بیشترلیست موضوعات انسان و انديشه معيار حق و باطل انسان و انديشه مفهوم امت در اسلام مراحل تكامل امت دارالاسلام و دارالكفر توضیحاتافزودن یادداشت جدید
با نظر به ويژگى فكر, حركت انسان را به سه نوع مى توان تقسيم كرد: 1ـ حركت غريزى محض: حركتى است حيوانى كه بر هيچ انديشه و تفكرى مبتنى نيست و متصف به جبريت است, زيرا حيوان, فاقد اختيار و انديشه است.2ـ حركت غريزى ناشى و برانگيخته از انديشهء قبلى: اين حركتى غريزى است كه با فكر آميخته است. اما فكر ضعيفى كه امكان مقاومت در برابر غريزه را ندارد.3ـ حركت فكرى متين: اين حركت با قوت در صحنهء زندگى انسان جريان مى يابد به نحوى كه هيچ غريزه اى نمى تواند خود را بر آن تحميل كند. گرچه گاهى به غريزه پاسخ مى دهد اما بر اساس ملاك هاى فكرى معين نه از روى جبر و غلبه.حركت اول, حركت حيوانى محض است و در عالم انسانيت جاى ندارد, زيرا ويژگى فكر هرگز از انسان جدا نمى شود و نوع دوم رگه هايى از انسانيت را با خود دارد اما تا وقتى بر حاكميت انديشه بر انسان پاى نفشريم به نحوى كه عقل هادى و رهبر باشد نه غريزه, سخن از حركت انسانى خالص بى مورد است. اما نوع سوم همان حركت انسانى مطلوب است, زيرا كاملا ناشى از خصيصهء انسانى محض است و غريزه در آن نقشى ندارد.نوع دوم مظهر انحطاط و پستى انسان است. و نوع سوم نيروى انديشه و مرتبهء والاى انسانى را نمايان مى سازد. نظريه ها و ايدئولوژى ها بر اين دو نوع حركت توزيع مى گردند. نظريه اى كه انسان را از زاويهء مادى مى نگرد غريزه را مبنا قرار مى دهد و بر تاثير گسترده آن در زندگى تامل دارد و انديشه را به تسليم پذيرى در مقابل غريزه و چرخش بر مدار آن مى خواند. و نظريه اى كه مويد بلند مرتبگى انسان است و خصيصهء فكر و انديشه را در او مى ستايد و آن را اساس و محور شخصيت وى تلقى مى كند و به اصلاح و تعديل غريزه و اطلاق عقل فرا مى خواند تا آن كه بر ادارهء اين حركت دقيق و رويارويى با فشارهاى غريزه توانا باشد. نظريهء اول چيزى جز يك نظريهء وضعى نيست براى اين كه انسان خود به تنهايى نمى تواند عقيده اى را بسازد كه توان سيطره بر طغيان دنياى ماده و غريزه را دارا باشد. و نمى تواند از اسارت قالب مادى كه در آن محبوس گرديده رهايى يابد. و نظريهء دوم نمى تواند چيزى جز يك نظريهء آسمانى باشد, زيرا علم و عقل و فكر از ويژگى هاى جهان غيرمادى هستند و متحرك هاى معنوى, آسمانى مى باشند.نظريهء اول نظريهء انسانى نيست, زيرا از خصيصهء انسانى بر نخاسته است, چون بدن و غريزه,جهانى مادى هستند و ارتباطى با انسانيت انسان ندارند. و نظريهء دوم, نظريه اى انسانى است چراكه از سرچشمهء انسانيت انسان جارى گرديده است يعنى از خصيصهء انديشه و روان. نظريهء اول نتيجه اش انسانى مادى است و فاقد ارزش انسانى. و نظريهء دوم انسانى مى سازد متشكل از پى گيرى حاوى روح خلاق كه صاحبش را از زاويهء جهان ارزش ها مى سازد.نظريه اول, زندگى انسان را در پرتو عوامل مادى غريزى تفسير مى كند بدين نحو كه گاهى با عامل اقتصادى, و زمانى با عامل جغرافيايى و ديگربار با عامل عرفى و بالاخره با عوامل غريزى تفسير مى نمايد. و از آن جا در پى برپايى جامعه انسانى در پرتو اين عوامل غير انسانى است, كه گاهى سر از جامعهء اشتراكى (كمونيستى), زمانى جامعهء ملى و ديگر بار از جامعهء ميهنى و بالاخره سر از جامعه پوچ گرا برمىآورد. حال آن كه نظريه دوم بر تفسير زندگى انسان در پرتو فكر و روح و فطرت اصرار دارد يعنى بر عامل انسانى محض و از اين رو در پى برپايى جامعهء انسانى در پرتو اين عامل يعنى بر محور عقيده است.بديهى است محور غير عقايدى مورد اختيار و انتخاب انسان نيست يعنى انسان وطن و مليتى را كه به آن منسوب است انتخاب نمى كند بلكه نشو و نماى او در وطن و ملتش قهرى است.ايمان ماركس و فرويد به زبونى در مقابل عوامل اقتصادى و جنسى و درنتيجه به جبريت و حتميت است, و اين تراوشاتى است از خصايص حركت غريزى محض كه ما جبريت آن را در دنياى حيوانات حس مى كنيم, حال آن كه محور عقايدى بر پايهء اختيار و ارادهء انسان مى چرخد, و انسان در انتخاب تعلق اش به امت عقيده اى و موجوديت سياسى عقيده اى مختار است يعنى خود تصميم مى گيرد كه به كدام امت ملحق و منتسب شود. و اين انتساب به دنبالش دل سپردگى است يعنى وقتى انسان خود را به سرزمين يا امتى يا دولتى منتسب مى داند خود را در فضايى غريزى مى يابد كه دل سپردگى به آن سرزمين, امت يا دولت را بر او فرض مى كند مثلا از يك فرانسوى انتظار مى رود كه به سرزمين, ملت و دولت و فرهنگ و تاريخ فرانسه علاقمند باشد و دل بسپرد, چه به حق و چه به ناحق, در غير اين صورت خائن است و اما در محور عقيده اى چنين حالتى وجود ندارد, زيرا در نظام عقيده اى, انسان مختار است و به امتى دل مى سپرد كه انتساب خود را به آن انتخاب كرده است و در اين انتخاب آزاد بوده است.تعلق به سرزمين و ملت تنها به ظاهر زندگى انسان مربوط مى شود. خدا مى فرمايد: يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا و شايسته نيست كه اين بعد ظاهرى محور و اساس بناى جامعه انسانى باشد. كلمهء لتعارفوا متضمن يك استنكار است و گويا مى خواهد بگويد انقسام به مذكر و مونث و شكل گيرى جوامع از ملت ها و قبايل حالتى است كه خداوند سبحان آفريده است تا در خدمت يك هدف اخلاقى باشد, و آن تعارف (شناسايى يكديگر) است, پس چرا اين عامل وسيله اى شده براى رقابت و زورنمايى؟ و چرا در خلافت, جهت هدف يادشده قرار گرفته است؟ دليل اين انحراف همان محور واقع شدنش در بناى جامعه است. و محوريت شان وسيله نيست بلكه شان هدف و مقدسات و ارزش هاى فكرى و اخلاقى است. شان غريزه نيست كه محور بناى جامعه باشد پس اگر جامعه آن را محور قرار داد, هدف كه همانا تعارف و ارزش هاى اخلاقى بود از بين رفته و رقابت و كشمكش داخلى به جاى آن مىآيد.پس اگر انسان در حركت غريزى به تقليد از حيوان بپردازد , خصايص حيوانى جامعه انسانى را مورد تاخت و تاز قرار مى دهد.عقيده نمايانگر ارزش اخلاقى است براى وجود انسان, و از اين رو تنها همين عامل است كه شايستگى محوربودن در ساختمان جامعه انسانى را دارد. و آيهء قبلى هم در پايانش به همين نكته اشاره دارد كه مى فرمايد: (ان اكرمكم عندالله اتقاكم).پس انسان همان انسان است چه در غرب باشد و چه در شرق, و اگر بتوانيم او را از رنگ, وطن و مليت مجردسازيم حقيقت وجودش تبدل و تغير نمى يابد. اما اگر انسان را از محتواى فكرى و روحى تهى سازيم به موجود و حقيقت ديگرى تبديل مى شود. و از اين جاست كه قلمرو ارضى و پيرو آن جامعهء انسانى در تصور سياسى اسلام به دو بخش تقسيم مى شود: بخشى كه معتقد به عقيدهء حقه هستند و آن مسلمانانند. و بخش ديگرى كه به عقيدهء باطله معتقدند و آن غيرمسلمانانند. سرزمين مسلمانان دارالاسلام ناميده مى شود و سهم ديگران به دارالفكر موسوم است.
مفهوم امت در اسلام
امت مفهومى است وابسته به زندگى و در تمدن ها و مكتب هاى فكرى گوناگون اختلاف پيدا مى كند, و گاهى در علوم دانشگاهى مختلف نيز متفاوت مى گردد مثلا در علم سياست تعريفى دارد و در علم جامعه شناسى تعريفى ديگر.در جاهليت عربى امت به معناى دين بود, شاعر مى گويد: ((...هل يستوى ذو امه وكفور؟; آيا صاحب امت (دين) با كافر يكسان است؟ )) و در قول منسوب به النابغه آمده است: ( حلفت فلم اترك لنفسك ريبه وهل ياثمن ذو امه و هو طائع؟) 26 سوگندخوردم تا هيچ ترديدى در تو نگذارم و آيا هيچ صاحب دينى گناه مى كند در حالى كه مطيع است؟