اخلاق جنسي ( 3 )
در قسمت گذشته از اين بحث اصول اخلاق باصطلاح نوين جنسي تشريح شد ، اكنون نوبت آن است كه اصول و پايه هائي كه اين مكتب بر روي آنها بنا شده است ارزيابي نمائيم . آن اصول عبارت است از : 1 - آزادي هر فردي مطلقا محترم است و بايد محفوظ بماند ، مگر آنجا كه مزاحم آزادي ديگران باشد، بعبارت ديگر : آزادي را جز آزادي نمي تواند محدود كند . 2 - سعادت بشر در گرو پرورش استعدادهائي است كه در نهاد دارد ، خودپرستيها و ناراحتيهاي روحي ، ناشي از آشفتگي غرائز ، و بالاخص غريزه جنسي است ، و آشفتگي غرائز از عدم ارضاء و اشباع آنها ناشي مي گردد . 3 - آتش ميل و رغبت بشر ، در اثر منع و محدوديت ، فزوني مي گيرد ، و مشتعل تر مي گردد و در اثر ارضاء و اشباع كاهش مي يابد و آرام مي گيرد ، براي انصراف بشر از توجه دائم به امور جنسي و جلوگيري از عوارض ناشي از آن ، راه صحيح اين است كه هر گونه قيد و ممنوعيتي را در اين راه از جلو پايش برداريم چنانكه ملاحظه مي شود ، اصل اول از اصول بالا ، فلسفي و اصل دوم تربيتي و اصل سوم رواني است . اين سه اصل را ما از مجموع گفته ها و نظرات طرفداران اين سيستم اخلاقي استنباط مي كنيم و الا هيچكدام از آنان به اين ترتيب و تفصيل اصول سيستم اخلاقي خود را بيان نكرده اند .اصل آزادي
طرفداران اين سيستم اخلاقي از آن جهت به اين اصل كه تكيه گاه و اساس اصلي حقوق فردي بشمار رفته ، تكيه كرده اند كه به گمان آنها اين سلسله مسائل فاقد جنبه اجتماعي مي باشد زيرا به عقيده آنها آزادي جنسي يك فرد به حقوق ديگران ضربه نمي زند ، فقط آنجا كه پاي فرزند و اطمينان پدري و فرزندي به ميان مي آيد ، حق شوهر پيدا مي شود و لازم مي گردد كه زن از باردار شدن از غير شوهر قانوني خود ، خودداري كند ، و تا زماني كه وسائل ضد آبستني در كار نبود لازم بود براي صيانت اين حق مرد ، زن عفاف و تقوا را رعايت كند تا نسبت به شوهر خود وفادار بماند فعلا با وسائل موجود چنين ضرورتي در كار نيست . عليهذا در اينجا درباره دو قسمت بايد تحقيق شود : يكي اينكه آزادي را جز آزادي ديگران و لزوم رعايت آنها نمي تواند محدود كند ، ديگر اينكه روابط جنسي از ناحيه اطمينان پدر و فرزندي ، با اجتماع و زندگي عمومي و حقوق اجتماعي ارتباط ندارد . اما قسمت اول بايد ببينيم آن چيزي كه آزادي را باصطلاح حق مسلم بشر قرار مي دهد چيست ؟ بر خلاف تصور بسياري از فلاسفه غرب آن چيزي كه مبنا و اساس حق و آزادي و لزوم رعايت و احترام آن مي گردد ميل و هوي و اراده فرد نيست ، بلكه استعدادي است كه آفرينش براي سير مدارج ترقي و تكامل به وي داده است ، اراده بشر تا آنجا محترم است كه با استعدادهاي عالي و مقدسي كه در نهاد بشر است هماهنگ باشد و او را در ميبلا ترقي و تعالي بكشاند ، اما آنجا كه بشر را به سوي فنا و نيستي سوق مي دهد و استعدادهاي نهاني را به هدر مي دهد احترامي نمي تواند داشته باشد ، ما در آينده انشاءالله مستقلا و به طور تفصيل تحت عنوان انسان و آزادي مسئله آزادي را طرح خواهيم كرد ، اينجا همين قدر يادآوري مي كنيم كه بسيار اشتباه است اگر خيال كنيم معني اينكه انسان آزاد آفريده شده اين است كه : به او ميل و خواست و اراده داده شده است ، و اين ميل بايد محترم شناخته شود مگر آنجا كه با ميل ها و خواستهاي ديگران مواجه و معارض شود و آزادي ميل هاي ديگران را به خطر اندازد ، ما ثابت مي كنيم كه علاوه بر آزاديها و حقوق ديگران ، مصالح عاليه خود فرد نيز مي تواند آزادي او را محدود كند . بزرگترين تيشه اي كه به ريشه اخلاق زده شده به نام آزادي و از راه همين تفسير غلطي است كه از آزادي شده است ! وقتي كه از آقاي " راسل " سؤال مي شود آيا خود را به هيچ يك از سيستمهاي اخلاقي مقيد مي دانيد ؟ جواب مي دهد : آري ، ولي جدا ساختن اخلاق از سياست كار دشواري است ، به عقيده من علم اخلاق بايستي بدين طريق عرضه شود : فرض كنيد زيدي بخواهد فلان عمل را كه براي خودش مفيد بوده و در عين حال به همسايگانش زيان مي رساند انجام دهد ، اگر زيد بدين طريق براي همسايگان خود ايجاد مزاحمت كند آنان گرد هم جمع شده و خواهند گفت : " ما به هيچ وجه موافق نيستيم بايد كاري كرد كه او سوء استفاده نكند " بنابراين ملاحظه مي شود كه كار ما به يك امر جنائي مختوم مي گردد و اين قضيه كاملا منطقي و عقلاني است ، روش اخلاقي من عبارت از ايجاد هماهنگي بين منافع عمومي و خصوصي افراد اجتماع مي باشد ( 1 ) . اين روش اخلاقي از لحاظ عملي بودن كمتر از مدينه فاضله افلاطون نيست ، آقاي راسل در اخلاق ، مقدساتي را به رسميت نمي شناسد ، معاني و مفاهيمي كه انسان آنها را برتر از منافع مادي شخص خود بداند و به خاطر آنها ميل و خواست و اراده خود را محدود كند سراغ ندارد ، اخلاقي را كه مبتني بر چنين معاني و مفاهيم باشد اخلاق " تابو " مي خواند ، يگانه چيزي را كه مقدس مي شمارد آزادي خواست و اراده و ميل است ، آزادي اراده و ميل را فقط با مواجه شدن با ميل و اراده ديگران در جهت مقابل ، قابل تحديد مي داند ، آنگاه گرفتار اين بست مي شود كه در اين صورت چه قدرتي مي تواند آزادي شخص را محدود كند و او را در مقابل( 1 ) جهاني كه من مي شناسم صفحه 65 - 64