البته در فلسفه بابي باز شده است تحت اين عنوان كه: اگر اراده خدا ازلي است، علم خدا هم ازلي است و اراده ازلي علت تمام: نظام وجود است پس ارتباط حادث به قديم چگونه است؟ و اين حوادثي كه پيدا ميشود بايد از ازل موجود باشد، پس چرا به تدريج، موجودات آفريده ميشوند؟ پاسخ اين اشكال اين است كه: اين نقص در فاعليت فاعل نيست بلكه در قابليت قابل است خداوند از ازل اراده دارد اما نظام عالم ماده، نظام حركت است و لازمه ذات حركت، تدرّج است. براي تقريب ذهن مثالي ميزنيم.
تدرّج در حركت
شما ميخواهي بر فراز ساختمان بالا روي، از همان اول كه نگاه به راه پلّهها ميكني، تصميم ميگيري كه تمام اين راه را طي كني و بالا بروي. ولي طبيعت حركت اين است كه تا پلّه اول طي نشود، حركت بر پله دوم موجود نميشود و تا روي پله دوم نرسد، حركت بر پله سوم امكانپذير نيست و همچنين تا به آخر. و اين دليل نقص در شما كه تصميم گيرندهاي نميباشد براي اينكه از اول تصميم به رفتن بالا گرفته بودي ولي لازمه اين كار، كه حركت باشد، درجهبندي است يعني هر مرحلهاش بايد مسبوق به مرحله قبل باشد نه اينكه نقص در اراده شما است بلكه نقص در قابل است كه بايد هر مرحلهاي مقدمه باشد براي مرحله بعدي. در همان نظام وجود كه خداوند نسبت به تمام آن، از ازل اراده داشته، موجودات مجردي هستند كه حالت منتظره ندارند و درجهبندي در ذاتشان نيست مانند ملائكة الله و عالم عقول كه به همان اراده خداوند موجود شدهاند اما اگر عالم ماده بخواهد موجود شود، چون عالم حركت است ـ و حقيقت ماده در اصل چيزي جز حركت نميباشد ـ پس درجه بندي و زمان در ذات اين علم است. پس اراده خداوند از ازل نسبت به من و پدرم و نياكانم و فرزندانم و نوههايم و تمام اين عالم وجود، بوده است ولي با تدريج تمام اينها به وجود ميآيد، چون لازمه حركت تدرّج است. و اين نقص در فاعليت فاعل نيست بلكه عيب و نقص در قابليت قابل است.