ب) وجوه تمايز اسماء و صفات<p /> - نقش اسماء و صفات حق در خلقت و تمایز آنها با یکدیگر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش اسماء و صفات حق در خلقت و تمایز آنها با یکدیگر - نسخه متنی

مهدی دهباشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شاهد عرض ما در اين كه مراد در آيه مذكور همه انسانها به صورت بالقوه است ضمائر جمع در آيه: «و لقد خلقناكم ثم صوّرناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا أبليس لم يكن من الساجدين»(16) است و «خلقت بيديّ»(17) اشاره دارد كه انسان، جامع اسماء جلال و جمال، هر دو، مي‏تواند باشد.

خداوند سبحان به حسب «كلَّ يوم هو في شأنٍ»(18) در مراتب الوهيت خود داراي شؤون و تجليّاتي است كه به اعتبار ظهور آنها از آنها به صفات و اسماء تعبير مي‏شود. تقسيم بندي اسماء و صفات، وضعي است و حكما، متكلمان و عرفا هر يك بنابر مشرب خود اسماء و صفات را تقسيم كرده‏اند. براي مثال صفات را به ايجابي و سلبي، و ايجابي را به حقيقي و حقيقي رابه بدون اضافه و نسبت، مثل «حيات» و «وجوب» و «قيوميت» يا به صورت اضافه محض، مانند «اوليّت» و «آخريّت» و يا به ذو اضافه، مانند «ربوبيّت» و «علم» و سلبي، مانند «غني» و «قدوسيّت» و «سبوحيّت» تقسيم كرده‏اند. هر يك از آنها به لحاظ ايجابي و سلبي داراي نوعي از هستي است. اين صفات متعدّد كه نشأت گرفته از اسم جلال و جمال‏اند، مانند لطف و قهر، و رحمت و غضب، متقابل مي‏باشند هر كدام كه متعلق به رحمت و لطف باشد، جمال و

هر يك كه متعلق به غضب باشد، جلال خوانند.(19)

بر اساس «هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن»(20) هر صفت جمال، صفت جلال و هر صفت جلال، صفت جمال را دارا مي‏باشد همانند هيماني كه از جمال الهي حاصل مي‏شود و آن ناشي از انقهار عقل و تحيّر آن در آن مقام است. براي هر جلالي، جمالي است كه همان لطف مستور در قهرِ الهي است.

صفات نيز همانند اسماء، امّهاتي دارند كه به امّهات صفات و ائمه سبعه مشهورند كه عبارتند از: حيات، علم، قدرت، اراده، سمع، بصر و كلام.

بعضي، امهات اسماء را عبارت از: الاول، الآخر، الظّاهر و الباطن و اسم «اللّه» و سپس الرحمن را جامع همه آنها دانسته‏اند؛ «قل ادعوا اللّه و ادعوا الرحمن أيّا ما تدعوا فله الاسماء الحسني».(21)

مظهر هر اسمي مي‏تواند ازلي و ابدي باشد، ازليّت آن از اسم «الاوّل» و ابديّت آن از اسم «الآخر» است و همچنين ظهور آنها از اسم «الظاهر» و بطونشان از اسم «الباطن» مي‏باشد و هيچ يك از موجودات، خالي از چهار صفت ظهور، بطون، اوليّت و آخريّت نخواهد بود.

از آن جا كه اسم نشانه چيزي است به وجهي اسماء به اسماء ذات، اسماء صفات و اسماء افعال تقسيم مي‏گردند. گر چه همه آنها در اصل، اسماء ذاتند، چون ذات در آنها ظهوري دارد و بدون ظهور ذات، ظهوري پيدا نمي‏كنند يعني به اعتبار ظهور صفات در آنها، اسماء صفات و به اعتبار ظهور افعال در آنها اسماء افعال ناميده مي‏شوند.(22)

اسماء به لحاظي داراي دو اعتبار و به لحاظي داراي سه اعتبار مي‏باشند، يعني به اعتباري دلالت بر ذات و صفات و يا علاوه بر آن دو، دلالت بر افعال دارند. اسماء افعال به اسماء صفات و اسماء صفات به اسماء ذات ارجاع مي‏گردند. براي مثال «ربّ» به اعتباري به معناي ثابت الذات و به اعتباري مالك صفت و به لحاظي مصلح فعل است. اسماء ذات عبارتنداز: هو، اللّه، الرّب، الملك، القدوس ... و اسماء صفات عبارتند از: الحيّ، الشّكور، القهّار، القاهر ... و اسماء افعال عبارتنداز: المبدي، الوكيل، الرّزاق، المجيب ... . ابن عربي در رساله انشاء الدوائرِ خود، اسماء را به نحو فوق به طور كامل تقسيم نموده است.

از هر دو اسمِ متقابل، اسمي ذووجهين پديد مي‏آيد كه برزخ ميان آن دو است و نويسنده در مقاله‏اي خاص اين مطلب را به طور مستوفي بيان كرده است.(23) و از اين تقابل، تناكح اسماء به‏طور نامتناهي پديد مي‏آيد كه هر كدام در وجود علمي و عيني مظهري خاص دارد.

از طرفي اسماء به اعتبار دوام و انقطاع احكام و آثارشان تقسيم مي‏گردند. بعضي از آنها حكمشان ازلي و ابدي است، مانند اسماء حاكم بر ارواح و نفوس قدسي و مجردات كه فاقد زمانند؛ بعضي از اسماء گرچه حكمشان به لحاظ ازل منقطع است ولي از لحاظ ابد مستدام است، مثل اسماء حاكم بر عالم هستي؛ بعضي از اسماء حكمشان در ازل منقطع و از لحاظ ابد نيز اثرشان متناهي خواهد بود، مانند اسماء حاكم بر زمانيات و آنچه مربوط به دنياست.

از ميان اسمائي كه حكمشان پايان مي‏پذيرد برخي انقطاعِ حكم آنها مطلق و برخي نسبي و اضافي است و خود تحت حكم اسم كامل‏تر قرار مي‏گيرد و چون هر اسمي برحسب ظهور دولتي دارد هر يك طالب ظهور در مظهري متناسب با طلب خود مي‏باشند. تفصيل اين مبحث به طول مي‏انجامد و ما به همين مقدار اكتفا مي‏كنيم.

با توجه به مطالبي كه در اين بخش گفته شد كثرت اسماء و صفات، ناشي از كمالات ذات الهي است كه در قلمرو ظهور با توجه به اعتبارات مختلف در هر مرتبه و مقام به نام خاصي اختصاص مي‏يابد و گرنه بدون اعتبار ذات، از اسماء و صفات و افعال و آثار نشاني نيست. به تعبيري اگر حقّ تعالي در كسوت اسماء و صفات، خود را متجلّي نمي‏ساخت سخني از اسماء و صفات به ميان نمي‏آمد و اين بحث محلي نداشت. بنابراين كثرت اسماء و صفات اعتباري خواهد بود. مقصود از اعتباري بودن آنها در اين جا، تبعيّت آنها از ذات است، به اين جهت كه هيچ‏يك وجود مستقل از ذات ندارند و بدون لحاظ ذات ملحوظ نمي‏شوند. به عبارت ديگر اسماء و صفات متعلقي دارند كه آن ذات الهي است و آنها صرف تعلق به حقّ هستند و براي مخلوقات، نقش تعريفي دارند.

قابل ذكر است كه عرفا و حكماي الهي همچون ملاصدرا در مبحث اسماء از علم حقّ نيز سخن به ميان آورده‏اند. ما نيز در بحث خود اشاره كرديم كه هر موجودي كه

عالم به اسماء و صفات باشد عالم به اسرار آفرينش خواهد بود و علم به اسماء و صفات رازگشاي عالم خلقت است. آنچه در عالم امكان است به نحو اعلا و اتّم در عالم ربوبي تحقق بالفعل دارد و معلوم بالذات و مشهود بالفعل خواهد بود. موجودات كه مظاهر اسماء و صفات حق‏اند همه در مرتبه ذات به وجود واحد، موجوداند؛ به همين جهت حقّ تعالي به تمام خصوصيّات و ماهيّات اشياء به صورت كلّي و جزئي احاطه دارد و جهان مخلوق، در ازل بدون هيچ قيدي معلوم حضرت حقّ بوده بلكه عالم امكان از سرچشمه علم ذاتي و ازلي او سرچشمه گرفته است.

با اين بيان مشاجرات متكلمان و حكماء مشائي در مورد اين كه خداوند به موجودات، علم كلّي دارد يا جزئي منتفي خواهد بود(24) «و أن اللّه قد احاط بكلّ شي‏ء علما»(25) و «ما تسقط من ورقة الا يعلمها»(26) و «لا يعزب عنه مثقال ذرّة ...»(27). تمام ماسوا از طريق علم تفصيلي و حضوريِ حقّ تعالي با حضور وجودشان به نحو اَتمّ معلوم اويند و قاعده «بسيط الحقيقة كلّ الاشياء و ليس بشي‏ءٍ منها» نيز بر همين اساس استوار مي‏باشد.

علم حقّ تعالي به ذاتش عين وجود اوست و اعيان، موجود به وجود ذات و وجود واحد مي‏باشند و همه آنها به علم واحد معلوم بالذات الهي هستند. همان طور كه موجودات در عين كثرت موجود به وجود واحداند، در عين كثرت معلوم به علم واحد حقّ تعالي مي‏باشند. علم و وجود دو اعتبار از يك حقيقت است. در نتيجه علم حقّ تعالي در مرتبه ذاتش به اشياء قبل از وجودشان ثابت مي‏گردد. علم حقّ تعالي به اشياء، علم فعلي و علم فعلي سبب وجود اشياء در خارج مي‏گردد. با اين مقدمات علم حق به ذات خود عين وجود ذاتي اوست و اين وجود عينا همان علم به اشياء و سبب تحقق و وجود آنها در خارج مي‏گردد. اشياء كه متعلق علم ازلي حق‏اند در مرتبه ظهور ابتدا به صورت عقلي و سپس به صورت طبيعي سلسله مراتب وجودي را بر اساس عين ثابت خود طي مي‏كنند. بنابراين با اين توصيف علم حقّ تعالي به موجودات در وجود سابق و لاحقّ آنها تفاوتي ندارد.

ب) وجوه تمايز اسماء و صفات

عرفا و حكماي الهي در تمايز اسماء و صفات توجيهاتي دارند. از جمله اين

توجيهات اين است كه فرق ميان اسم و صفت همچون تفاوت ميان عرضيّ و عرض، و صورت و فصل، و ماده و جنس مي‏باشد.

هر معنايِ صفتي كه به شرط لاشي‏ء ملاحظه شود صفت و هرگاه به صورت لا بشرط شي‏ء ملاحظه گردد، اسم گويند. از معناي اول به لفظ «مبدأ» و از معناي دوّم به لفظ «مشتق» تعبير مي‏كنند. براي مثال معناي علم به اعتبار اول صفت و به اعتبار دوّم اسم و از معناي اول به لفظ علم و از معناي دوّم به لفظ عالم تعبير مي‏نمايند(28).

به بياني ديگر تعيّنات را كه حقايق خارجي هستند در صورتي كه تنها لحاظ شوند، وصف و صفت و اگر از جهت ظهور ذات در آنها و ارتباط آنها با ذات ملاحظه گردند، اسم مي‏نامند. پس ذات، از حيث تقّيد به معاني، اسم تلقي مي‏گردد يعني ذاتي كه موصوف به صفت خاصي شده، مثل «الرّحمان» كه ذاتي است داراي صفت «رحمت» و «القهار» كه ذاتي است داراي صفت قهر(29). هرگاه نفس معاني و محمولات عقلي بدون ملاحظه موصوفي در نظر گرفته شود، آن را صفت گويند.

ذات در مقايسه با صفت و اسم عبارت است از هويّت شي‏ء و نحوه وجود خاص آن. براي هر هويّتِ وجودي، صفاتِ كلّيِ ذاتي و عرضي است كه به صورت اشتقاقي اين مفاهيم به آن هويّت اطلاق مي‏گردد؛ از مشتقات به اسماء و از مبادي آنها به صفات تعبير مي‏كنند. تفاوت اسم و صفت مانند تفاوت ميان مركب و بسيط در خارج به اعتبار عقلي است. گاهي مفهوم ذات در مفهوم اسم لحاظ مي‏شود ولي در صفات داخل نمي‏شود، زيرا صفت، صرف معناي وصفي است، با اين وصف تفاوت اسم و صفت مانند تفاوت ميان لابشرط شي‏ء و بشرط لاشي‏ء خواهد بود. مراد از صفت معنايي است كه به ذات حمل نمي‏شود و به آن عرض گويند و مقصود از اسم معنائي است كه حمل آن بر ذات جايز است و از آن به عرضيّ تعبير مي‏كنند.(30)

/ 7