بیشترلیست موضوعات مقدمه 1- ريشه هاى تاريخى 2- ارتباط قوانين طبيعت و علم اقتصاد 3- زمينه هاى تأثير اثبات گرايى بر معارف بشر، به ويژه بر اقتصاد 4- ديدگاه هاى مختلف درباره علمى بودن و يا نبودن نظريه ها علمى بودن و يا علمى نبودن اقتصاد اسلامى 1- اهميت علمى بودن يا علمى نبودن اقتصاد اسلامى 2- اشاره به دو ديدگاه حاد 3- مفهومى از علمى بودن در متون سنّتى اسلامى 4- يك قالب پيشنهادى براى بررسى علمى نگاه آيات و روايات به مبانى روش علمى توضیحاتافزودن یادداشت جدید
به دليل عدم جدايى علم و فلسفه بود كه ارسطو به نحوى، اولين دسته بندى از علوم را به صورت مجموعه اى از رياضيات، طبيعيات، اخلاق، اقتصاد و حتى شعر ارائه نمود. ابوعلى سينا علوم را به حكمت نظرى (رياضيات، طبيعيات و الهيات) و حكمت عملى (اخلاق، تدبير منزل و سياست مدرن) تقسيم كرد. ابن خلدون مجموعه معارف الهى و بشرى را به صورت علوم عقلى و نقلى تفكيك نمود. حتى تقسيم بندى فرانسيس بيكن (1621 - 1561)، كه علوم را به تخيلى، عقلى و حافظه اى تفكيك كرد و يا آمپر (1836 - 1775) كه علوم را به مادى و معنوى دسته بندى كرد، تفاوت مختصرى با تقسيم بندى قديم داشت. بنابراين، مى توان گفت كه در زمان اگوست كنت، شايد براى اولين بار بود كه عملا فلسفه و علوم در دو دسته مستقل قرار داده مى شدند. پس اواسط قرن 19 را مى توان تاريخ آغاز اين تحوّل ناميد. شايد بتوان گفت: يكى از دلايلى كه اگوست كنت را پايه گذار سنّت «اثبات گرايى» مى نامند، همين كار او در تفكيك علوم از فلسفه باشد.زمينه هاى تقدّس يافتن علم و روش علمى: از نظر تاريخى، پيش از تحولات اخير و حصول نظريه اثبات گرايى اگوست كنت، دو جريان عمومى در ارتباط با علم مطرح گرديد: يكى همان است كه معمولا تحت عنوان انقلاب كوپرنيكى و انقلاب دكارتى معروف است. ديگرى فلسفه ذرّه گرايى (يا اتميسم) مى باشد. معمولا از انديشه دكارت به عنوان يك پايه فلسفى از تفكر جديد ياد مى شود. دكارت (1596 - 1650) روش جديدى براى مطالعات و بررسى هاى انواع شعب دانش بشرى ايجاد نمود. وى روشنگرى عقل را تنها توجيه گر ارزيابى معارف و رشته هاى گوناگون علوم قلمداد نمود و با فلسفه شك گرايى خود در واقع، حركتى از شك كامل به يقين كامل را دنبال كرد. قابل ذكر است كه دكارت با آن كه خود يك فيزيكدان و رياضى دان برجسته نيز بود، از جدايى علم و فلسفه استقبال نمى كرد. وى دانش بشرى را چون درختى تصور مى كرد كه بدنه آن را فيزيك تشكيل مى دهد و ريشه آن متافيزيك است. او عقيده داشت كه تنها از طريق توصيف متافيزيك مى توان به دانش بشرى نايل گرديد. به عقيده وى حواس انسانى نه تنها در توصيف جهان فيزيكى غير قابل اتكا هستند، بلكه خود جهان فيزيكى بايد داراى يك سلسله عناصر غير حسى نيز باشد. البته نظريه عقل گرايانه دكارت و پيروان وى بعدها توسط ثامس هابز، جان لاك و ديگران مورد انتقاد قرار گرفت و زمينه فلسفه تجربه گرايى را فراهم آورد كه خود بستر اوليه اى براى نظريات اگوست كنت محسوب مى گردد.«اثبات گرايى» به مفهوم امروزى آن در زمان اگوست كنت مطرح شد و پيش از آن، علم و فلسفه از يكديگر جدايى نداشتند، اما در عين حال، از زمان كوپرنيك (1473 - 1543) و همچنين در دوره گاليله (1564 - 1642) و نيوتن زمينه هايى براى هر چه بيش تر مقدس شدن علم فراهم شده بود. كشف كوپرنيك و گاليله و ردّ نظريه بطلميوس (متوفاى 167 ميلادى) با وجود ايجاد يك سلسله تنش ها، سرانجام موجب فراهم آمدن پيروزى زايد الوصفى براى علم شد. تقدّس ويژه علم در اين رابطه ريشه در اشتباه اهل كليسا نيز دارد; زيرا نظريه بطلميوس را نظريه اى مبتنى بر دين و احكام آسمانى تلقّى مى كردند و زمانى كه غلط بودن نظريه مذكور با روش علمى بيان شد، علم حتى بر دين و پيام هاى آسمانى نيز تفوق پيدا كرد. بديهى است كه چون دين مظاهر خارق العاده اى دارد، شكست آن (به دليل ارائه تصوير غلط از آن) براى علم و روش علمى عظمت ويژه اى ايجاد كند. كشف نيوتون در سال هاى بعد، اين موضوع به صورت يك حقيقت كلى درمى آمد كه هر چه را علم مى گويد، درست است و هر چه را علم تأييد نكند، قابل اعتنا نخواهد بود. در كنار انديشه «فلسفه طبيعى» نيوتن، يك بخش فرعى به نام «فلسفه تجربى» (exprimetal philosophy)نيز مطرح بود. فلسفه طبيعى با مجموعه تلاش هايى همراه بود كه طى آن، عناصر مبنايى طبيعت استخراج مى گرديد. با وجود آن كه فرضيات اين مسأله قالبى قياسى داشت، اما بر مبناى يك مطالعه توضيحى طراحى شده بود. در واقع، فلسفه طبيعى طيفى از مفاهيم و انديشه ها را دربرمى گرفت و از آنچه ما اكنون «متافيزيك» مى ناميم تا آنچه را كه علم مى شماريم، در خود جاى مى داد. اما در قالب «فلسفه تجربى»، احكام و گزاره ها از طريق پديده ها استنباط مى شوند و پس از آن با روش استقرا عموميت پيدا مى كنند. علم جديد، فلسفه جديد و يا تفكر جديد نيوتن همان است كه گاهى تحت عنوان ذرّه گرايى (Atomism) نيز مورد اشاره قرار مى گيرد. شايد به همين دليل باشد كه متفكر بزرگ، «آى. بى. كُهِن»، در كتابى به نام «فرانكلين و نيوتن» تصريح مى كند كه زيربناى افكار در قرون 17 و 18، اصل موضوعى «ذرّه اى» است. به عبارت ديگر، اين موضوع، نيوتن و ديگر پيروان ذرّه گرايى را وادار به پذيرش اين عقيده كرد كه منشأ اشيا را ذراتى واقعى به نام «اتم» بدانند. از اين جا، يك ارتباط مهم بين انديشه هاى فيزيكى و غيرفيزيكى پيدا مى شود; زيرا بر اساس اين اعتقاد، نوعى منشأ فكرى ماشينى در مورد علم تقويت گرديد.بر اساس ديدگاه «ذرّه گرايى»، كلّ هستى همانند قسمت هايى از يك ماشين كار مى كند. برخى از پيروان «ذرّه گرايى» اين ديدگاه مكانيكى را به نحوى، با عقايد دينى مسيحيت نيز آميخته كردند و سپس آن را به تمامى پديده هاى طبيعى تعميم دادند. اصولا هيچ كدام از متفكران فلسفه ذرّه گرايى اين انديشه را در قالب روش قياسى ملاحظه نكرده، بلكه آن را مبتنى بر استقرا مى دانستند. بنابراين، فلسفه تجربى جديد با منشأ ذرّه گرايى، انديشه حاكم بر علم و معرفت زمان گرديد و عنصر ذرّه گرايى و تجربه گرايى محور بررسى هاى علمى شدند. بدين روى، ذرّه گرايى در تدوين فلسفه فردگرايانه و تجربه گرايى در جا انداختن روش اثباتى، پايه مناسبى حتى براى علم اقتصاد گرديد. اين مسائل با تلاش و راه اندازى فكر اثبات گرايانه اگوست كنت، تحول خاصى در زمينه معرفت شناسى و بخصوص روش شناسى علوم - به طور كامل - و علوم اجتماعى (از جمله اقتصاد) - به طور خاص - ايجاد نمود. اما در اين جا، علم و روش علمى، علاوه بر استحكام واقعى در افكار و انديشه ها، نوعى شرافت و تقدّس و حتى حتميت به همراه داشت.
2- ارتباط قوانين طبيعت و علم اقتصاد
اشاره به برخى از ريشه هاى تكامل علم و روش علمى در بخش قبلى، بعضى از ابهام ها را روشن مى كند. اصولا تاريخ مدون و ريشه يابى تاريخى پديده ها، براى محقق و عالم آگاهى بخش است. همان گونه كه ملاحظه شد، با وجود پيوند عميق مسائل علمى، معرفتى و فلسفى، به نوعى، زمينه هاى جدايى بين آن ها (طبيعى و يا مصنوعى) نيز فراهم گرديد و به تدريج، روش اثبات گرايى (به يك معنا، تحليل امورى كه صرفاً بر اساس داده هاى واقعى و تجرى اند) به صورت روش انحصارى در علم جا افتاد. در اين بخش، بسترهاى ديگرى از تدوين علم اثباتى را مورد اشاره قرار مى دهيم.در نوشته معروف آدام اسميت (ثروت ملت ها)، به جاى علم اقتصاد، از عبارت «اقتصاد سياسى» استفاده شده است. البته اين عبارت سال ها پيش از وى نيز به كار مى رفته است. جالب است كه «اقتصاد سياسى» در ابتدا، به عنوان راه حلى سياسى به منظور به وجود آوردن ثروت بود. اين موضوع دقيقاً در عنوان كتاب آدام اسميت مطرح شده است. ملاحظه مى شود كه محتواى عبارت مذكور (و حتى عنوان كتاب) كه بعدها علم اقتصاد نام گرفت، چارچوبى تجويزى و دستورى دارد و قالبى اثباتى را نشان نمى دهد، در حالى كه عده زيادى بر اين نكته اصرار دارند كه علمى بودن اقتصاد در گرو اثباتى بودن آن است.زير ساخت هاى اصلى اقتصاد سياسى پيش از آدام اسميت مرتبط با افكار فيزيوكرات ها است. توضيح اين ارتباط، پيوند علم اقتصاد با قوانين طبيعت را نيز روشن مى كند. (در اين جا، تنها به بخشى از انديشه فيزيوكرات ها مى پردازيم كه ارتباطى مستقيم با بحث حاضر دارد). اصولا عبارت «فيزيوكراسى» از ريشه اى يونانى استخراج شده كه به معناى «قانون طبيعت» است. اصل حاكم بر انديشه فيزيوكرات ها اين بود كه قوانينى كه بشر مى سازد، بايد با قوانين طبيعى هماهنگ باشد; به اين معنا كه اصول حاكم بر طبيعت به طور منظم و قانون مند حركت مى كند و بشر نيز بايد خود را با آن همساز نمايد. ريشه عقيده به قانون طبيعت به متفكران روم و يونان قديم مى رسد و در واقع، فيزيوكرات ها و به طور خاصى كنه در مورد آن به نوعى احياگرى دست زده اند.عقيده به «قوانين طبيعت»، به ويژه در قرون 16 و 17 و پس از كشف قوانين فيزيكى جديد توسط نيوتن و ديگران، بسيار مستحكم تر گرديد. آنان به اين نتيجه رسيدند كه چنان روابط هماهنگ و دقيقى بر تمام جهان فيزيكى حاكم است كه مى توان حتى ارتباط كمّى آن ها را به طور كامل، مشخص نمود. به خصوص پس از كشف نيوتن، روابط دقيق ميان كميّت هاى فيزيكى نام «قانون» به خود گرفت. از ميان اين قوانين، مى توان به «قانون جاذبه» نيوتن و «قانون گازها» از بويل اشاره كرد. پس از تدوين علوم اجتماعى و جدايى آن ها از فلسفه، در ارتباط با آن ها، قوانين طبيعت نيز مطرح گرديد. اين موضوع ابتدا در ارتباط با جامعه شناسى، بعدها روان شناسى و سپس اقتصاد نيز گسترش پيدا كرد و حتى سال ها پس از آن كه «قانون كوانتم» مبانى قطعيت و حتميت قوانين طبيعت را نيز زير سؤال برد، همچنان تأثير آن بر اقتصاد و ساير علوم اجتماعى ادامه يافت.قطعيت قوانين طبيعت سيطره خود را با جزميت خاصى بر اقتصاد سياسى يا علم اقتصاد نيز حاكم ساخت. علاوه بر فرانسيس كنه، كه مبلّغ و حامى قوانين طبيعت در اقتصاد بود، آدام اسميت (پدر علم اقتصاد) نيز به پيروى از آن و اِعمال قوانين مذكور ادامه داد. وى در بخشى از كتاب مشهور خود، حتى بين دو نوع قيمت تفاوت مى گذارد كه اين نشان مى دهد در اين تقسيم بندى نيز تحت تأثير قوانين طبيعت بوده است، به اين صورت كه او قيمت واقعى را از قيمت طبيعى جدا مى كند. منظور از «قيمت طبيعى» قيمتى است كه حقيقتاً كالا ارزش آن را داشته باشد. بخشى از كلام آدام اسميت در مورد قيمت كالاها چنين است: «در هر جامعه و يا ناحيه اى، براى كاربرد سرمايه و نيروى كار نرخ عادى دستمزد و سود وجود دارد قسمتى از اين نرخ طبيعتاً به وسيله شرايط عموم جامعه تعيين مى شود و قسمتى هم با ماهيت ويژه هر شغل مشخص مى گردد. زمانى كه قيمت كالا درست برابر با اجاره زمين، دستمزد كارگر و سود سرمايه باشد و كم تر يا بيش تر از اين مقدار نباشد، در آن صورت، مى توان آن را قيمت طبيعى ناميد. در چنين موردى، كالا دقيقاً به قيمتى فروش مى رود كه مى ارزد... .» در جايى ديگر، او تصريح مى كند كه قيمت بازار ممكن است كم تر و يا بيش تر از قيمت طبيعى باشد و گاهى هم با آن برابر مى شود. وى سپس تأكيد مى كند كه تعديل عرضه و تقاضا و چارچوب رقابتى بازار به گونه اى پيش مى روند كه سرانجام به طور خودكار قيمت طبيعى حاصل مى گردد.آدام اسميت روند حصول بازار به قيمت طبيعى را به گونه اى ترسيم مى كند كه گويى قيمت هاى بازار همانند داشتن يك نيرو (چون قانون جاذبه) به سوى قيمت طبيعى كشيده مى شوند. در جايى ديگر، اشاره مى كند كه مقدار كالايى كه به بازار عرضه مى شود طبيعتاً بايد مناسب با تقاضاى مؤثر باشد. اگر زمانى عرضه مازاد بر تقاضا باشد، برخى از عوامل سازنده قيمت پايين تر از نرخ طبيعى مى روند. در جاى ديگرى، به طور صريح، همانندى قانون اقتصادى را با قانون جاذبه عمومى نيوتن بيان مى كند. آدام اسميت در بخشى ديگر، در اين زمينه مى نويسد: «قيمت طبيعى مثل ثقل و نقطه گرانيكا است كه قيمت هاى ديگر پيوسته به سوى آن كشيده مى شوند ... اما با اين كه قيمت دو كالا پيوسته به مركز ثقل قيمت - يعنى، قيمت طبيعى - نزديك مى شود، گاهى اتفاقات خاص، گاهى علل طبيعى و گاهى مقررات ويژه دولت ممكن است قيمت بازار را بالاتر (و يا پايين تر) از قيمت طبيعى نگاه دارد ... اما اين قيمت ها دايم به سوى آن كشيده مى شوند.» شومپيتر، اقتصاددان مشهور، پس از اشاره به اين بيان آدام اسميت، تصريح مى كند كه «اين امر يك مثال كاملى از قانون طبيعى است.» علاوه بر آدام اسميت، ساير صاحب نظران اقتصاد كلاسيك نيز به روند مذكور عقيده داشته اند. ريكاردو (1772 - 1823) اقتصاددان مشهور ديگر كلاسيك، تصريح مى كند تا زمانى كه علل تصادفى وجود نداشته باشد بر قيمت طبيعى و كالا حاكم نگردد، كالاى موردنظر قدرت خريد واقعى خود را داراست. از بررسى اين مطالب و موارد مشابه، به طور روشن، شواهد قابل مقايسه بسيارى بين اين تصور از علم اقتصاد و مكانيك نيوتونى به دست مى آيد. و آن ها دنبال استخراج يك سلسله قوانين اقتصادى هستند كه با قوانين فيزيكى، همانندى كافى داشته باشند. وجود زمينه هاى انسان گرايى، به ويژه پس از عصر نوزايى نيز كمك ديگرى به حركت خاص تكامل علم اقتصاد مى نمود. طبق اين ديدگاه، خود انسان تمام جوانب كمال و بلوغ خود را درك نموده و نياز به هيچ دستورالعمل ديگرى غير از درك خود و قضاوت خود ندارد. اين مسأله دست كم با عقيده عدم دخالت دولت، به خصوص در مسائل اقتصادى - و به شكل ديگرى، در استحكام قوانين طبيعت در ارتباط بود.