بیشترلیست موضوعات انسان و انديشه معيار حق و باطل انسان و انديشه مفهوم امت در اسلام مراحل تكامل امت دارالاسلام و دارالكفر توضیحاتافزودن یادداشت جدید
منظور اين است كه حس وطن پرستى امرى نيست كه با تمدن و ترقى ملازمه داشته باشد, چنان كه ادعا مى شود. بلكه به دليل انتسابش به عالم غريزه صلاحيت ندارد كه اساس ادارهء زندگى بين المللى قرارگيرد كه بايد بر پايه صور و ارزش هاى مطلق اداره شود.و اين چيزى نيست غير از ارزش هاى فكرى و روحى به نحوى كه ما در مباحث گذشته بيان كرديم, از اين رو اصرار بر اساس قراردادن وطن پرستى در حيات بين المللى جديد چيزى جز نشانى بر عدم پيشرفته بودن تمدن جديد نيست.حال آن كه انسان معتقد به خداى خالق و مدبر هستى و جامعه, نيك مى داند كه رابطه اش به سرزمين, نمى تواند رابطهء مالكانه باشد, پس چگونه ممكن است مالك آن و متصرف در آن باشد حال آن كه خالقى دارد كه آن را ايجادكرده و همواره در آن تصرف تكوينى و تشريعى مى كند. هنگامى كه در قرآن نظر مى كنيم مى بينيم كه از چهار جهت دربارهء رابطه زمين با خداى سبحان سخن مى گويد: 1ـ خلقت زمين: (وهو الذى خلق السموات والارض بالحق) 50 اوست كه آسمان ها و زمين را به حق آفريد.2ـ مالكيت زمين: (ولله ملك السموات والارض وما بينهما) 51 ملك آسمان ها و زمين و آن چه ميان آن هاست از آن خداست.3ـ تصرف تكوينى و مستمر در آن: (افلا يرون انا ناتى الارض تنقصها من اطرافها) 52 اوست كه زمين را از اطرافش مى كاهد.و اوست كه زمين را زنده مى كند پس از مرگش چنان كه فرمود: 41 (وترى الارض هامده فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت وربت) 53 و مى بينى زمين را كه خشكيده است پس هنگامى كه آب را بر آن فرو مى فرستيم به جنبش درمىآيد و سرسبز مى گردد و اوست كه امر مى كند زمين را به اين كه كفار را عقاب كند. آن جا كه مى فرمايد: ( فخسفنا به وبداره الارض) 54 او و خانه اش را در زمين فروبرديم.و اوست كه در آينده اى نزديك زمين را در خلقتى جديد قرارمى دهد, چنان كه فرمود: (يوم تبدل الارض غير الارض) 55 روزى كه زمين را به غير آن تبديل مى كند.4ـ تصرف تشريعى در آن: پس هرگاه خدا آفريننده و مالك و متصرف تكوينى آن تا روز قيامت باشد, طبيعى است كه متصرف تشريعى در آن نيز غير او نباشد. و حق اوست كه امركند به عدم فساد در زمين, چنان كه فرمود: (كلوا واشربوا ولاتعثوا فى الارض) 56 بخوريد و بياشاميد و فساد برنيانگيزيد در زمين. و كبر ورزيدن بر روى زمين را منع مى كند, حتى مقدمات منجر شونده به آن را نيز منع مى كند: (لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض) 57 اگر خدا روزى اش را بر عباد وسعت دهد هر آينه بندگانش در زمين نافرمانى مى كنند. سپس بر مفسدين در زمين حكم مى كند كه كشته شوند: (انما جزاء الذين يحاربون الله ورسوله ويسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا ويصلبوا) 58 همانا جزاى كسانى كه با خدا و رسولش مبارزه مى كنند و به فساد در زمين مى كوشند اين است كه كشته شوند يا به دار آويخته گردند.و بندگانش را فرمان مى دهد به هجرت از سرزمينى به سرزمينى ديگر: (الم تكن ارض الله واسعه فتهاجروا فيها) 59 آيا زمين خدا گسترده نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟ و در اين آيات ادعاى انسان مبنى بر داشتن حقى در زمين سلب گرديده است و خدا زمين را به خود نسبت مى دهد, آن جا كه مى فرمايد: (ياعبادى الذين امنوا ان ارضى واسعه فاياى فاعبدون) 60 اى بندگان مومن من همانا زمين من گسترده است پس مرا عبادت كنيد. (ومن يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا وسعه)61 و هركس در راه خدا مهاجرت كند در زمين گشايشى بسيار و وسعت مى يابد.در بعضى آيات مى بينيم كه ادعاى مالكيت انسان بر زمين به تمسخر گرفته شده است, آن جا كه مى فرمايد: (واورثكم ارضهم وديارهم واموالهم)628 يهود ادعا مى كردند كه خيبر سرزمين آن هاست و قرآن بر اين ادعا آن ها را همراهى مى كند اما تاكيد مى كند كه اين سرزمين را به مسلمانان اعطا فرموده است. پس سكونت در زمين حقى نسبت به آن براى ساكنينش ايجاب نمى كند ولو اين سكونت بسيار طولانى باشد, چراكه: (ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده) 63 همانا زمين از آن خداست و آن براى هركه از بندگانش بخواهد به ارث مى دهد. (ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون) 64 و به قطع نوشتيم در زبور بعد از ذكر كه زمين را بندگان صالح من وارث خواهند شد. (وقال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين ولنسكننكم الارض من بعدهم ) 65 و كسانى كه كافر شدند به رسولان خود گفتند هرآينه شما را از سرزمينمان خارج مى كنيم مگر آن كه به ملت ما برگرديد پس پروردگار رسولان بر آنان وحى كرد كه به قطع ظالمان را هلاك خواهيم كرد و پس از آنان شما را در زمين ساكن خواهيم كرد.در پرتو اين رابطه اى كه زمين را به خالقش پيوند مى دهد طبيعت رابطهء ميان انسان و زمين مشخص مى گردد و اين رابطه نمى تواند غير از رابطه جانشينى باشد, همان طور كه خدا مى فرمايد: (واذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الارض خليفه قالوا تجعل فيها من يفسد فيها و) 66 و هنگامى كه پروردگارت به ملائكه گفت من در زمين خليفه اى قرار مى دهم گفتند آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه به فساد در آن بپردازد و و تفاوت ميان تملك و جانشينى تفاوتى است كه براى اثر و مصلحت اخلاقى دارد, براى اين كه تملك يك رابطهء دوجانبه ميان زمين و انسان است و شان انسان, ضعف در مقابل زمين است به طورى كه به آن جا مى انجامد كه ارزش هاى مادى زمين را بر آن فرض كند, چنان كه خدا مى فرمايد: (واتل عليهم نبا الذى اتيناه اياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين ولو شئنا لرفعناه بها ولكنه اخلد الى الارض واتبع هواه)67 41 (مالكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض)168 41 پس رابطهء جانشينى رابطه اى سه جانبه مى شود ميان خدا, انسان و زمين تا اين مشكل را حل كند, چون انسان در پرتو اين رابطه خليفه اى مى شود كه از قدرت مطلقه جانشين كننده (مستخلف) كمك مى گيرد كمكى كه او را بر سيطره بر زمين و فريب هاى آن توانا مى سازد به عبارت ديگر, رابطهء تملك, ظاهرش مالكيت انسان بر زمين است اما حقيقتش مالكيت زمين بر انسان است. پس رابطهء جانشينى (استخلاف) انسان را از بندگى زمين مى رهاند و او را متصرف و مالك آن مى گرداند مالكيتى كه تراوش و انعكاس از مالكيت و تصرف مطلق خدا در آن است. درنتيجه زمين از آن خداى سبحان است و انسان خليفهء او در زمين و اين بدان معناست كه اين خلافت مظهر ملكوت خداست. پس زمين بر طبق اصل قلمروى واحد براى دولتى واحد است. و چنان كه گذشت حاكميت شرعى بر اين قلمرو همانا از آن پيروان دين راستين است و خداوند سبحان هم اينان را با فرستادن پيامبران يكى پس از ديگرى جانشين خود گردانيده تا آن كه به پيامبر خاتم(ص) رسيده است آن گاه وظيفهء شهادت بر مردمان و حاكميت بر قلمرو ارضى واحد را به مسلمانان اسناد داده است, اين از نظر اصل تشريعى. اما از آن جا كه واقعيت امر مطابق با اين اصل نيست, زمين ميان مسلمانان و غير آن ها تقسيم شده است. سرزمين مسلمانان دارالاسلام نام گرفت و سهم غيرشان به دارالكفر يا دارالحرب يا دارالشرك موسوم شده است. به اميد و انتظار آمدن روز موعودى كه اين اقسام زايل گردد و حاكميت اسلام بر كل جهان تحقق يابد. و همان طور كه خليفهء خدا زمين را از خالق آن به عنوان سرزمين و كشورى واحد تحويل گرفته كه تنها توحيد بر آن حاكم باشد, بر اين خليفه است كه آن را به همان گونه و حالتى كه تحويل گرفته به حاكم و مالك اصلى آن بازگرداند, تا اين كه خداوند زمين و هر آن كه بر آن است را به ارث ببرد.البته تقسيم زمين به دو قلمرو (دارالاسلام و دارالكفر) بدان معنا نيست كه شريعت اسلامى محدود شود و جهان شمولى خود را فاقدگردد, زيرا مفهوم جهان شمولى شريعت يك مفهوم جغرافيايى نيست كه به مقياس جغرافيايى زمين سنجيده شود بلكه مفهومى اخلاقى ـ عقيدتى است كه به ارزش هاى فراگير ناشى از آن سنجيده مى شود. پس مادامى كه اسلام با مساوات منطبق است و رنگ ها و وطن ها و مليت ها را مقياسى در زندگى اجتماعى قرارنمى دهد, شريعتى جهانى است گرچه حتى بر مدينهء منوره حاكم نباشد. و مادام كه نظام بين المللى موجود وطن و مليت ها را مقياس و معيار قرارمى دهد, راه و رسمى غيرجهانى است ولو بر كل عالم حاكم باشد. برخلاف آن چه كه متفكر اسلامى آقاى عبدالقادر عوده معتقد است كه شريعت در اصل و نظر, جهانى است اما در واقع و عمل, سرزمينى است و اين نتيجهء تقسيم زمين به دو قلمرو ( دارالاسلام و دارالكفر) است.69