طرح و بحث است. علّت اصلى جريان سقيفه ى بنى ساعده و توافق بر انتخاب ابوبكر را بايد در تعصبات قومى و قبيله اى كه عامل و محرك اصلى و انگيزه ى پشت پرده ى همه ى جريانهاى سياسى تاريخ اسلام بوده است جستجو كرد "اين عامل و انگيزه فقط در سيره ى حضرت رسول "ص" و ائمّه ى اطهار عليهم السلام كه صرفاً بر پايه هاى الهى بوده تأثير نداشته است".
از شرح كوتاهى كه از واقعه ى سقيفه ى بنى ساعده در دست است برمى آيد كه از مدتها پيش رقابتى نهانى ميان مهاجران و انصار در كار بوده است. مهاجران خود را از هر جهت بر انصار كه مردم مدينه بودند مقدم مى دانستند؛ زيرا فضل تقدّم در اسلام، خويشى نسبى با حضرت رسول "ص" را منحصر به خود مى دانستند و خويشاوندى در نسب مهمترين عامل در مناسبات انسانى در ميان قبايل است. انصار مدّعى بودند كه پيغمبر "ص" و مهاجران را پناه داده اند و اگر آنها اينكار را نمى كردند معلوم نبود كه مردم مكّه چه بر سر جامعه ى ضعيف و اقليت ناتوان اسلامى مى آورد.
مذاكرات سقيفه اين رقابتها و اميال درونى را آشكار مى سازد. امّا بجز رقابت شديد ميان انصار و مهاجران مكّه، در ميان هر يك از اين دو گروه نيز رقابت شديد طايفگى و قبيله اى وجود داشت. هنوز جراحات جنگهاى ميان اوس و خزرج درمدينه ى پيش از هجرت حضرت رسول "ص" كاملاً التيام نيافته بود و هر جا فرصتى پيش مى آمد اثر كينه هاى قديم ظاهر مى شد. رقابت ميان طوايف مختلف قريش نيز همچنان برقرار بود و طوايف ضعيفتر قريش مانند تيم و عدى و فهر نفوذ و قدرت طوايف نيرومند بنى اميّه و بنى هاشم و بنى مخزوم را برنمى تافتند.
بزرگان قريش به جهت اقامت در مكّه كه از مراكز مهم عربستان بود و به جهت تجارتهاى عمده با خارج عربستان و سفرهاى بازرگانى به خارج، شم سياسى قويتر و اطلاعات و تجارب سياسى بيشترى از افراد اوس و خزرج كه به كشاورزى مشغول بودند داشتند و به همين جهت خود را براى حوادث سياسى آينده بهتر آماده ساخته بودند. سه تن از افراد قريش كه از قبايل ضعيفتر قريش بودند ولى شخصيّت هاى برجسته و ممتازى بودند و به واسطه ى همين شخصيت ممتاز خود نفوذ فراوانى در ميان ياران حضرت رسول "ص" داشتند در اين بازى قدرت، برنده شدند: ابوبكر از طايفه ى تيم
و عمر از بنى عدى و ابوعبيده بن الجرّاح از طايفه ى فهر.
ما از لحاظ تاريخى از اتّحاد سه گانه ى اين سه شخصيت خبر نداريم، امّا داستان سقيفه از اين اتّحاد رجال ثلاثه پرده برمى دارد. اين سه تن با مهارت و توانايى سياسى خود توانستند از دو امر استفاده كنند: اوّلاً از رقابت ميان اوس و خزرج حداكثر استفاده را ببرند. و ثانياً موقع را به جهت غيبت على "ع" و دفن پيكر رسول "ص" بودند - غنيمت شمارند؛ زيرا استدلال عمده ى ابوبكر وعمر بر اين پايه بود كه مهاجران چون خويشان ونزديكان حضرت رسول "ص" هستند، پس خلافت حق ايشان است.
اگر حضرت على "ع" در اين مذاكرات حضور داشتند. فرد برجسته ى موضوع اين استدلال ايشان بودند و انظار پيش از آنكه متوجه ابوبكر و عمر شود موجه على "ع" مى شد كه هم سابقه ى فداكاريش در اسلام بيشتر بود و هم نزديكترين فرد به رسول خدا "ص" بود. ابوبكر و عمر مسأله ى فداكارى در راه اسلام و خويشاوندى با حضرت رسول "ص" را پيش كشيدند و در آن مجلس همه متوجه خود ايشان گرديدند. مسأله ى خويشاوندى سببى و نسبت قبيله اى در نظام قبيله اى اهمّيتى شگرف دارد. در ميان مشاجره و بحث "ابوبكر گفت اينك عمر و ابوعبيده با هر كدام كه خواستيد" بيعت كنيد. آن دو تن گفتند ما هرگز بر تو سبقت نمى گيريم. دست دراز كن تا بيعت كنيم! چون آن دو خواستند بيعت كنند، بشير بن سعد خزرجى سبقت گرفت و بيعت كرد، زيرا مى ترسيد سعد بن عباده كه نيز از خزرج بود به خلافت برسد.
بدين ترتيب رقابتهاى ميان طايفه اى و قبيله اى كار خود را كرد و كسانى كه توانستند جريان حوادث را به نفع خود برگردانند به مقصد رسيدند. اين اتّحاد سه گانه ى نيرومند همچنان بر قرار بود.
ابو بكر در حين وفات بى آنكه با كسى مشورت كند و يا بزرگان قريش را مدخليتى دهد، وصيتى نوشت و عمر را به خلافت برگزيد. عمر نيز به هنگام مرگ در حالى كه گريه مى كرد گفت اگر ابوعبيدْ بن الجرّاح زنده بود اين كار خلافت را به عهده او مى گذاشتم. بياناتى كه عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ خود كرده است دليل بر اين است كه در ميان طوايف ضعيفتر قريش اين احساس و ترس وجود داشت كه اگر از يكى از قبايل متنفّذ قريش فردى به خلافت برگزيده شود رياست و حكومت از ميان آن
طايفه به آسانى به طوايف ديگر منتقل نخواهد شد.
عمر چون مرگ خود را حتمى دانست به عبدالرحمن بن عوف گفت تا على"ع" و عثمان و زبير و سعد بن ابى وقّاص و طلحْ بن عبيدالله را بخواند. چون اين عدّه حاضر شدند "طلحه غايب بود" رو به على "ع" كرد و گفت اى على! تو را به خدا سوگند مى دهم كه اگر بر مردم والى شدى بنى هاشم را بر گردن مردم سوار نكنى. پس از آن روى به عثمان كرد و گفت اى عثمان! تو را به خدا سوگند مى دهم كه اگر اين مهم را به دست گرفتى پسران ابومعيط را بر گردن مردم سوار نكنى. عمر اين سخنان را با عبدالرحمن بن عوف و زبير بن العوّام و سعد بن ابى وقّاص نگفت؛ زيرا اين اشخاص از طوايف ضعيفتر قريش بودند و انتقال حكومت از ايشان آسانتر بود؛ همچنان كه انتقال حكومت از ابوبكر به عمر به آسانى صورت گرفت. عمر نيك مى دانست كه على "ع" بنى هاشم را بر گردن مردم سوار نمى كند؛ زيرا در همان روز مرگ و تعيين شورى گفت: على "ع" شوخ مزاج است امّا سزاوارتر و شايسته تر كسى است كه مردم را به راه راست ببرد. پيداست كه چنين كسى بى خود و بى جهت كسى را بر گردن مردم سوار نمى كند.
قصه شورا
عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ، امر خلافت را ميان شش تن از اصحاب رسول خدا "ص" كه به قول خودش حضرت از ايشان راضى بود به شورا گذاشت و ابوطلحه ى انصارى را با پنجاه تن بر ايشان بگماشت و سه روز به ايشان مهلت داد تا يكى را از ميان خود برگزينند و اگر پنج تن يكى را برگزيدند و ششمى رأى ايشان را نپذيرفت كشته شود و اگر چهار تن بر يكى اتّفاق كردند و دو تن مخالفت كردند آن دو تن كشته شوند و اگر سه تن بر يكى و سه تن بر ديگرى اتّفاق كردند عبدالله بن عمر يكى را از آن دو برگزيند و اگر به سخن او راضى نشوند آن سه تن ديگر كه در ميانشان عبدالرحمن بن عوف باشد قولشان ترجيح دارد و اگر آن سه تن نپذيرفتند كشته شوند.
اين تركيب و ترتيب به نحوى بود كه انتخاب عثمان را محقّق مى ساخت و حضرت امير "ع" از همان آغاز اين امر را پيش بينى كرده و آن را به عم خود عباس گفته بود؛ زيرا عبدالرحمن بن عوف شوهر خواهر ناتنى عثمان بود و قطعاً جانب او را مى گرفت و
سعد بن ابى وقّاص مانند عبدالرحمن از قبيله ى بنى زهره بود و او در هر جانب كه عبدالرحمن بن عوف بود مى ايستاد و چون عمر گفته بود كه عبدالرحمن در هر جانب كه باشد آراى آن جانب ترجيح دارد. يقين بود كه آراى اين سه تن بر عثمان خواهد بود و حضرت به عباس گفته بود كه موافقت آن دو تن ديگر "يعنى طلحه و زبير" با او فايده اى نخواهد داشت.
اكنون بايد ديد كه اگر عمر اين شش تن را به يك چشم مى نگريست چرا رأى عبدالرحمن بن عوف را بر آراى ديگران ترجيح داده بود و چرا اين مقام را به ديگران نداده بود. پاسخ شايد در اين باشد كه او مى دانست رقابت واقعى ميان على "ع" و عثمان خواهد بود، پس على "ع" در يك سوى و عثمان در سوى ديگر واقع مى شوند و اگر طلحه در شورا شركت كند جانب على "ع" نخواهد بود؛ زيرا طلحه از طايفه ى تيم بود كه ابوبكر از آن طايفه بود و على "ع" از همان آغاز خلافت را حق خود مى دانست و به همين جهت طايفه ى تيم، طايفه ى بنى هاشم را دوست نداشتند و نيز عبدالرحمن بن عوف در هر جانب كه باشد سعد بن ابى وقّاص، هم قبيله ى او، با اوخواهد بود و عبدالرحمن جانب خويشاوند خود را كه عثمان باشد رها نخواهد كرد.
پس عمر با سياست و تدبير خود تركيب و ترتيب شورا را چنان كرد كه انتخاب عثمان قطعى باشد و هم به ظاهر مسؤوليّت خلافت عثمان و پيامدهاى آن را از خود سلب كرد. بدين ترتيب بارى ديگر رعايت مصالح سياسى و سياست قبيله اى و عشيره اى، بر رعايت جانب حقّ غالب آمد و با اين همه اين عمل در زير پوشش ظريف دين و حمايت از دين انجام گرفت.
خلافت على و ترجيح حقّ بر سياست
عثمان در آخر سال بيست و سوم يا آغاز سال بيست و چهارم هجرى بر حسب ترتيبى كه عمر در شورا داده بود به خلافت رسيد و پس از دوازده سال خلافت در ذى الحجّه ى سال سى و پنجم هجرى به قتل رسيد. داستان قتل او و علّت شورش مردم بر او در كتب تاريخ مذكور است. آنچه مسلّم است اينكه على "ع" نه در قتل او شركت داشت و نه به اين امر رضايت داشت. امّا به محض اينكه به خلافت رسيد، خون عثمان مسأله مهم سياسى عليه او گرديد. از آنجا كه در مدينه و اساساً در ميان مسلمانان شاخص تر و سزاوارتر از
على "ع" كسى براى خلافت نبود، به همين جهت مردم مدينه او را به خلافت برداشتند، ولى بسيارى از بزرگان مدينه او را دوست نمى داشتند و مى دانستند كه على "ع" پيش از آنكه اهل سياست و بند و بست باشد اهل حق و احقاق حق است و قول حضرت رسول 'اَقضاكم على' "على در داورى بر همه ى شما برترى دارد" درباره ى او صد در صد صادق است. به همين جهت بيشتر بزرگان و اشراف به هراس افتادند.
اين عدّه ايام عمر و سختگيريهاى مالى او را فراموش نكرده بودند و به اسراف و تبذيرهاى عثمان و دست و دل بازى او در بيت المال خو كرده بودند و نمى خواستند كه بار ديگر روزهايى نظير خلافت عمر و حتّى سخت تر و شديدتر از آن را ببينند. على "ع" هرگز ممسك نبود و حتّى سخاوت و گشاده دستى از صفات بارز آن حضرت بود، امّا در اموال شخصى خود، نه در اموال عمومى. او در اموال عمومى ممسك بود و به دقّت در اين اموال عدل و احكام اسلامى را رعايت مى كرد. اين امر نمى توانست مايه ى پسند خاطر كسانى باشد كه در زمان عثمان صدها هزار درهم و دينار بى استحقاق از او مى گرفتند و از اين راه ثروتهاى بيكرانى اندوخته بودند.
آنچه طلحه و زبير و معاويه و عمرو بن عاص و ديگران مى خواستند، در حقيقت خونخواهى عثمان نبود. مردم كوفه و مصر از مدّتها پيش زمزمه ى مخالفت با عمال عثمان و تعدّى و تجاوز ايشان را به اموال عمومى سرداده بودند. معاويه كه با حكومت چندين ساله ى خود در دمشق موقعيت مستحكمى به دست آورده بود و از مدّتها پيش خود را براى رسيدن به خلافت از راه جلب قلوب با اموال و وعده ها آماده مى ساخت پيوسته از وضع عثمان و احوال مدينه به وسيله ى نمايندگان خود آگاهى داشت و مى دانست كه شورشيان و ناراضيان از هر سو روى به مدينه نهاده اند. او مى توانست به يارى خويشاوند خود عثمان بشتابد و او را نجات دهد.
طلحه و زبير كه در مدينه بودند و از نفوذ و اعتبار بهره مند بودند مى توانستند، دست كم به زبان، مردم را به سكوت و آرامش دعوت كنند. ولى از هيچ كدام كوچكترين حركتى در يارى به عثمان و دفاع از او مشهود نگرديد و فقط پس از قتل عثمان و در خلافت على "ع" فرياد برآوردند كه عثمان مظلوم كشته شده است، بايد خون او را بگيريم. پس آنچه اين اشخاص را به مخالفت با على "ع"برانگيخت بيم و هراسى بود
كه از خلافت و رفتار عادلانه ى او داشتند. على "ع" هم به جهت همين رفتار عادلانه و پيروى دقيق از حق از همان روز اوّل سياست نرمش و انعطاف را كنار گذاشت و نخواست به مصلحت روز و با سياست سازش، فكر مخالفان و رقيبان را چند روزى مشغول كند و پس از آنكه موقعيت رامحكم ساخت بر ايشان بتازد.
مغيره بن شعبه و عبدالله بن عباس اين نصيحت را روزهاى نخست به او دادند و توصيه كردند كه دست به تركيب حكومت و عمّال و كارداران عثمان نزند و به طلحه و زبير و امثال ايشان شغلى واگذار كند تا به اصطلاح آبها از آسيا بيفتد و آنگاه هر آنچه دلش از عزل و نصب عمّال مى خواهد انجام دهد. امّا على "ع" در پاسخ ايشان گفت كه او هرگز معاويه و امثال او را بر مسلمانان و اموال ايشان مسلّط نخواهد كرد؛ زيرا معاويه و امثال او، اهل دنيا و سياست و نيرنگ هستند نه اهل دين و تقوا و عدل. پس حكومت على "ع"حكومتى بود بر پايه ى عدل و تقوا و فضيلت و رعايت حقّ و ترجيح جانب مستمندان و ضعفا، نه بر پايه ى سياست و رعايت مصالح دنيوى و به همين دليل با طبع بيشتر بزرگان و اشراف عرب كه در پشت پرده ى حمايت از اسلام، حمايت از اموال و قبيله و قوم خود را مى ديدند، سازگار نبود و نيز به همين دليل ديرى نپاييد و خلافت او اندكى بيش از پنج سال يا كمتر طول نكشيد و در طول اين مدّت هم او را راحت نگذاشتند و او پيوسته با علمداران قدرت طلبى و مال اندوزى در كشمكش و نزاع بود.
جنگ جمل
طلحه و زبير كه هر كدام طمع در خلافت داشتند از بيعت با على "ع" ناراضى بودند و به بهانه ى حجّ عمره به مكّه رفتند. عايشه كه از مخالفان سرسخت على "ع" بود در مكّه بود، و با آنكه در حيات عثمان حمايتى از او نكرده بود، چون خبر خلافت على "ع" را شنيد سخت ناراحت شد و فرياد بر آورد كه عثمان مظلوم كشته شده است. طلحه و زبير در مكّه محيط مناسبى براى خود يافتند و مخالفت عايشه را كه نفوذ زيادى در ميان مسلمانان داشت مغتنم شمردند و خواستند در پناه او مخالفت با على "ع" را علنى سازند و خون عثمان را دستاويز كنند و پس از چيره شدن بر على "ع" امر خلافت را ميان خود فيصله دهند. پس از مشورت تصميم گرفتند كه به بصره روند و با تصرّف بيت المال آنجا كه
محل جمع و ذخيره ى قسمت مهمى از درآمد ايران بود و با تحريك و اغواى قبايل و اشراف عرب مقيم آنجا، نيروى عظيمى گرد آورند و على "ع" را از ميان بردارند. پس عايشه را بر هودجى نشانده سوار شترى كردند و با عدّه اى از مدينه راه افتاده به بصره رفتند.
در بصره عثمان بن حنيف كه نماينده ى على "ع" بود مانع شان شد و بعد آشتى گونه اى ميان ايشان حاصل گرديد. امّا شبى بر سر او ريختند و او را اسير كردند و موى ريشش را كندند ومى خواستند او را بكشند، امّا چون برادرش سهل بن حنيف در مدينه بود ترسيدند كه او با ديگر انصار به خونخواهى عثمان بن حنيف برخيزند و خويشان ايشان را در مدينه بكشند. پس او را رها كردند و به سراغ بيت المال رفتند و هفتاد تن از خازنان و موكّلان بيت المال را كشتند و اموال آن را تصرف كردند. پس از آن طلحه و زبير بر سر امامت در نماز به نزاع برخاستند وسرانجام قرار بر آن شد كه يك روز پسر زبير و يك روز پسر طلحه امامت كنند.
على "ع" با شنيدن اين اخبار روى به بصره نهاد و چون به شهر رسيد نخست كس فرستاد و ايشان را به صلح دعوت فرمود، ولى طلحه و زبير نپذيرفتند. پس از آن شخصى را با قرآن به سوى ايشان فرستاد و به راه حق و پيروى از حكم الهى خواند، ولى اين فرستاده را با تير زدند و كشتند. پس به ياران خود فرمود كه آغاز به جنگ نكنند مگر آنكه آنان ابتدا حمله كنند. چون حمله از جانب طلحه و زبير آغاز شد، حضرت به ناچار دستور قتال صادر فرمود. در اين جنگ طلحه به تيرى كه از كمين گشاده شده بود كشته شد و زبير از ميدان جنگ بيرون رفت امّا به دست شخصى به نام عمرو بن جرموز كشته شد.
پس از جنگى كه درگرفت شكست بر سپاه بصره افتاد، امّا عدّه اى دور شتر عايشه را گرفتند و به سختى جنگيدند تا آنكه شتر از پاى درآمد و مدافعان آن پراكنده شدند و حضرت فرمود تا عايشه را با احترام در خانه اى جاى دادند و مقدّمات سفر او را به مدينه آماده كردند. على "ع" بازماندگان سپاه بصره را امان داد كه از جمله عبدالله بن زبير و مروان بن الحكم و فرزندان عثمان و ديگر بنى اميّه بودند و فرمود كه به اموال ايشان دست نزنند و فقط اسلحه شان را بگيرند.
جنگ صفّين
جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الاُولى سال 36ق اتّفاق افتاد. پس از جنگ جمل على "ع" عبدالله بن عباس را بر بصره بگماشت و خود روى به كوفه نهاد و در دوازدهم رجب سال 36 وارد كوفه شد و نامه اى به معاويه نوشت و او را به اطاعت خود فراخواند. معاويه كه از سالها پيش طرح حكومت خود را ريخته و موقعيت خود را در شام استوار ساخته بود به بهانه ى اينكه عثمان مظلوم كشته شده است و او ولى خون عثمان است و مى خواهد قاتلان عثمان را كه دور و بر على "ع" هستند به قصاص برساند از اطاعت حضرت سرباز زد و بدينگونه امر ميان على "ع" و معاويه به جنگ منتهى شد. معاويه براى اينكه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بيزانس آشتى كرد و اين آشتى را با پرداخت مبلغى به او تأمين نمود.
على "ع" در پنجم شوّال سال 36 از كوفه خارج شد و روى به شام نهاد. سپاه او را در اين سفر نود هزار تن گفته اند. او از كوفه از راه مداين به انبار رفت و از آنجا به رقّه در كنار رود فرات رسيد و فرمود تا پلى بر روى رود فرات بستند و از روى آن گذشتند و به بلاد شام رسيدند.
معاويه نيز با لشكريان خود كه در حدود هشتاد و پنج هزار تن بودند به حركت درآمد و به صفّين واقع در كنار فرات رسيد و محلّى را كه براى ورود به آب و برداشتن آب براى چهارپايان بود اشغال كرد و سپاهيان على "ع" را از آب بازداشت. سپاهيان على "ع" به فرموده ى او لشكريان معاويه را از كنار آب دور كردند امّا فرمود تا مانع ايشان از آب نشوند. چون ماه ذى الحجّه بود و جنگ در آن ماه و ماه محرم در شرع اسلام ممنوع و حرام است هر دو طرف موافقت كردند كه تا آخر محرم سال 37 جنگ نكنند. پس از انقضاى محرم جنگ سختى درگرفت كه روزها طول كشيد و در آن عدّه اى از بزرگان طرفين كشته شدند. مشهورترين شخصى كه از جانب على "ع" مقتول شد عمّار ياسر بود كه از بزرگان اصحاب حضرت رسول "ص" نيز بود. قتل او سبب وهنى براى معاويه گرديد؛ زيرا مشهور بود كه حضرت رسول "ص" درباره ى عمّار فرموده بود: تقتلك الفئْة الباغيْة "ترا گروهيى سركش و ستمكار خواهند كشت". ولى معاويه با تدبير و زرنگى از نادانى و اطاعت كوركورانه ى سپاهيان خود استفاده كرد و گفت او را ما نكشتيم بلكه آن كسى كشت
كه او را به جنگ ما آورد.
پس از چند روز جنگهاى سخت و خونين كه نزديك بود شكست را نصيب سپاه معاويه سازد، معاويه با ابتكار عمرو بن عاص تدبيرى انديشيد و تفرقه و نفاق در ميان سپاهيان على "ع" افكند. او گفت تا قرآنها بر بالاى نيزه كردند و ياران على "ع" را به پيروى از قرآن و حكم قرار دادن آن خواندند. اين تدبير سخت مؤثّر افتاد و عدّه اى از اصحاب حضرت امير "ع" كه در رأس ايشان اشعث بن قيس كندى بود، آن حضرت را ناگزير به ترك مخاصمه و آغاز مذاكره ساختند.
علّت اتّحاد و يكپارچگى سپاه معاويه و پراكندگى و اختلاف سپاه على "ع" را بايد در اين نكته دانست كه سپاهيان معاويه ساليان دراز از مدينه و مراكز سياسى و محل اجتماع اصحاب رسول خدا "ص" دور بودند و براى خود سردار و رهبرى جز معاويه نمى شناختند. معاويه با بذل و بخشش و با شكيبايى كه خاص او و خلق ذاتى اوبود توانسته بود در ميان سپاهيان خود رهبرى بلامنازع شناخته شود. شام يكى از مراكز بزرگ تجمع سپاهيان اسلام بود؛ زيرا در برابر دولت بيزانس قرار داشت و خلفا ناگزير بودند كه در شام هم براى حمله به بيزانس و هم براى دفاع در برابر آن همواره نيروى مهم و ورزيده داشته باشند. امّا شهرهاى كوفه و بصره كه به مركز خلافت اسلامى يعنى مدينه نزديك بودند، در زمان عمر و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول "ص" بودند و اين اصحاب مرجع خاص و عام و مورد احترام بودند. بنابر اين در اين دو شهر اشخاص گوناگون با آرأ و عقايد و سليقه هاى مختلف وجود داشتند كه هر يك خود را از ديگرى كمتر نمى ديد و هر كدام مدّعى بودند كه احكام اسلام را بهتر مى دانند و به اصطلاح خود را مجتهد و صاحب رأى و نظر مى شناختند. اگرچه شخصيت ممتاز على "ع" بالاتر از ايشان بود و اين افراد موقتاً تحت راهبرى ايشان درآمده بودند، امّا اين اتّحاد و اتّفاق ظاهرى و شكننده بود و با اندك تحريك و دسيسه اى مى توانست برهم بخورد.
معاويه اين را مى دانست و عزم ايشان را در همراهى با على "ع" با تطميع و وعده هاى خوب و هداياى مالى سست كرده بود و به همين جهت توانست با طرحى ماهرانه در بحبوحه ى جنگ نيّت خود را عملى سازد. چون قرآنها بر سرنيزه رفت، عدّه ى زيادى
حضرت را وادار به ترك مخاصمه كردند و قرار شد كه هم حضرت على "ع" و هم معاويه يك تن براى حكميت و حل و فصل و نزاع برگزينند. آنكه از سوى معاويه انتخاب شد از داهيان روزگار بود و او عمرو بن عاص بن وائل سهمى، از بزرگان قريش بود و هوش و درايت و فتنه انگيزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نيز از تدبير او بود. امّا على "ع" را در انتخاب خود آزاد نگذاشتند.
او مى خواست عبدالله بن عباس را كه به بصيرت و هوشيارى و دانايى معروف بود نماينده ى خود و حكم او سوى خود معرفى كند، ولى اطرافيان خودش مانع شدند. حضرت، مالك اشتر را كه از ياران و فادار و پايدار خود بود پيشنهاد كرد، ولى او را نيز نپذيرفتند و گفتند فقط ابوموسى اشعرى مى تواند نماينده ى ما باشد. ابوموسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاويه و مشاور او بود، در جنگ بيطرفى گزيده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسيدن حضرت امير "ع" به خلافت والى كوفه بود و مى دانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همين جهت مردم را از رفتن به جانب ايشان منع مى كرد. در ايام حكومت او در بصره و كوفه، رأى و تدبير و كفايتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعيف بود. امّا بودن او از اصحاب حضرت رسول "ص" احترامى براى او جلب كرده بود و چون بيشتر سپاهيان حضرت از قبايل يمانى و قحطانى بودند سران سپاه مى خواستند او را نماينده ى خود سازند؛ زيرا 'اشعر' قبيله ى ابوموسى نيز از قبايل يمانى و قحطانى بود. سرانجام حضرت بر خلاف ميل خود مجبور شد كه او را به نمايندگى خويش در حكميت برگزيند.
نامه اى درباره ى حكميت و تعيين حكمين به امضأ رسيد و قرار شد كه حكمين در ماه رمضان آن سال در موضعى ميان كوفه و شام ملاقات كنند. داستان حكمين و ملاقات ايشان در دومْالجندل واقع در اذرح معروف و در كتب تاريخ مذكور است. در اين حكميت عمرو بن عاص آشكارا نيرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه ى حكميت و احكام دين اسلام ابوموسى اشعرى را بفريفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگويد و على "ع" و معاويه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت ديديد كه اين شخص از طرف خود على "ع" را از خلافت خلع كرد. من نيز او را خلع مى كنم و معاويه را به خلافت برمى دارم.