از آنجا كه تكيه گاه تجربه، اصل عليت است، انسان بايد در درجه نخست، اصل عليت را كه عقلى و از اصول معتبر مكتب تعقل است، بپذيرد، تا بتواند از راه تجربه به يقين برسد. بنابر اين، كسانى كه صرفا طرفدار مكتب حس و تجربه اند، هرگز نمى توانند اصل عليت را قبول كنند و به همين لحاظ است كه تجربه هم نمى تواند براى آنها يقين آور باشد. در ميان نحله هاى اسلامى، اشاعره همچون پيروان مكتب حس اصل عليت را انكار كرده اند. ولى نه به لحاظ اين كه اينان پيرو مكتب حس باشند. بلكه به لحاظ اين كه تمام پديده ها و مخلوقات عالم آفرينش را مخلوق بلا واسطه و فعل او مى دانند نه معلول او.هر چند خواجه مى فرمايد: اينها اگر چه به زبان نمى آورند، ولى بايد اصل عليت را در مورد ذات و صفات خداوند بپذيرند. چرا كه چاره اى ندارند جز اين كه ذات خداوند را علت و صفات او را كه قابل انفكاك از ذات نيستند، معلول بدانند. (6) از نظر متكلمان اشعرى، نه آتش، سوزنده و نه چاقو، برنده و نه آب، رفع كننده تشنگى و نه غذا، برطرف كننده ى گرسنگى و نه سقمونيا مسهل صفرا و نه سم مار و عقرب، مهلك و نه ميكربها و ويروسها توليد كننده ى بيماريهايند. بلكه عادت خدا بر اين جارى شده كه همراه آتش، سوزندگى و همراه ماليده شدن چاقو، برندگى و هنگام مجاورت بره و گرگ، درندگى و همراه نوشيدن آب، رفع تشنگى و همراه خوردن غذا، رفع گرسنگى و همراه مصرف سقمونيا، اسهال صفرا و همراه گزيدن مار و عقرب، هلاكت و همراه هجوم ميكربها و ويروسها به بدن، توليد بيمارى كند. بنابر اين، امورى كه به نظر ما در ظهور پديده ها تاثير دارند، در حقيقت، هيچ تاثيرى ندارند. معتزله نيز به نحوى منكر اصل عليت شده اند. آنها نيز همه چيز را فعل خداوند مى دانند. جز اين كه براى حفظ اختيار انسان و توجيه مساله ثواب و عقاب، ناچار شده اند انسان را هم فاعلى در عرض خداوند قرار دهند تا خود مسؤول كارهاى خودش باشد. بنابر همين مبنا، غزالى مى گويد: اگر كسى بگويد: «شما چگونه به قضاياى مجرب يقين مى كنيد; حال آن كه متكلمان در آن شك كرده و مثلا گفته اند: قطع سر سبب مرگ نيست و نيز خوردن، سبب سيرى و آتش، لت سوزندگى نمى تواند باشد. بلكه خداوند متعال، مرگ و سيرى و سوزندگى را به دنبال آن امور مى آفريند;نه آن كه آن امور خود موجب چيزى شوند. ما در جواب مى گوييم: عمق اين مطلب و حقيقت آن را در كتاب تهافت الفلاسفه باز نموده ايم و در اينجا به قدر ضرورت مى گوييم كه اگر به متكلمى خبر دهند كه سر فرزند او را بريده اند، شكى در مرگ او به خود راه نخواهد داد و هيچ خردمندى نيز در اين باره شك روا نمى دارد. بنابر اين، شك در مرگ كسى كه سرش را جدا كرده اند، جز وسواس صرف چيزى نيست ». (7) با توجه به اين توضيحات معلوم شد كه در استقرا، فقط مشاهده دخالت دارد و نه عقل و در تجربه، هم مشاهده آن هم مشاهده ى مكرر دخالت دارد و هم عقل. به همين سبب، اولى به خودى خود مفيد يقين نيست; ولى دومى مفيد يقين است. مگر اين كه استقرا تام باشد، مثل اين كه دانشمند به خوبى مدار تك تك سيارات منظومه شمسى را با تلسكوپ و محاسبات رياضى مشاهده و محاسبه كند و همه ى آنها را به شكل بيضى بيابد. در اين صورت، او مى تواند حكم قطعى كند كه تمام سيارات منظومه شمسى در مدار بيضى شكل حركت مى كنند. چرا كه سياره اى نمانده كه وى مدار آن را مشاهده و محاسبه نكرده باشد. درست مثل اين كه ما در باره نسب چهار نفر تحقيق و بررسى كرده باشيم و ديده باشيم كه نسب همه آنها به شاه عباس صفوى مى رسد. حكم ما به اين كه هر چهار نفر از نسل شاه عباسند، از راه استقراى تام به دست آمده و يقين آور است; مگر اين كه در بررسيهاى خود اشتباه كرده باشيم.