سوره نازل شد، كسانى به آن حضرت گفتند كه اين سوره را توسط ابوبكر بفرست تا آن را در روز حجّ به همه اعلام كند و حضرت در پاسخ ايشان فرمود كه به من امر شده كه اين سوره را يا خود يا به توسط يكى از اهل بيتم اعلام كنم بعد على "ع" را مأمور كرد كه اين سوره را در ايام حجّ براى مردم بخواند.

غدير خم


حضرت رسول "ص" در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجّْ الوداع، در ناحيه ى رابغ در نزديكى جحفه در موضعى به نام غدير خم، مردم را پيش از آنكه پراكنده شوند و به ديار خود روند جمع فرمود و خطبه اى بر ايشان خواند و در آن خطبه اين كلمات بسيار مشهور را درباره ى حضرت امير "ع" بر زبان راند:

'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذ ا عَلِىُّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ، وَانْصُر مَنْ نَصَرهُ واخذل مَنْ خَذَله ؛

هر كه من مولايش بوده ام اين على مولاى او نيز هست، خداوندا دوست بدار آنكه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد و يارى ده آنكه او را يارى دهد و خوار كن آنرا كه او را خوار دارد'.

با آنكه اين حديث نصّ بر خلافت على "ع" است، ولى اهل سنّت دلالت آن را بر امامت و وصايت آن حضرت نمى پذيرند. در اينجا احتياجى نيست كه دلايل خود را در اين باب نقل كنيم، امّا آنچه به طور قطع و يقين مى توان گفت اين است كه حضرت رسول "ص"، مانند اين سخن را درباره ى هيچ يك از اصحاب ديگر خود نفرموده است و اين كلمات مخصوصاً با جملات دعائيه ى آن صراحت دارد بر اينكه على "ع" محبوب ترين و نزديكترين ياران آن حضرت بوده است و مسلمانان حاضر در آن جلسه مى بايستى مقام و اهمّيت فوق العاده ى آن حضرت را نزد حضرت رسول "ص" درك كرده باشند و در امامت و اقتدا بر او كسى ديگر را بر او نگزيده باشند امّا در سياست پيروى از مصالح شخصى و قدرت، همه ى مسائل ديگر و از جمله پيروى از حقيقت را تحت الشّعاع قرار مى دهد، مخصوصاً در ميان قومى كه نظام اجتماعى ايشان بر پايه ى قبايل و طوايف باشد و
تعصبات قبيله اى انگيزه و محرك همه ى دوستيها و دشمنيها باشد "حديث غدير".

سقيفه بنى ساعده و بيعت با ابو بكر


پس از رحلت حضرت رسول "ص"پيش از آنكه آن حضرت به خاك سپرده شود، بزرگان قريش و انصار در مدينه گردآمدند و پس از مشاجره ى لفظى كوتاهى، با ابوبكر بيعت كردند. در اين موضوع ميان اهل سنّت و شيعه سخن بسيار گفته شده است و گفته خواهد شد. امّا دو امر در اينجا قطعى است: يكى آنكه با ابوبكر بيعت كردند و او به جانشينى پيغمبر اسلام "ص"برگزيده شد و ديگر آنكه شيعه از همان آغاز اين بيعت را درست ندانسته و جانشينى بلافصل حضرت رسول "ص" را حقّ حضرت على "ع" مى دانند. پس نزاع ميان شيعه و سنى در واقعيت تاريخى كه خلافت ابوبكر پس از حضرت رسول باشد نيست، نزاع در مسأله تعيين حق است كه در اينجا يك مسأله ى اعتقادى دينى است.

آنچه از خطب و سخنان حضرت امير "ع" برمى آيد اين است كه ايشان همواره خلافت را حقّ خود مى دانسته اند و هيچ كس را براى اينكار سزاوارتر از خود نمى دانسته اند. البتّه ايشان ناگزير با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده اند و اين براى حفظ مصالح مسلمين يعنى پرهيز از ايجاد خلاف و نفاق ميان مسلمانان بوده است. امّا مسأله تعيين حق مسأله ى ديگرى است.

علماى اسلام در اينكه آيا امامت امرى الهى است و تعيين آن بايد از جانب خدا و از راه نص باشد و يا اينكه امرى سياسى و دنيوى است و منوط به انتخاب و تعيين حل و عقد است، اختلاف كرده اند. علماى شيعه رهبرى امّت را مانند نبوّت امرى مى دانند كه بايد به تعيين الهى باشد و اين تعيين از راه نص پيغمبر يا امام عصر صورت بگيرد. پس از فراغ از اصل مسأله و اثبات لزوم نصب امام از جانب خدا يا از جانب مردم بدنبال مصداق آن مى روند و مى گويند كه اين برگزيده ى الهى يا منتخب مردم، بايد چه كسى باشد و چه صفاتى را حائز باشد و دارنده ى آن شرايط چه كسى يا كسانى بوده اند.

مسأله از هر جنبه كه نگريسته شود اين امر محرز و قطعى است كه على "ع" بود كه از همان آغاز، نامزدى ايشان براى خلافت و سزاوار بودن براى اين امر مطرح بوده است. امّا چرا ايشان را در همان آغاز انتخاب نكردند، مسأله اى است كه از لحاظ تاريخى قابل


/ 5