ذات
1ـ تعيّن اول: شهود و حب ذاتي يا علم ذات به ذات.2ـ تعيّن دوم: اسماء و صفات يا تعيّن علم ذاتي، روح و باطن اعيان ثابته.3ـ تعيّن سوم: اعيان ثابته يا صور و تعيّن اسماء و صفات و حقايق اعيان خارجي و ابدان اسماء و صفات.4ـ تعيّن چهارم: اعيان خارجي يا تعيّن آثار و احكام اعيان ثابته.حقيقت غيبيّه، حقيقت اسماء است بدون هيچ كثرتي و تعيّن آن حقيقت، به اسم اعظم كه اسم جلاله «اللّه» است ميباشد. اسم «اللّه» كه تعيّن كلي و كمالي و مستجمع تمام تعينات كمالي است چون بر همه اسماء احاطه و سعه دارد در ميان اسماء، امام الائمّه نام گرفته است. ائمه اسماء، كه ميان عرفا و متكلمان به اسماء هفتگانه مشهورند، عبارتنداز:الحيّ، العليم، المريد، القدير، السّميع، البصير، المتكلم. «اللّه» ربّ انسان كامل است و اسم اعظم، سيّد اسماء و در نتيجه مظهر و مربوب آن نيز، اعظم تمام مظاهر و اشرف تمام مربوبات است.به تعبيري ظهور و تجلّي حقّ تعالي را به تجلّي ذاتي، صفاتي، اسمائي و افعالي تقسيم ميكنند. او در مرتبه ذات، تجلّيِ درونْ ذاتي (يعني تجلّي بذاته لذاته) داشت و غيريّتي در آن مقام بدان بارگاه راه نداشت، به همين جهت اسم و رسمي نيز نداشت.در مرتبه صفات كه مرتبه واحديّت است تجلّي اسمائي داشت كه مرتبه فيض اقدس ميباشد. مرتبه فيض مقدس را كه از آن به تجلّي بر ماهيات امكاني تعبير ميشود و عالم مجردات تا عوالم مادي را در برميگيرد، تجلّي افعالي ميخوانند. در تجلّي اسمائي تمام اسماء به وجود واحد موجودند، زيرا آنها جز، وجود و شئونات آن، خود چيزي نيستند بلكه از طريق تعيّن نوري، متصّف به صفات او ميشوند. اسماء از لحاظ مفاهيم بسيار، ولي از لحاظ وجود واحدند و هر يك عين ديگري ميباشند چون تمام آنها عين مسمّا و عين ذات واحديّت جمعي، منظور ميگردند.(3)عرفا موجودات عالم را مظاهر اسماء حسناي الهي ميدانند و هر يك را تحت تربيت اسمي معرفي ميكنند، مثل حيوانات غير ناطق كه تحت سميع و بصير و مدرك و خبير، و ملائكه كه تحت تربيت سبّوح و قدوس، و انسان كه تحت تربيت اسم «اللّه» است.(4)صدر المتألّهين در اسفار اظهار ميدارد: «اِنّ لوجوده تعالي اسماءا و صفاتا و هي لوازم ذاته و ليس المراد من الاسماء هاهنا الفاظ «العالم» و «القادر» و غيرهما، و انّما هي اسماء الاسماء في اصطلاحهم و لا ايضا المراد بالصفات ماهي اعراض زائدة علي الذّات، بل المراد المفهومات الكلّية كمعاني الماهيّات و كثيرا ما يطلق «الصّفة» في كلام الحكماء و يراد بها ما يشمل الماهية ايضا، كما يذكر في المنطق «الوصف العنواني»، ويراد به المفهوم الكلّي الصادق علي الموضوع بحسب عقد الوضع، سواء كان ذاتيا كقولنا: «الانسان كذا» او عرضيّا كقولنا «الكاتب كذا».(5) وكذا ما ذكره في كتاب اثولوجيا من قوله: «في العقل يوجد جميع صفات الاشياء».(6)صفات و ذات در تعبير فوق، مانند ماهيت و وجود است، و اسماء و صفات همان طور كه گفته شد لوازم ذاتي، ذات حقّ منظور ميشوند. يعني مراد از صفات اعراض زائد بر ذات نيستند بلكه عين ذاتاند، نه الفاظي مثل العليم و القادر؛ بلكه آنها مفاهيم اسماءاند. و گرنه حقيقت اسماء و صفات عبارتنداز نفس وجود با تعيّن نوري. نفس وجود محض كه خالي از تعيّن نوري باشد، عبارت است از مُسمّا، موصوف و ذات. هرگاه ذات با تعيّن نوري ملحوظ گردد از آن به اسماء و صفات تعبير ميكنند.هيچ موجود اصيلي نيست مگر اين كه بر حسب هويّت وجودي خود مصداق محمولات زيادي اعم از عوارض لازم و مفارق ميگردند. هر چند اين محمولات بر آن حمل گردد مصداق حقيقي آن هويّت را نشان نميدهند. پوشيده نماند كه محمولات ذاتي بسيارند و وجود واحد است و آن محمولات طبايع كلي وجود و هويّت آن حقيقت ميباشند. هر چقدر وجود آن حقيقت اكمل و اشدّ باشد كمالات ذاتي و محمولات ذاتي او بيشتر خواهد بود.(7) آن حقيقت بر حسب هر درجه از كمال داراي آثار ويژه و اسماء و صفات خاصي است. هر موجودي كه اين هويّت وجودي را آنچنان كه هست بشناسد، تمام محمولات او را همراه با آن ميشناسد. اين محمولاتِ عقليِ متعدد كه از نظر معنا و مفهوم متعددند، در مقام ذات، متحد با ذاتند و تفاوتي با او ندارند.اسماء، قبل از صدور اشياء و ظهور كثرت از وحدت، همراه با ذات و همانند ذات قديم بودند ولي قبليّت آنها بالعرض است نه بالذّات، همان طور كه موجوديّت آنها بالعرض است نه بالذّات؛ خود به خود حكم لوازم اسماء و صفات مانند نسب و تعلقات و مربوبات و مظاهر آنها و به تعبيري اعيان ثابته نيز اين چنين خواهد بود. همان طور كه اعيان ثابته مجعول نيستند، اسماء و صفات نز مجعول به جعل جاعل نيستند، آنها نه مجعولاند و نه معلولاند و نه موجود، و وجود نيز به عنوان صفت و عرض آنهابه حساب نميآيد، بلكه آنها در ازل، بدون جعل براي وجود احدي، ثبوت داشتهاند. آنها همانند ماهيات كه مجعول بالذات نيستند در حقيقت تابع وجود ميباشند. اسماء و صفات در ازل، موجود به وجود حقّ تعالي بوده و ثبوتي علمي نزد حقّ داشتند، و آنها در پرتو اين تعلّق از قلمرو عدم محض خارج ميگردند، و بر اين اساس شيئيّت معدوم كه معتزله به آن قائل شدهاند، در اين جا لازم نميآيد.فلسفه اطلاق صفات به حقتعالي عبارت است از؛ تحقق و فعليّتِ مطلقِ كمالات در ذات الهي و سلب نقص از ذات او كه خود اين نيز كمال تلقي ميگردد. اطلاق اسماء نيز بر حضرتش به همين منوال است. چون كمالات ذات، نامتناهي است پس اسماء الهي نيز نامتناهي خواهد بود و حد و حصري ندارد. كثرت اسمائي و صفاتي به اعتبار مفهوم است و گرنه به اعتبار مصداق، همه عين ذاتاند و تمايزي با ذات ندارند؛ «و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه»(8)؛ كمال اخلاص نفي صفات زائد بر ذات الهي است. اسماء به اعتبار تعيّنات به ذات اطلاق ميگردند و به همين جهت از لحاظ ترتيب و اجمال به اسماء ذات، اسماء صفات و اسماء افعال تقسيم ميشوند. اطلاق اسماء به ذات اگر متوقف بر تعقل غير نباشد مانند «عالم» و «قادر» آنها را اسماء صفات، و اگر اطلاق آنها متوقف بر وجود غير باشد مانند «خالق» و «رازق» آنها را اسماء افعال گويند.(9)همان طور كه گفته شد چون ذات، نامتناهي است اسماء نيز نامتناهي خواهند بود و بر اين اساس امكان وقوع تنازع در ميان آنها وجود دارد، بنابراين به خاطر اقامه عدل و برخورداري هريك از جايگاه متناسب با خود، نياز به امام اعظم و اسم اعظم دارند كه جامع تمام اسماء و صفات و كمالات است و از آن به «اللّه» كه اسم ذات است تعبير ميكنند.مظاهر و شؤون حق بر حسب اسماء تحقق مييابد و هر مخلوق يا موجودي جز انسان از بعضي از اسماء بهرهمند است و نصيب دارد، در حالي كه انسان جامع جميع اسماء الهي است:
زان سبب جز لطف و خوبي نيست در تفسير ما
روي خوبت، آيتي از لطف بر ما كشف كرد
روي خوبت، آيتي از لطف بر ما كشف كرد
روي خوبت، آيتي از لطف بر ما كشف كرد
اي بي خبر ز لذّت شرب مدام ما
زان رو سپردهاند به مستي زمام ما
مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است
ما در پياله عكس رخ يار ديدهايم
مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است
مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است