اين رفتار عمرو بن عاص چنانكه گفتيم بر خلاف نصّ موافقت نامه درباره ى حكميت بود؛ زيرا در آنجا نوشته شده بود، كه 'ما وجد الحكمان فى كتابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ عَملاً بهِ وما لَم يَجِدا فى كِتابِ اللهِ فالسنّْ العادلْ الجامعْ غير المفرّقْ...' "طبرى، 3336:1". اگر موافقت هر دو بر كتاب خدا و سنّت عادله شرط شده بود، آن كدام آيه ى قرآنى و يا سنت عادله ى نبوى بود كه حكم به خلافت معاويه و نصب آن از جانب عمرو بن عاص مى كرد؟ اين عمل عمرو بن عاص نشان داد كه ديگر در ميان مسلمانان، دوران پيروى از حق و حقيقت سپرى شده است و نيرنگ و خدعه جاى دين و وجدان را گرفته است و سياست معاويه در وصول به قدرت از راه نيرنگ و فريب سياست على "ع" را در سپردن راه حق و حقيقت به عقب زده است.
سياست على و سياست معاويه
جاحظ يكى از بزرگان معتزله است و كتابى درباره ى 'عثمانيّه' و ترجيح و طرفدارى از ايشان نوشته است كه معروف است. امّا او با همه ى طرفدارى از عثمان مطالبى درباره ى سياست على "ع" و سياست معاويه نوشته است كه ابن ابى الحديد مطالبى از آن را در جلد دهم شرح نهج البلاغه "ص238 به بعد" آورده است و براى اطلاع از آن بايد به موضع مذكور مراجعه شود. در اينجا مختصرى از مقايسه اى را كه او ميان سياست على "ع" و سياست معاويه كرده است نقل مى كنيم:
'بعضى از مدعيان عقل و تمييز مى پندارند كه معاويه ژرف انديش تر و درست فكرتر و باريك بين تر از على"ع" بوده است، ولى چنين نيست. على "ع" در جنگها رفتارى جز موافقت با كتاب و سنّت نداشت امّا معاويه بر خلاف آن رفتار مى كرد و هرگونه نيرنگى را از حلال و حرام در جنگ به كار مى برد. على "ع" مى گفت در پيكار با دشمن شما پيشگام مباشيد مگر آنكه او آغاز به جنگ كند. در جنگ به دنبال فراريان مرويد و زخميان را مكشيد و درهاى بسته را مگشاييد. اگر كسى در تدبير به آنچه در كتاب خدا و سنّت و رسول "ص" آمده است بسنده كند خود را از تدابير زيادى باز داشته است. على "ع" به جهت ورع و پرهيزگاريش جز از عمل و قول به چيزى كه رضاى خداوند در آن است ممنوع بود و به آنچه اهل نيرنگ و زرنگى دست مى زنند دست نمى زد'.
پس سياست معاويه سياستى دنيوى بود كه برپايه ى رسيدن به قدرت و ترجيح باطل بر حق و رعايت نكردن كتاب خدا و سنّت رسول "ص" در مواردى كه با اراده و خواست او مخالف باشد بود. اين سياست مخصوص پيشبرد مقاصد و اغراض شخصى است و به توفيق هم مى انجامد؛ همچنان كه معاويه موفق شد. امّا سياست على "ع" سياست الهى بود، بر پايه ى پيروى. محض از حقيقت و كتاب خدا و سنّت رسول "ص" و اين در صورتى مى توانست موفق باشد كه اطرافيان و بزرگانى كه با او بيعت كرده بودند نيز از اين سياست پيروى كنند و نظر او را بى چون و چرا بپذيرند. امّا چنين نشد و هوا و هوس ياران او و ضعف و سستى ايمانشان، با لجام گسيختگى معاويه در دين و اتّفاق و اتّحاد اصحاب او توأم گرديد و دست على "ع" را در اجراى حق بست.
ظهور خوارج
خوارج كسانى بودند كه بر على "ع" به جهت موافقت او با تعيين حكم مخالفت كردند و گفتند خلافت على "ع" پس از بيعت مردم با او امرى الهى بود و او حق نداشت در اين كار تن به حكميت بدهد. شعار معروف ايشان 'لا حكم الاّلله ' بيانگر اين مقصود بود. اين شعار بنا به قول حضرت امير "ع" سخن حقّى بود كه از آن امر باطلى را در نظر داشتند. لا حكم الاّلله يعنى وضع احكام شرعى امرى الهى است، هيچ بشرى حقّ وضع حكم مستقلّ جداگانه اى به عنوان حكم شرعى ندارد. امّا حكميت در موارد اختلاف و مخصوصاً در جنگ امر ديگرى است. حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود: ما بر حكمين شرط كرديم كه مطابق قرآن و احكام او رفتار كنند 'شرطت عليهم أن يحييا ما أحيا القرآن ويميتا ما أمات القرآن'. پس اعتراض خوارج كاملاً بيمورد بود و آنان تحت تأثير اين شعار فريبنده قرار گرفتند و چون مردمى جاهل و متعصّب بودند كوركورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصّب و جهل آنان به مرتبه اى بود كه در سر تا سر اعتراضات و مخالفتها و جنگهاى ايشان هيچ استدلال معقول بر نظريه و اقدام خود به جز همين شعار از ايشان ديده و شنيده نشد. آنها در اعتراض خود به على "ع" نه به آيه اى استدلال كردند و نه به حديثى و نه دليل عقلى آوردند و در برابر هر استدلالى از طرف مقابل در آنجا كه وا مى ماندند فرياد برمى آوردند لا حكم الاّلله و اين جمله ى ظاهر فريب كه اصل آن
از قرآن است "انّ الحكم الاّلله" و معنى و مورد آن چيز ديگرى است، دستاويز اين طايفه گرديد.
در اينجا نيز بايد به فرقى كه ميان سپاه شام و سپاه كوفه از لحاظ انگيزه ها و ودواعى روحى و نفسانى وجود داشت اشاره كرد. سپاه شام چنانكه اشاره شد سالها از مراكزى كه در آن اصحاب رسول خدا "ص" و تابعين به بيان احكام الهى اشتغال داشتند بدور بودند. در ميان سپاه شام افراد برجسته اى از اصحاب يا تابعين وجود نداشتند و اگر هم چند تن صحابى در ميان ايشان ديده مى شد كسانى نبودند كه احساسات دينى عميق داشته باشند. آنان فقط سپاهى بودند و با جيره و مواجب سرشارى كه معاويه به ايشان مى داد آماده بودند كه با هر كسى، ولو على بن ابى طالب "ع" بجنگند. در ايشان درد و تعصب دينى مشهود نبود و اگر تعصب شديدى وجود داشت همان عصبيت طايفه اى و قبيله اى بود. بر خلاف مردم عراق يا كوفه و بصره كه خود را صاحب بصيرت در دين مى دانستند ومى پنداشتند كه اقداماتشان اساس و پايه اى دينى دارد. امّا اين بصيرت ادعايى سطحى بود؛ زيرا خوارج با شعارى كه از معناى آن خبر نداشتند از عقيده ى خود برگشتند و عدّه ى زيادى از ديگران هم در جريانهاى سياسى بعد ثابت كردند كه زر و زور را بر دين و حقّ ترجيح مى دهند. رفتار بعدى آنها با على "ع" و فرزندانش حسن "ع" و حسين "ع" شاهد اين مدّعاست.
خلاصه آنكه عدّه اى از كسانى كه تحت تأثير اين شعار بودند و دور هم جمع شدند و عبدِالله بن وهب راسبى را بر خود امير ساختند و قرار بر آن نهادند كه از كوفه بيرون روند و در كنار پل نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنويسند تا ايشان نيز به آنها در محل مذكور بپيوندند. عدّه ى كسانى را كه در نهروان جمع شدند و با حضرت امير "ع"جنگيدند چهار هزار نفر گفته اند. در اين هنگام على "ع" در نخيله لشگرگاه زده بود و عازم جنگ مجدّد با معاويه بود كه اخبار موحشى از اعمال فجيع خوارج به ايشان رسيد از جمله اينكه آنها عبدالله بن خباب را كه مردى بى آزار بود به جرم طرفدارى از على "ع" كشته بودند و به اين اكتفأ نكرده زن آبستن او را نيز به قتل رسانده بودند. اطرافيان على "ع" از او خواستند كه نخست به دفع ايشان بپردازد. حضرت روى به ايشان نهاد و نخست قيس بن سعد بن عباده و ابو ايّوب انصارى را براى پند و اندرز به سوى
ايشان فرستاد ولى سودى نكرد. پس از رسيدن خوارج حضرت باز ابتدا خواست ايشان را از راه مذاكره بر سر عقل و هدايت آورد و با عبدالله بن الكوّأ كه يكى از بزرگان ايشان بود محاجه اى كرد كه تفصيل آن در كتب تاريخ مذكور است. عبدالله بن الكوأ در اين محاجه مغلوب شد ولى تسليم حقّ نگرديد. حضرت ناچار به جنگ با ايشان شد و در اين جنگ همه ى ايشان به جز عده ى معدودى كشته شدند. پس از آن حضرت امير مى خواست كه به جنگ معاويه برود ولى ياران او به بهانه ى خستگى موافقت نكردند و به كوفه بازگشتند. واقعه ى نهروان در سال سى و هشتم هجرى اتّفاق افتاد.
شهادت
على "ع" محزون و دلسرد از ياران ناموافق به جمع سپاه مشغول شد، ولى معاويه، او و اطرافيان او را آرام نمى گذاشت و دسته هايى براى غارت و ارعاب مردم عراق به اطراف كوفه مى فرستاد. حملات اين دسته ها كه در تاريخ به نام 'الغارات' معروف شده است چنان مؤثّر بود كه روزى على "ع" از روى غايت دلتنگى فرمود: 'اِنْ هِىَ اًِّلاّ الكوفَْ أقْبِضُها وأبْسِطُها؛ ديگر چيزى جز كوفه براى من باقى نمانده است كه آن را مى گيرم و رها مى كنم، يا مى نوردم و پهن مى كنم'.
خوارج نيز كه زخم خورده بودند به تبليغات خود بر ضدّ حضرت در نهان ادامه مى دادند و اين تبليغات و كينه جوئيها سرانجام به توطئه اى منتهى شد كه موجب شهادت آن حضرت گرديد.
بنا به روايات، چند ماه پس از واقعه ى نهروان سه تن از بزرگان خوارج باهم قرار گذاشتند كه على "ع" و معاويه و عبدالله بن عاص را يك شب بكشند. آنكه قتل على "ع" را به عهده گرفته بود عبدالرحمن بن ملجم مرادى بود. او به كوفه آمد و در آنجا زنى را به نام قطام از قبيله ى تيم الرباب كه پدر و برادرش در واقعه ى نهروان كشته شده بودند ملاقات كرد. چون زنى زيبا بود، ابن ملجم از او خواستگارى كرد و او مهر خود را يك بنده و يك كنيز و سه هزار درهم و كشتن على "ع" تعيين كرد. ابن ملجم كه خود براى اين كار آمده بود پذيرفت و دو تن ديگر به نام وردان و شبيب بن بجرْ با او همدست شدند و در شب هفدهم يا نوزدهم رمضان سال 40ق به نقل غالب اقوال هنگام نماز بر آن حضرت
حمله كردند و ابن ملجم با شمشير بر فرق ايشان زد. اين شمشير كه مسموم بود كار خود را كرد و آن حضرت پس از دو روز بر اثر زخم آن به شهادت رسيد.
شهادت ايشان روز بيست و يكم ماه رمضان بود. آن حضرت وصيت فرموده بود كه قاتل او را بيش از يك ضربت نزنند و او را مثله نكنند و در مدّتى كه زنده است از همان غذايى كه خودشان مى خورند، به او بدهند.
قبر آن حضرت را در ابتدا از ترس مخالفان مخفى داشتند و جز خواص ايشان از آن محل كسى آگاه نبود و اين قبر همان است كه در نجف در محلّى به نام غرى است و اكنون زيارتگاه مسلمانان و مطاف شيعيان جهان است.
شخصيّت و صفات
هركه در تاريخ اسلام مطالعه كند و تاريخ نحله ها و فرقه هاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصاً در مسأله ى مهم امامت بررسى نمايد و كتب و رسائل متعدّد و مشاجرات و مناقشات دينى و مذهبى را بخواند، بى هيچ زحمت و تأمّلى در خواهد يافت كه هيچ شخصيّتى در عالم اسلام به اندازه ى على بن ابى طالب "ع" مورد محبت و يا بغض واقع نشده است و هيچ كس به اندازه ى او دشمنان سرسخت و محبّان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است؛ چه جانها كه در راه محبت او ايثار شده است و چه جنگها كه ميان مخالفان و موافقان او در گرفته است. ساليان دراز بر بالاى منابر مسلمان در خطبه هاى نماز رسم بوده است كه او را سب و لعن كنند و بر عكس قرنها بر بالاى منابر ذكر فضايل او و خاندان او رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرين فرستاده شده است.
قومى او را به درجه ى الوهيت بالا برده اند و قوم ديگر از او و پيروان او تبرّى جسته اند. اين خود مى تواند دليل اين مدّعا باشد كه او پس از حضرت رسول "ص" بزرگترين و پر اهمّيت ترين شخصيت عالم اسلام است و گرنه اين همه هياهو و غوغا براى چه كسى مى توانست باشد؟
ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب "339:7" مى گويد كه: احمد بن حنبل، فقيه و محدّث معروف و پيشواى مذهب حنبلى گفته است: آن اندازه از فضايل كه درباره ى على
"از حضرت رسول "ص' روايت شده است درباره ى هيچ يك از اصحاب روايت نشده است. اين احمد بن حنبل كسى است كه رتبه ى حضرت على "ع" را در فضيلت پس از ابوبكر و عمر و عثمان مى داند و با اين همه مى گويد كه روايات وارده در فضايل او بيشتر از ديگران است. ما را در اينجا با معتقدات احمد بن حنبل كارى نيست و نمى خواهيم و نمى توانيم عقايد مذهبى و دينى اشخاص را به محاكمه بكشانيم ولى مى خواهيم اين نكته را تذكّر بدهيم كه احمد بن حنبل با وجود اكثريت روايات وارده در فضل على "ع" فقط به خاطر يك اصل او را درپايه ى چهارم فضيلت مى داند و آن اصل اين است كه اهل سنّت معتقدند اصحاب رسول خدا "ص" اجماع بر خطا نكنند و چون اصحاب بر بيعت ابوبكر و عمر و عثمان و على به ترتيب مذكور اجماع كرده اند پس فضيلت شان نيز تابع ترتيب خلافتشان است، گرچه در قضيه ى اجماع و نحوه ى برگزارى آن بحثها و اختلاف زياد آمده است. مع ذلك در اساس اين اعتقاد مسائل تاريخى با مسائل اعتقادى و دينى مشتبه شده است و اگر كسانى در برابر امر انجام شده اى تسليم شده و حكومت كسى را پذيرفته اند دليل بر برترى فضيلت واقعى او نيست و اصحاب رسول خدا "ص" نيز مانند همه ى اشخاص ديگر اسير تمايلات نفسانى بوده اند اجماع و اجتماع اگر دليل بر واقعيت امرى باشد دليل بر حقّانيت آن نتواند بود.
على "ع" كسى است كه هرگز بت نپرستيد و نخستين مسلمان و نخستين نمازگزار بود. از سوى پيغمبر "ص" به مقام ولايت و وصايت و خلافت برگزيده شد. پسر خوانده و پرورش يافته و تعليم گرفته پيغمبر "ص" بود. داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبير رسائل و مشاور و مأمور ويژه ى رسول الله "ص" بود. صاحب شريعت او را برادر خود و سيّد عرب و سيّد مسلمانان و اميرمؤمنان و قاتل ناكثين و مارقين و قاسطين و يعسوب دين و خانه ى علم و دروازه ى شهر علم و خزانه ى علم و صديق و فاروق و عبقرى و ولى الله و يد الله و حجّْ الله و بهترين انسانها و دادگرترين داوران معرفى نمود.
خليل بن احمد فراهيدى در مقايسه ى على "ع" با ساير صحابه گفته است: 'اسلامش بر همه مقدّم و عملش از همه بيشتر و شرفش از همه بالاتر و زهدش از همه بالاتر و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود... دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد
فضايل او را كتمان كردند و با اين همه شرق و غرب عالم پر از فضايل اوست'.
در فضيلت على بن ابى طالب "ع" گفته اند كه آيات بسيارى در شأن ايشان نازل گرديده است از آن جمله روايتى است مربوط به عبدالله بن عباس كه گفته است سيصد آيه از قرآن مجيد در شأن على "ع" مى باشد. علاوه بر اين، فضايل و مناقب آن حضرت به طور كلّى بر دو دسته است: دسته ى اوّل احاديث و رواياتى است كه از حضرت رسول "ص" درباره ى ايشان نقل شده است و در نظر محدّثان و اهل سنّت فضيلت يك صحابى به همين معنى است كه حديثى از رسول خدا "ص" درباره ى او نقل شده باشد. درباره ى فضايل على "ع" به اين معنى اهل سنّت و حديث كتابهاى بسيارى تأليف كرده اند. معروفترين حديث كه در فضيلت آن حضرت نقل شده است حديث بسيار مشهور غدير خم است كه بايد آن را يكى از نصوص برخلافت و وصايت آن حضرت شمرد. اين حديث شريف از صدر اسلام تاكنون الهام بخش شيعيان و محور افكار و ادبيات و حماسه و شعر و هنر ايشان است.
حديث مشهور ديگرى نيز هست كه در قصّه ى تبوك به آن اشاره شد و به موجب آن رسول خدا "ص"به على "ع" فرمود: 'أنتَ منّى بمنزِلَِْ هارونَ مِنْ مُوسى اِلاّ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى'. نيز حديث مشهور موأخات و برادرخوانى است كه حضرت رسول "ص" در اوايل ورود به مدينه ميان اصحاب خود از مهاجر و انصار برادرى برقرار كرد و هر يك از ايشان را با يكى ديگر برادر خواند و خود را با على "ع" برادر خواند و اين امر در نظر هر مسلمانى بالاترين شرف و فضيلت است. قصّه ى موأخاْ در بيشتر كتب حديث و سيره مذكور است.
از جمله ابن هشام "150:2" و ابن سعد "3، ق14:1". از روايات عمده حديثى است كه بخارى در صحيح در باب مناقب على بن ابى طالب "ع" آورده است و آن اينكه رسول خدا "ص" به على "ع" فرمود: 'أنت منّى واَنا منك' و نيز حديث اعطاى لوا در روز خيبر كه پيش از اين مذكور شد. در اينجا بايد گفت كه بخارى در صحيح در باب مناقب على بن ابى طالب "ع" اين حديث را نقل كرده است، امّا مقدّمه ى آن را، كه رسول خدا "ص" ابتدا به ابوبكر و بعد به عمر آن لوا را داد و آن دو كارى از پيش نبردند و بعد آن جمله را بيان فرمود و فرداى آن روز لوا را به على "ع" داد، نقل نكرده است. پيداست كه جمله ى تاكيديّه ى
'لأعطينّ الرايْة غداً...' بدون مقدّمه و ابتدأ به ساكن نمى تواند باشد و اين مقدّمه همان است كه مذكور شد. ظاهراً اين نكته در ذهن بخارى او را راحت نمى گذاشته است كه با اين مقدّمه و اين جمله على "ع" بايد در نظر رسول خدا "ص" محبوبترين فرد باشد و بايد او افضل از ديگران باشد و در اين صورت چرا بايد رعايت حال اصحاب را آن مقدّمه را انداخته است. امّا اهل سنّت به جهت پيروى بى چون و چرا و بى دليل از عمل و روش اصحاب حاضرند از اصول مسلّم ديگر چشم بپوشند و افضليت و حقّانيّت را تابع ترتيب زمانى خلافت خلفاى راشدين بدانند.
به هر حال در فضايل صفاتش احاديث فراوان ديگرى از فريقين نقل شده است كه مشهورترين آنها عبارت اند از: حديث بد الدعوْ يا حديث دار؛ حديث سبق اسلام؛ حديث سبق صلاْ؛ حديث بت شكنى؛ حديث طير؛ حديث عايشه؛ حديث اُمّ سلمه؛ حديث دروازه ى شهر علم؛ حديث خندق "براى اطلاع از مضامين اين احاديث به جاى الفبايى آنها در اين دايرْ المعارف رجوع فرماييد".
دسته ى دوّم از فضايل و مناقب آن حضرت فضايل نفسانى و معنوى ايشان است كه در سرتاسر زندگانى ايشان معروف و مشهود بود و اين صفات و خصال چنان برجسته و نمايان بود كه كسانى حتّى در ايام حيات ايشان از جاده ى صواب منحرف شده و مقام ايشان را تا درجه ى خدايى بالا برده اند. درباره ى سخاوت و ايثار آن حضرت داستانها گفته اند. از صفات بارز ايشان شجاعت است كه در اشاره به غزوات حضرت رسول "ص" مختصرى از آن گفته آمد. اخبار شجاعت فوق بشرى و مهارت سربازى و قدرت فرماندهى و اعجاز ذوالفقار در تحكيم اساس اسلام شهرت جهانى دارد. نظارت سياسى و نظامى و ادارى و اقتصادى و اجتماعى و اهتمامى كه به نشر علم و ادب و آموزش و پرورش جوانان داشت و نيز احاطه ى وى به همه ى علوم او را بزرگترين و دانشمندترين و دادگرترين زمامداران تاريخ معرفى نموده است.
على "ع" بنيانگذار علم نحو بود و بدين طريق زبان عربى را از سقوط حفظ كرد و آن را به صورت زبان بين المللى اسلام درآورد. به علاوه، كلام او نمونه ى اعلاى فصاحت و درس بلاغت است. سخن شناسان كلام آن حضرت را فروتر از كلام الهى امّا برتر از كلام انسانى تعريف كرده اند. در قوت استدلال و آرايش كلام و ترسل و رسايى و ايجاز و
جامعيت و پند و موعظه نظير نداشت و در هر باب كه زبان مى گشود آن را به كمال مى رسانيد. براى تماشاى اعجاز بيان على "ع" بايد به نهج البلاغه رجوع كرد و خطبه هاى او را در خلقت عالم و مقام رسول الله و عترت او و دفاع از حقوق خود و تشويق به جهاد و نامه هاى او را به معاويه و وصفى را كه از طاووس و خفّاش و دنيا و خانه ى شريح قاضى و احوال مؤمنان و منافقان نموده مطالعه نمود. مخصوصاً بايد دستورالعملهاى على "ع" را به مالك اشتر و محمّد بن ابى بكر - استانداران مصر - و رهنمودهاى او را براى فرمانداران و عاملان و مأموران خراج و قاضيان و سپاهيان و ساير مأموران دولت كه در نهج البلاغه مندرج است خواند تا تفاوت كلام على "ع" با ديگران معلوم شود و بدانند كه چرا رسول الله "ص" او را ولى الله و اميرالمؤمنين معرفى كرد.
على "ع" نه تنها قهرمان ميدان جنگ و سياست و ورحانيّت بود، بلكه در مقام 'انسان كامل' بالاتر از هر افسانه و گمان قرار داشت. او دنيا را با همه ى عشوه ها و ترفندهايش شكست داد و مرگ را تحقير كرد. او اسوه ى حسنه ى ايمان و اهرم اعلاى كلمه ى حق بود. سلسله هاى تصوّف و اخوّت و فتوّت اسلامى به او مى پيوندد و درويشان و زحمتكشان مسلمان او را سرمشق و تكيه گاه خود مى شناسند و هر جوان مسلمان كه پاى به ورزشگاه مى نهد، يا هر سرباز جهادگر كه در راه شرف و عقيده جانبازى مى كند نام على "ع" را بر زبان مى آورد.
دليل فصاحت و بلاغت بى مانند او خطب نهج البلاغه است كه شريف رضى گردآورده است. ابن ابى الحديد گفته است : نسبت علم كلام از راه اشاعره و معتزله به واصل بن عطأ مى رسد و واصل شاگرد ابوهاشم عبدالله بن محمّد بن حنفيّه بود و ابوهاشم اين علم را از پدرش محمّد بن حنفيّه و او از پدرش على فراگرفته است "مقدّمه ى شرح نهج البلاغه". ما اين مطلب را به اين ترتيب درست نمى دانيم و اين مقام را براى بحث در اين مطلب مناسب نمى يابيم. ولى مدّعاى ابن ابى الحديد را از راه ديگرى به اينگونه تصحيح مى كنيم كه نخستين كسى كه بر بالاى منبر و در خطبات فصيح و بليغ خود مسائل توحيد بارى و صفات او را پيش كشيد على "ع"بود و اين مسائل است كه يكى از اسباب برانگيخته شدن اذهان جستجوگر و پايه اى براى ظهور مسائل و مباحث كلامى گرديد.
ابن ابى الحديد نظير اين معنى را در فقه نيز به حضرت امير "ع" نسبت مى دهد و آنچه به قطعيت مى توان گفت اين است كه حضرت نخستين كسى است كه راه استدلال در احكام فقهى را به مردم نشان داد؛ مثلاً هنگامى كه عثمان مى خواست زنى را كه پس از شش ماه ازدواج بچه اى به دنيا آورده بود حد بزند يا رجم كند، على مانع شد و به آيه ى 'و حمله و فصاله ثلاثون شهراً' استدلال كرد. وجه استدلال اين است كه خداوند مجموع مدّت حمل و مدّت شيرخوارگى انسان را سى ماه فرموده است و اين را بايد به حداقل معنى كرد؛ زيرا دوران شيرخوراگى دو سال يا بيست و چهار ماه است و اين به دليل آيه ى قرآن است 'والوالدات يرضعن أولادهنّ حولين كاملين' "233، بقره" پس مى ماند شش ماه كه حداقل حمل است. نظير اين استدلال فقهى تا آن وقت از كسى ديده نشده بود.
احكامى كه آن حضرت در زمان عمر درباره ى بعضى از مسائل بيان فرموده است معروف است و به همين جهت است كه عمر گفته بود 'لا يفتينّ أحد فى المجلس و علىّ حاضر؛ كسى در مجلس كه على حاضر باشد فتوا ندهد'. امّا اينكه ابن ابى الحديد "18:1" مى خواهد فقه اهل سنّت را از راه ابوحنيفه به حضرت صادق "ع" و از آن راه به حضرت على "ع" برساند در كليت و اطلاق آن درست نيست؛ زيرا اگرچه ابوحنيفه از حضرت صادق "ع" فقه فراگرفته است امّا فقه او و فتواهاى او مورد تأييد آن حضرت نبود و مخصوصاً در مسأله ى قياس ورأى، فقه شيعه مباينت آشكارى با فقه ابوحنيفه دارد. امّا فقه شيعه كه منبع اصلى آن ائمّه ى اطهار عليهم السلام است بى شك مأخوذ از حضرت امير "ع" است.
حضرت على "ع" در دوران خلافت كوتاه خود مظهر كامل عدالت و بى طرفى در امر قضا بود. در سيره ى او آورده اند كه اگر چيزى مى خواست بخرد نخست از فروشنده مى پرسيد كه آيا او را مى شناسد يا نه و اگر مى ديد كه او را مى شناسد از او چيزى نمى خريد؛ مبادا جانب او را رعايت كند.
او همه ى عرب و عجم را در صورت مسلمان بودن به يك چشم مى نگريست و تعصّب قومى و قبيله اى نداشت. به همين جهت مردم عادى كوفه يعنى كسانى كه از غير عرب و اهل كار و پيشه و تجارت بودند او را دوست داشتند.
بر خلاف بيشتر اشراف عرب كه به جهت همين امر در باطن چندان از او دلخوش