بیشترلیست موضوعات انسان و انديشه معيار حق و باطل انسان و انديشه مفهوم امت در اسلام مراحل تكامل امت دارالاسلام و دارالكفر توضیحاتافزودن یادداشت جدید
اسلام تغييرى اساسى در مفهوم امت ايجاد كرد. قرآن كريم اين واژه را در معانى جديد و متعددى استعمال كرده است. اين موارد استعمال عبارتند از: دين, طريقت, جماعتى از مردم, جماعتى از حيوانات, انسانى كه اسوهء كمالات در جامعه است و جماعت داراى مبدء.سنت نبوى واژهء امت را محدود و منحصر به معناى اخير كرد. در ده ها نص نبوى تعابيرى مانند امت من, امت محمد(ص), امت مسلمين و امت يهود به چشم مى خورد. تمدن جديد هم مفهوم تازه اى براى امت ابتكار كرد كه شامل مميزات جديدى است مانند تاريخ, زبان, فرهنگ, مليت و كشور. احمدحسين, يكى از محققان مى گويد: معناى جارى در تاريخ بشرى از قرون قديم تا قرن نوزدهم با اين معناى خاص براى واژه امت مطابقت ندارد, زيرا در طول تاريخ گذشته دل سپردگى به قبيله و مدينه و امير و حكومت بوده است. اما اين دل سپردگى به گروهى كه در مليت, زبان, فرهنگ و تاريخ مشتركند, از ابتكارات قرن نوزدهم و نوآورى هاى اروپاست. و ملاحظه مى شود كه فرهنگ هاى لغات عربى, انگليسى و فرانسوى و معجم هاى اين زبان ها نيز حاوى تعريف متداول كنونى امت نيستند.27 به نظر مى رسد كه تعداد ايدئولوژى ها و مكتب هاى فكرى و تخصص هاى علوم دانشگاهى و تنوع امت هاى غربى از حيث چگونگى پيدايش و از لحاظ تاريخى به شدت بر مفهوم امت تاثير گذاشته و آن را با ابهام و پيچيدگى و سكيكلان رو به رو كرده است. هريك از مكاتب ماركس, نژادى و ليبرالى تعريف مخصوص خود را در مورد امت وضع كرده اند.همان طور كه دانشمندان علوم اجتماعى, سياسى و مردم شناسى در تعيين ضابطه و ملاك معين براى امت اختلاف پيدا كرده اند. از طرف ديگر مكتب ملى گراى فرانسوى با مكتب ملى گراى آلمانى در تعريف امت اختلاف دارند, همين مطلب در مورد مكاتب ملى گراى انگليسى و امريكايى و ايتاليايى و غير آن صادق است, زيرا هريك از اين اقوام, تجلى بخش امت هايى هستند كه در شرايط تاريخى و اجتماعى متفاوتى شكل گرفته اند.امريكايى ها به عامل تاريخ و زبان بها نمى دهند و بر عامل سرزمين و هم انديشى و تفاهم فكرى اهتمام دارند. ايتاليايى ها بر وحدت سرزمين و زبان و عادات و رسوم تاكيد مى ورزند. و اگر از ملى گرايان هندى پرسيده شود مى بينى كه آنان از وحدت دين و فرهنگ دل زده مى شوند, زيرا اين عامل, امت هند را به تجزيه به چهارصد دين و فرهنگ تهديد مى كند.28 آن چه كه همهء اين نظريات حول آن گرد مىآيند توافق بر فاصله و جدايى كامل عقيده از مفهوم امت است يعنى ايدئولوژى نه تنها محور واحد امت نيست بلكه اصلا از جملهء عناصر تشكيل دهندهء آن هم به شمار نمى رود. اين امرى است كه ما را به رد نظريهء تكاملى استاد محمد مبارك فرا مى خواند, وى اين نظريه را در كتابش به نام الامه والعوامل المكونه لها مطرح كرده است, آن جا كه ادعا مى كند مفهوم امت, سيرى تكاملى دارد: در دوران گذشته رابطهء نژادى اساس شكل گيرى جوامع بوده است و به شكل تدريجى عناصر معنوى پديدار گشته و از نفس عناصر مادى كاسته شده است, آن گاه كه عناصر تاريخ و زبان و آرمان ها و فرهنگ به عوامل سرزمين و مليت در مفهوم امت افزوده شدند, و اخيرا تاكيد بر نوع اول نسبت به نوع دوم تشديد شده است. اين نظريه, تاريخ اسلامى را ناديده مى گيرد كه در آن مفهومى كاملا معنوى براى امت نمايان است كه هيچ گونه شائبه مادى در آن راه ندارد, چراكه امت در مفهوم اسلامى جز بر عنصر معنوى واحد يعنى عقيده توقف ندارد. مفهوم امت دچار انقلابى شده است كه به موجب آن بر عناصر مادى پيش از عناصر معنوى تكيه مى شود, اين عناصر معنوى در انقلاب اروپايى معنوى تلقى نمى شوند بلكه از آن ها تفسيرهاى مادى به عمل مىآيد, و اين حركتى قهقرايى است و نه تكاملى, ممكن است اين نظريه تنها در قلمرو تاريخ نهضت اروپايى صادق باشد, چراكه اين نهضت با انگيزهء نژادى شديد آغاز گرديد اما از نيمهء قرن بيستم رو به ضعف نهاد. گرچه اين تحول قابل اطمينان نيست, زيرا از عامل سياسى و متغير ناشى شده و آن رنج و مصيبت عظيمى است كه جنگ هاى جهانى اول و دوم براى اروپا به بار آورده, جنگ هايى كه نتيجهء همان عنصر نژادى مخرب بود. و مادام كه قاعدهء مادى تمدن غربى تغييرنكرده تصديق تحول معنوى حقيقى در آن ممكن نيست. و هم چنان امت در مفهوم غربى اش اساسا قائم به سرزمين و رابطهء مليت است و با چنين اساسى مقصود از عواملى مانند زبان, تاريخ, فرهنگ و آمال مشترك چيزى جز معناى ملى آن ها نيست كه انعكاس تجليات و مظاهر مليت مشخصى است, پس درواقع اين عوامل, تابع سرزمين و غريزى و ملى هستند و نه حاكم بر آن ها, يعنى جامعهء بشرى هم چنان محكوم به غريزه است نه تابع عقل و اين همان نقطهء اصلى خلل اخلاقى در مفهوم غربى امت است.اسلام با اين خلل, با تاييد قاطع عقل, مقابله مى كند به اين نحو كه تنها عقيده را محور اساسى مى شناسد كه امت بر آن استوار است, به اين معنا كه عقيدهء مشترك, مظهر توحيد براى امت است, همان طور كه براى امت, شايسته نيست كه غير از خداى سبحان را بپرستد, شايسته نيست كه اساس شكل گيرى خود را بر چيزى غير از اين عقيده بگذارد, و اين به معناى معلق شدنش در آسمان و قطع ارتباطش از زمين نيست بلكه به اين معناست كه روابط زمينى از قبيل, تاريخ, زبان, آمال, سرزمين و مليت بر پايهء همان رابطهء آسمانى يعنى توحيد و خلاصه عقيده تبيين مى شوند. اين است كه خداوند مى فرمايد: (الله ربكم لااله الا هو خالق كل شىء)29 همانا خداوند پروردگار شماست هيچ معبودى جز او نيست او آفرينندهء همه چيز است.از جمله چيزهاى آفريدهء خدا همان روابط زمينى است. و نيز مى فرمايد: امر الاتعبدوا الا اياه30 خدا امر كرده است كه جز او را نپرستيد. و در اين پرستش, عقيدهء خود را خالص گردانيد: مخلصين له الدين31 و علقه و پيوندى, فوق او وجود ندارد