مقدمه - کاوشی در علمیت اقتصاد و اقتصاد اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کاوشی در علمیت اقتصاد و اقتصاد اسلامی - نسخه متنی

یدالله دادگر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دكتر يدالله دادگر

مقدمه

علمى بودن يا علمى نبودن نظريه ها به طور كلى و نظريه هاى دينى به طور خاص، از مباحث جدلى، به ويژه در حوزه هاى تخصصى و حتى آموزشى، است. اين موضوع در ارتباط با نظريه هاى مربوط به علوم طبيعى و علوم اجتماعى سابقه اى طولانى دارد. البته در عصر حاضر، بحث درباره ديدگاه ها و نظريات دينى و علمى بودن يا نبودن آن ها نيز گسترش يافته است. منشأ اهميت قايل شدن بر اين موضوع از سوى محققان و انديشمندان علوم و معارف بشرى و الهى مى تواند به مسائل گوناگونى ارتباط داشته باشد. اما در اصل اين بحث، كه طرح معارف كلى به صورت علمى، داراى جذابيت خاصى است، شكى وجود ندارد; زيرا اصلا علمى بودن - يا دست كم، منظّم بودن و روشمند بودن - معرفت مورد نظر را به همراه دارد و اين خود ارزشمند است. مى توان پيش بينى كرد كه طرح مسائل و موضوعات يك معرفت به شيوه علمى، شايد به نحوى بررسى و شناخت آن ها را آسان تر نمايد و اين براى محقق و عالم آن مبحث مورد نظر كمك خوبى تلقّى مى شود. در هر حال، گستره اين موضوع علم اقتصاد را نيز به طور خاص تحت پوشش قرار مى دهد. اين اواخر، بحث علمى بودن و علمى نبودن اقتصاد اسلامى نيز در ميان صاحب نظران و محققان اين رشته نيز به طور جدّى، مطرح گرديده است.

اما موضوع مزبور در همين وادى و در قالب صرف روش ها و نگرش ها و نظم و سادگى تحقيق و طرح جذاب موضوعات آن از ناحيه محققان و عالمان باقى نمانده و گاهى به قدرى عظمت داده شده كه به صورت عنصرى مقدس و برتر درآمده است، به گونه اى كه علمى بودن هر معرفت و يا هر رشته و يا هر نظريه با خوب بودن، شريف بودن، درست بودن و با ارزش بودن آن همراه بوده است.

در مقابل، غير علمى بودن يك معرفت و يك رشته به منزله نامناسب بودن، پست بودن، نادرست بودن و بى ارزش بودن تلقّى مى شده است. اين بحث ها محدود به معارف شناخته شده و به اصطلاح علمى نيست، حوزه هاى مطالعات دينى را نيز در برمى گيرد. «اقتصاد اسلامى» نيز با وجود جوان بودن اين بحث ها، درگير اين مسأله گرديده است. مثلا برخى اقتصاد اسلامى را علمى همانند اقتصاد متعارف مى دانند. در مقابل عده اى به طور كلى، آن را (دست كم تا پيش از حصول به جامعه كاملا اسلامى) غير علمى تلقّى مى كنند. مقاله حاضر درصدد است به ارائه نگرشى نقّادانه درباره برخى از ريشه هاى اين اختلاف و حساسيت هاى مربوط به آن بپردازد. اما به دليل خلطى كه در مقايسه و شناسايى ارتباط اقتصاد متعارف و اقتصاد اسلامى صورت گرفته، لازم است در ابتدا، به علمى بودن رشته اقتصاد متعارف اشاره شود. بدين روى، قسمت اول اين بحث به اين مطلب اختصاص داده شده است و در قسمت دوم، به مطالب خاص مربوط به اقتصاد اسلامى اشاره مى شود.

زمينه هاى مربوط به علمى بودن يا علمى نبودن نظريه هاى اقتصادى

مطالب اين قسمت در چند بخش بررسى مى شوند: ابتدا به ريشه هاى تاريخى موضوع پرداخته مى شود. پس از آن به ارتباط قوانين طبيعت و علم اقتصاد اشاره مى شود. در بخش سوم، به زمينه هاى تأثير «اثبات گرايى» بر كلّ معارف و رشته ها، و به خصوص بر رشته اقتصاد، پرداخته مى شود و سرانجام ديدگاه هاى مختلف پيرامون علمى بودن نظريه ها برشمرده مى شود.

1- ريشه هاى تاريخى

از لحاظ تاريخى دست كم، دو جريان عمده در ارتباط با علم و فلسفه و هر نوع انديشه منسجم بشرى مطرح بوده كه در حال حاضر نيز آميزه اى از آن دو و يا انواعى از آن ها بر بررسى هاى علمى و مسيرهاى روش شناختى عمومى حاكم است. يكى از اين دو «عقل گرايى» و ديگرى «تجربه گرايى» است. توجه به تمايز اين دو جريان و به ويژه تكيه بر تجربه گرايى را به نحوى مى توان زيرساخت جداسازى فلسفه از علم نيز محسوب داشت. دقت در ارتباط تاريخى فلسفه و علم زمينه درك تأثير آن دو جريان را بر خود فلسفه و علم جديد فراهم مى آورد.

فلسفه و علم از گذشته با هم آميخته بوده اند. وسعت اين آميختگى چنان بوده كه نه تنها در محتواى آن دو، بلكه حتى در اسم و شكل ظاهرى آن ها نيز متبلور گرديده است، به گونه اى كه «علم»، «معرفت» و «دانش» و حتى «حكمت» به صورت مترادف به كار مى رفته اند. در حال حاضر نيز با وجود آن كه پس از تلاش هاى بسيار، زمينه هاى جدايى آن ها فراهم گرديده، ليكن شايسته است كه با نگاهى عالمانه به اين مسأله توجه شود. يعنى، با وجود آن كه اين جدايى براى شناخت بهتر و معيّن شدن مرزبندى ها و قلمروهاى هر يك از دو معرفت مذكور و حتى سهولت انجام تحقيقات پيرامون آن ها، مى تواند فوايدى در برداشته باشد، در عين حال، حركات غيرآگاهانه پيرامون آن مى تواند مشكل آفرين باشد. تلاش افراطى در ايجاد خط كشى هاى قالبى بين علم و فلسفه اولا، دشوار است و در مواردى، بيهوده خواهد بود. ثانياً، مى تواند منشأ و آغاز زيان هايى در ادبيات علم و معرفت محسوب گردد. البته تذكر اين نكته نيز لازم است كه نبايد اين هشدار در دقت جدايى دو مقوله مذكور بهانه اى براى خلط همه علوم و معارف گردد; زيرا اين امر نيز مى تواند كارايى تحقيق و مطالعه را كاهش دهد. بنابراين، هر جا كه امكان تفكيك اين دو رشته به صورتى طبيعى وجود داشته باشد، به شكلى كه لطمه اى به ساختار محتوايى آن ها وارد نياورد، بايد مورد استقبال قرار گيرد. اما نبايد هدف، نوعى جداسازى تصنّعى باشد.

اصولا علمِ بريده و جداشده از فلسفه، جهت گيرى هاى اجتماعى و ارزشى خود را از دست مى دهد و فلسفه بدون علم نيز با واقعيات جامعه و حوادث واقعى حيات بشرى بيگانه خواهد بود. در مقابل، وجود پشتوانه هاى معرفتى براى هر دوى آن ها، موجب استحكام، دوام و پويايى بيش ترشان خواهد شد; زيرا مسائل علمى، فلسفى و معرفتى، همه ابعاد و اعضاى تشكيل دهنده يك زندگى توفنده و جارى انسان است. به عبارت ديگر، اساساً زندگى تنيده شده بافت هايى است كه علم، فلسفه و معرفت، عناصر اصلى آن است. اگر حتى جديدترين دست آوردهاى فن آورى پيشرفته جداى از روح ارزشى و به شكلى كاملا خشك و فنى دنبال گردد، ممكن است شكننده باشد. البته بايد توجه داشت كه اگر معارف و ارزش ها نيز بدون پيوندهاى عينى و علمى پيش بروند، فايده مطلوبى به همراه نخواهند داشت. در هر حال، منطقى و معقول به نظر نمى رسد كه روش جاافتاده نزد علما و حكما در مورد مطرح كردن هماهنگ علم و فلسفه را به حساب نبود تخصص و يا بى توجهى به تحقيق و تخصص تلقّى نماييم. بلكه بستر موضوع و طبيعت مسأله اقتضاى چنين همراهى را دارا بوده است.

قابل توجه است كه كلمه «علم» حتى به مفهوم جديد آن يعنى «ساينس» (Sciece)، از كلمه لاتينى «ساينشيا» (Scietia) استخراج گرديده كه معادل كلمه يونانى «دانش و معرفت» (episteme) مى باشد. بنابراين، ريشه و كاربرد علم به مفهوم اخير، حتى به زمان افلاطون (427 تا 327 ق. م) و دوران ارسطو (384 تا 322 ق. م) باز مى گردد. قابل ذكر است با وجود آن كه عبارت «علم طبيعى» (Natural Sciece) اولين بار توسط «ثامس هابز» (1558 - 1679) در نوشته مشهورش «لوياثان» به كار رفته، اما حتى در طول قرون 17 و 18 به ميزانى بيش تر از آن از «فلسفه طبيعى» (Natural Philosophy)استفاده شده است. حتى خود آدام اسميت عبارات «فلسفه»، «هنر» و «علم» را تقريباً به طور مترادف به كار مى برده است. جالب است بدانيم كه عنوان اثر مشهور نيوتون به زبان انگليسى، «اصول رياضى فلسفه طبيعى»، مى باشد. نيوتون همچنين عقيده دارد كه اصولا درخت دانش و معرفت شاخ و برگ هايى دارد كه فلسفه و علم يك شاخه از آن محسوب مى شوند. ضمناً با وجود به آن كه واژه «علم» ريشه اى طولانى دارد، عبارت «عالِم» (Scietist)تا پيش از 1839 به كار نمى رفته است.

/ 10