آزاديهاي ديگران وادار به تسليم و احترام نمايد . مي گويد : قدرت منع و جلوگيري ديگران ، مي گويد : من كه به خاطر منافع خودم مي خواهم منافع ديگران را به خطر اندازم آنها به خاطر منافع خودشان با يكديگر اتفاق خواهند كرد و جلو مرا خواهند گرفت و من ناچار تسليم خواهم شد
و اجبارا منافع خصوصي خود را با منافع عمومي هماهنگ خواهم كرد . آقاي راسل مي خواهد با اين بيان منافع خصوصي را حافظ و نگهدار حقوق عمومي معرفي كند ، همين جا است كه عقيم بودن فلسفه اخلاقي او روشن مي گردد. بديهي است اگر فرض كنيم هميشه افراد اجتماع يا گروههاي اجتماعي داراي قدرت و هميشه افراد و گروهها ، آماده اتفاق و اتحاد عليه متجاوز مي باشند
و هميشه يك فرد كه داراي قدرت كمتري است تصميم مي گيرد عليه منافع اكثريت گام بردارد ، البته در اين صورت فرضيه آقاي راسل درست از آب در خواهد آمد . اما آيا هميشه افراد و گروهها داراي قدرت مساوي هستند ؟ آيا هميشه كساني كه مورد تجاوز قرار مي گيرند آماده اتفاق و اتحادند ؟ آيا هميشه فرد عليه منافع اكثريت تصميم مي گيرد ؟ متجاوز تا به زور و
قدرت خود اعتماد نداشته باشد دست به تجاوز نمي زند . اخلاقي كه آقاي راسل پيشنهاد مي كند قادر است تنها به ضعيفان توصيه كند كه از زور نيرومندان بترسند و به حقوق آنها تجاوز نكنند اما قادر نيست زورمنداني را كه عليه ناتوانان اتفاق مي كنند
و اطمينان دارند كه مي توانند اعتراض آنان را با قوه قهريه پاسخ دهند به ترك تجاوز توصيه كند چونكه طبق اين فلسفه عمل آنها ضد اخلاقي نيست . زيرا آنها ضرورتي نمي بينند كه منافع خصوصي خود را با منافع عمومي هماهنگ كنند
. اين فلسفه اخلاقي بهترين توجيه كننده حق زورگوئي و ديكتاتوري است ، عجب اين است كه آقاي راسل شعار خود را در همه عمر آزاديخواهي و حمايت از حقوق ناتوانان قرار داده است اما فلسفه اي كه براي اخلاق ساخته است پايه هاي ديكتاتوري را استحكام مي بخشد
. در فلاسفه غرب از اين نمونه ها باز هم هست كه فيلسوفي فلسفه اش يك جور حكم ميكند و شعار زندگيش طور ديگر . اما قسمت دوم : اين قسمت مربوط به اين است كه ازدواج و تشكيل اجتماع خانوادگي تا چه حد جنبه فردي و خصوصي دارد و تا چه حد جنبه عمومي و اجتماعي ؟ بدون شك در ازدواج ، تمتع
شخصي و مسرت فردي وجود دارد ، انگيزه افراد در انتخاب همسر بهره مند شدن از مسرت و لذت بيشتر زندگي است ، اكنون بايد ببينيم آيا از آن نظر كه دو فرد بنام زن و شوهر مي خواهند زندگي مشترك و مقرون به خوشي و مسرتي تشكيل دهند و از شيريني هاي زندگي بهره مند گردند ، بهتر و عاقلانه تر اين است كه كانون خانوادگي را كانون خوشيها و كاميابيهاي جنسي قرار دهند
و حداكثر مساعي خود را براي لذت بخش نمودن اين كانون صرف كنند و اما اجتماع بيرون ، اجتماع بزرگ محيط كار و فعاليت و برخوردهاي ديگر باشد ، يا بهتر اين است كه لذائذ و كاميابيهاي جنسي از محيط خانوادگي به اجتماع بزرگ كشيده شود
كوچه و خيابان و مغازه ها و محيط هاي اداري و باشگاهها و تفريحگاههاي عمومي همه جا آماده انواع كاميابيهاي جنسي نظري و لمسي و غيره بوده باشد ؟ اسلام طريق اول را توصيه كرده است ، اسلام اصرار فراواني دارد كه محيط خانوادگي آمادگي كامل براي كاميابي زن و شوهر از يكديگر داشته باشد ، زن يا مردي كه از اين نظر كوتاهي كند مورد نكوهش صريح اسلام قرار گرفته است ، اسلام اصرار فراواني به خرج داده كه محيط اجتماع بزرگ ، محيط كار و عمل و فعاليت
بوده و از هر نوع كاميابي جنسي در آن محيط خودداري شود ، فلسفه تحريم نظر بازي و تمتعات جنسي از غير همسر قانوني ، و هم فلسفه حرمت خودآرائي و تبرج زن براي بيگانه همين است . كشورهاي غربي كه اما اكنون كوركورانه از آنها پيروي مي كنيم راه دوم را انتخاب كرده اند
. كشورهاي غربي در انتقال دادن كاميابيهاي جنسي از كانون خانوادگي به محيط اجتماعي بيداد كرده اند و جريمه اش را هم مي دهند ، فرياد متفكرينشان بلند است ، آنها وقتي كه مي بينند برخي كشورهاي كمونيستي جلو اين كارها را گرفته و مانع هدر دادن نيروهاي جوانان در اجتماع شده اند ،
به چشم غبطه به آنها مي نگرند . اگر زندگي و خوشي و مسرت در زندگي را مساوي با اعمال شهوت بدانيم و چنين فرض كنيم كه هر كس بيشتر مي خورد و مي خوابد و عمل آميزش انجام مي دهد او از مسرت و خوشي بيشتري بهره مند است و به عبارت ديگر اگر استعدادهاي بهجت زاي انساني و موجبات ناراحتيهاي او را محدود بدانيم به آنچه حيوانات دارند ، البته انتقال كاميابيهاي جنسي از كانون خانوادگي به اجتماع بزرگ لذت و مسرت بيشتري خواهد داشت .
اما اگر بتوانيم تصور كنيم كه اتحاد روح زن و شوهر و عواطف صميمانه اي كه احيانا تا آخرين روزهاي پيري كه غريزه جنسي فعاليتي ندارد باقي است ، براي زندگي ارزش بيشتر و بالاتري دارد ، اگر بتوانيم تصور كنيم كه لذتي كه از يك مرد از مصاحبت همسر مشروع و وفادارش با لذتي كه يك مرد از مصاحبت يك زن هر جائي مي برد تفاوت دارد
كوچكترين ترديدي در اين جهت نخواهيم كرد كه به خاطر بهره مند شدن از مسرت بيشتر و آرامش بيشتر ، لازم است عواطف جنسي افراد را محدود به همسر قانوني كرده است و محيط و كانون خانوادگي به اين كار و اجتماع بزرگ را به كار و فعاليت اختصاص دهيم . مطلب مهمتر جنبه هاي اجتماعي مسئله ازدواج است
تنها براي اين نيست كه زن و مرد از مصاحبت يكديگر لذت بيشتري ببرند ، ازدواج و تشكيل كانون خانوادگي ايجاد كانون پذيرائي نسل آينده است ، سعادت نسلهاي آينده بستگي كامل دارد به وضع اجتماع خانوادگي . دست تواناي خلقت براي ايجاد و بقاء و تربيت نسلهاي آينده علائق نيرومند زن و شوهري را از يك طرف و علائق پدر و فرزندي را از طرف ديگر به وجود آورده است .
عواطف اجتماعي و انساني ، در محيط زندگي رشد مي كنند ، روح كودك را حرارت محيط فطري و طبيعي چند صد درجه پدر و مادر نرم و ملايم مي كند . ما وقتي كه مي خواهيم عواطف دو نفر را نسبت به يكديگر تحريك كنيم ، مي گوئيم افراد يك ملت برادر يكديگرند ، يا مي گوئيم افراد بشر همه برادر يكديگر و عضو يك خانواده هستند ،
قرآن كريم عواطف پاك ايماني مؤمنين را به عواطف برادري تشبيه مي كند : " انما المؤمنون اخوه "، عواطف برادري تنها از خويشاوندي و هم خوني پيدا نمي شود ، عمده اين است كه دو برادر در يك كانون محبت بزرگ مي شوند ، راستي اگر عواطف برادري كه ناشي از كانون با صفا و پر مهر خانوادگي است از ميان برود
، آيا افراد اجتماع مي توانند كوچكترين عواطفي نسبت به يكديگر داشته باشند ؟ مي گويند در اروپا تا حدود زيادي عدالت هست اما عواطف بسيار كم است ، حتي در ميان برادران و پدران و فرزندان عواطف كمي مشاهده مي شود . بر خلاف مردم مشرق زمين . چرا ؟ براي اينكه اين گونه عواطف در كانونهاي با صفا و صميمي و پر مهر خانوادگي رشد مي كند ، اما در اروپا چنين صفا و
صميميت و وحدت و يگانگي ميان زنان و شوهران وجود ندارد . چرا اين يگانگي كه معمولا در مشرق زمين ميان زنان و شوهران وجود دارد ، در آنجا وجود ندارد ؟ براي اينكه در آنجا عواطف جنسي زن و مرد به يكديگر اختصاص ندارد ، هر كدام به طور نامحدود مي توانند لااقل از تمتعات نظري و لمسي در اجتماع بزرگ بهره مند شوند .
اخلاق جنسي ( 4 )
اصل " آزادي " كه پايه فلسفي اخلاق باصطلاح نوين جنسي است به طور اجمال در صفحات قبل مورد بحث قرار گرفت ، در اينجا مي خواهيم اصل لزوم پرورش استعدادهاي طبيعي انسان را كه پايه تربيتي اين سيستم اخلاقي است بررسي كنيم ، پس از آن البته به بررسي پايه رواني آن خواهيم پرداخت ) . به استناد اصل لزوم پرورش استعدادها گفته مي شود كه تربيت سعادتمندانه براي فرد و مفيد به حال اجتماع آن است كه سبب گردد استعدادهاي فطري و طبيعي بشر بروز و ظهور كند و شكوفان و بارور گردند . شكوفان شدن استعدادها علاوه بر اينكه موجب مسرت خاطر
و نشاط كامل فرد مي گردد ، تعادل روحي او را حفظ مي كند و او را آرام نگه مي دارد و در نتيجه اجتماع نيز از او آسايش مي بيند . بر خلاف جلوگيري و تحت فشار قرار دادن آنها كه موجب هزاران ناراحتي و اضطراب و جنايت و انحراف مي گردد . گفته مي شود اخلاق جنسي كهن به دليل اينكه مانع رشد و شكوفان شدن يك استعداد كامل طبيعي و فطري يعني غريزه جنسي يا غريزه باصطلاح " عشق " است و عشق را خبيث مي داند محكوم است ، اخلاق نو به دليل آنكه عشق را آزاد و محترم مي شمارد
و با موجبات رشد و تقويت آن به مبارزه بر نمي خيزد مزيت و رجحان دارد . ما براي اينكه بررسي كامل از اين اصل كرده باشيم ، لازم است مطالب ذيل را رسيدگي كنيم : 1 - آيا اخلاق اسلامي با رشد طبيعي استعدادها مباين است ؟ 2 - كشتن نفس يعني چه ؟ 3 - اخلاق نوين جنسي بزرگترين عامل آشفتگي غرائز و مانع رشد طبيعي و استعدادها است . 4 - دموكراسي در اخلاق . 5 - مقايسه اخلاق جنسي با اخلاق اقتصادي و اخلاق
سياسي . 6 - مهجوري و مشتاقي . 7 - رشد شخصيت از نظر غريزه عشق .
آيا اخلاق اسلامي با رشد طبيعي استعدادها مباين است ؟
اينكه مي گويند استعدادهاي طبيعي را بايد پروراند و نبايد از آن جلوگيري كرد ، مورد قبول ما است ، اگر ديگران فقط از راه آثار نيكي در پرورش استعدادها و آثار سوئي كه در منع و جلوگيري از پرورش آنها ديده اند به لزوم اين كار توصيه مي كنند ما علاوه بر اين راه از راه ديگر كه باصطلاح برهان " لمي " است بر اين مدعا استدلال مي كنيم
. ما مي گوئيم خداوند نه عضوي از اعضاء جسماني را بيهوده آفريده است و نه استعدادي از استعدادهاي روحي را و همانطوري كه همه اعضاي بدن را بايد حفظ كرد و به آنها غذاي لازم بايد رساند ، استعدادهاي روحي را نيز بايد ضبط كرد و به آنها غذاي كافي داد تا سبب رشد آنها شود . ما فرضا از راه آثار به لزوم پرورش استعدادها و عدم جلوگيري
از آنها پي نبرده بوديم " خداشناسي " ما را به اين اصل هدايت مي كرد . همچنان كه مي بينيم در صد سال پيش كه هنوز درست به آثار نيك پروراندن استعدادها و آثار سوء ترك پرورش آن پي نبرده بودند ، دانشمنداني به همين دليل به حفظ اعضاء بدن و مهمل نگذاشتن قواي نفساني توصيه مي كردند . پس در اثر لزوم پروراندن استعدادها به طور كلي جاي ترديد نيست ، بلكه مفهوم لغت تربيت كه از قديم براي اين مقصود انتخاب شده است همين معني را مي رساند ، لغت تربيت مفهومي جز پروراندن ندارد
عليهذا بحث در اين نيست كه آيا بايد استعدادها را پرورش داد يا نه ؟ بحث در اين است كه راه صحيح پرورش طبيعي استعدادهاي بشر كه به هيچ وجه نوع آشفتگي و بي نظمي و اختلال منجر نشود چيست ؟ ما ثابت مي كنيم كه رشد طبيعي استعدادها و از آن جمله استعداد جنسي تنها با رعايت مقررات اسلامي ميسر است و انحراف از آن سبب آشفتگي و بي نظمي و حتي سركوبي و زخم خوردگي اين استعداد مي گردد ، اكنون لازم است نظري به منطق اسلام در زمينه
اخلاق و تربيت به طور كلي و اجمال بيفكنيم : برخي كوته نظران مي پندارند كه اخلاق و تربيت اسلامي با رشد طبيعي استعدادها مباين است و بر اساس جلوگيري و منع آنها بنا شده است ، اينان تعبيرات اسلامي را در زمينه تهذيب و اصلاح نفس بهانه و مستمسك قرار داده اند ، در قرآن كريم پس از چندين سوگند ، به صورت مؤكدي مي فرمايد : " قد افلح من زكيها "يعني به حقيقت رستگار شد آن كس كه نفس خويش را پاكيزه كرد . از اين جمله فهميده مي شود كه اولا قرآن كريم آلوده شدن ضمير انسان را ممكن مي شمارد
، و ثانيا پاكيزه كردن ضمير را از آن آلودگيها در اختيار خود شخص مي داند و ثالثا آنرا لازم و واجب مي شمارد و سعادت و رستگاري را در گرو آن مي داند . اين سه مطلب هيچ كدام قابل انكار نيست ، هيچ مكتب و روشي نيست كه نوعي آلودگي را در روان و ضمير انسان ممكن نشمارد و به پاكيزه كردن روان از آن آلودگي توصيه نكند ، ضمير انسان مانند تركيبات بدني او اختلال پذير است انسان آن اندازه كه از ناحيه شخص خود در اثر آلودگيها و اختلالات روحي آزار مي بيند از ناحيه طبيعت يا انسانهاي ديگر آزار نمي بيند لهذا
رستگاري انسان بدون پاكي و تعادل رواني ميسر نيست ، در آنچه مربوط به اين تعبير قرآني است جاي شبهه نمي باشد . در قرآن كريم تعبير ديگري هست كه نفس انسان را با صفت " اماره بالسوء "( فرمان دهنده به شر ) توصيف مي كند اين تعبير اين پرسش را پيش مي آورد كه آيا از نظر قرآن كريم طبيعت نفساني انسان شرير است ؟
اگر قرآن از جنبه فلسفه نظري ، طبيعت نفساني انسان را ذاتا شرير مي داند ناچار در فلسفه علمي راهي كه انتخاب مي كند اين است كه پروراندن و رشد دادن اين موجود شرير بالذات خطا است ، بايد آنرا همواره ضعيف و ناتوان و تحت فشار و زجر قرار داد و مانع ظهور و بروز و فعاليت وي شد و احيانا آنرا بايد از ميان برد ، يا از نظر قرآن كريم طبيعت نفساني شرير بالذات نيست
، بلكه در حالات خاصي و به سبب عوارضي سر به طغيان و شرارت بر مي دارد ، يعني قرآن از جنبه فلسفه نظري ، به طبيعت نفساني بد بين نيست و آنرا منشأ شرور نمي داند و قهرا در فلسفه علمي راهي كه انتخاب مي كند نابود كردن و يا ضعيف نگهداشتن و موجبات طغيان فراهم نكردن است . در اين صورت پرسش دومي پيش مي آيد و آن اينكه چه
چيزهائي سبب طغيان و اضطراب و سركشي قواي نفساني مي گردد ؟ و از چه راهي مي توان آنرا آرام كرد و به اعتدال برگرداند . ما به هر دو پرسش پاسخ مي دهيم : كوته نظران ، همين قدر كه ديده اند اسلام نفس را به عنوان " فرمانده شرارت " ياد كرده است كافي دانسته اند كه اخلاق و تربيت اسلامي را متهم كنند به اينكه به چشم بدبيني به استعدادهاي فطري و منابع طبيعي وجود آدمي مي نگرد و طبيعت نفساني را شرير بالذات ، و پروراندن آن را خطا مي شمارد. ولي اين تصور خطا است
، اسلام اگر در يكجا نفس را با صفت " اماره بالسوء "ياد كرده است در جاي ديگر با صفت " النفس اللوامه " يعني ملامت كننده خود نسبت به ارتكاب شرارت و در جاي ديگر با صفت " النفس المطمئنه "يعني آرام گيرنده و به حد كمال رسيده ، ياد مي كند . از مجموع اينها فهميده مي شود
كه از نظر قرآن كريم طبيعت نفساني انسان مراحل مختلفي مي تواند داشته باشد ، در يك مرحله به شرارت فرمان مي دهد ، در مرحله ديگر از شري كه مرتكب شده است ناراحت مي شود و خود را ملامت مي كند ، در مقام و مرحله ديگر
آرام مي گيرد و گرد شر و بدي نمي گردد . پس اسلام در فلسفه نظري خود طبيعت نفساني انسان را شرير بالذات نمي داند و قهرا در فلسفه عملي خود نيز مانند سيستمهاي فلسفي و تربيت هندي ، يا كلبي يا مانوي يا مسيحي ، از روش نابود كردن قواي نفساني و يا لااقل حبس با اعمال شاقه آنها پيروي نمي كند ، همچنانكه دستورهاي عملي اسلام نيز شاهد اين مدعا است
. اين مطلب كه نفس انسان در مقامات و مراحل و شرائط خاصي بشر را واقعا به شرارت فرمان مي دهد و حالت خطرناكي پيدا مي كند مطلبي است كه اگر در قديم اندكي ابهام داشت ، امروز در اثر پيشرفتهاي علمي در زمينه هاي رواني كاملا مسلم شده است ،
از همه شگفت تر اين است كه قرآن كريم در توصيف نفس نمي گويد : داعيه بالسوء ( دعوت كننده بسوي بدي و شر ) مي گويد : " اماره بالسوء غ( فرمان دهنده به بدي و شر ) قرآن كريم در اين تعبير خود اين مطلب را مي خواهد بفهماند كه احساسات نفساني بشر آنگاه كه سر به طغيان بر مي آورد بشر را تنها بسوي جنايت و اعمال انحرافي دعوت نمي كند بلكه مانند يك قدرت جابر مسلط ديكتاتور فرمان مي دهد ، قرآن با
اين تعبير تسلط و استيلاء جابرانه قواي نفساني را در حال طغيان بر همه استعدادهاي عالي انساني مي فهماند . و اين رازي است كه در دورانهاي اخير روانشناسي كشف نشده بود . امروز ثابت شده كه احساسات منحرف احيانا به طرز مرموزي بر دستگاه ادراكي بشر فرمان مي راند
و مستبدانه حكومت مي كند ، و دستگاه ادراكي ناآگاهانه فرمانهاي آنرا اجرا مي كند ! اما پاسخ پرسش دوم كه چه چيزهائي موجب طغيان و آشفتگي و چه چيزي سبب آرامش و تعادل روحي مي گردد ؟ ما پاسخ اين پرسش را آنگاه كه در اطراف پايه سوم اخلاق نوجنسي كه پايه رواني است بحث مي كنيم ذكر خواهيم كرد .
كشتن نفس يعني چه ؟
يك پرسش ديگر باقي است و آن اينكه اگر از نظر اخلاقي اسلامي استعدادهاي طبيعي نبايد نابود شود ، پس تعبير به نفس كشتن ، يا ميراندن نفس كه احيانا در تعبيرات ديني و بيشتر در تعبيرات معلمين اخلاق اسلامي و بالاخص در تعبيرات عارف مشربان اسلامي آمده است ، چه معني و چه مفهومي دارد ؟ پاسخ
اين پرسش از آنچه قبلا گفتيم روشن شد ، اسلام نمي گويد طبيعت نفساني و استعداد فطري طبيعي را بايد نابود ساخت ، اسلام مي گويد : " نفس اماره " را بايد نابود كرد ، همچنانكه گفتيم ، نفس اماره نماينده اختلال و به هم خوردگي و نوعي طغيان و سركشي است كه در ضمير انسان به علل خاصي رخ مي دهد
، كشتن نفس اماره معني خاموش كردن و فرو نشاندن فتنه و طغيان را در زمينه قوا و استعدادهاي نفساني مي دهد ، فرق است ميان خاموش كردن فتنه و ميان نابود كردن قوائي كه سبب فتنه مي گردند ، خاموش كردن فتنه چه در فتنه هاي اجتماعي و چه در فتنه هاي رواني مستلزم نابود كردن افراد و قوائي كه سبب آشوب و فتنه شده اند نيست ،
بلكه مستلزم اين است كه عواملي كه آن افراد و قوا را وادار به فتنه كرده است از بين برده شود . بعدا خواهيم گفت كه اين نوع ميراندن گاهي به اشباع و ارضاء نفس حاصل مي شود و گاهي به مخالفت با آن . اين نكته بايد اضافه شود كه در تعبيرات ديني ، ما هرگز كلمه اي كه به معني " نفس كشتن " باشد ، پيدا نمي كنيم ، تعبيراتي كه هست كه البته از دو سه مورد تجاوز نمي كند بصورت ميراندن نفس است .
اخلاق جنسي ( 5 ) آشفتگي غرائز و ميلها
مسائل را يك جانبه ديدن و از جوانب ديگر غفلت كردن ، گاهي زيانهاي جبران ناپذيري به دنبال خود مي آورد . كاوشها و كشفيات رواني در يك قرن اخير ثابت كرد كه سركوبي غرائز و تمايلات و بالاخص غريزه جنسي ، مضرات و ناراحتيهاي فراواني ببار مي آورد ، معلوم شد اصلي كه مورد قبول شايد اكثريت مفكرين قديم بود
كه هر اندازه غرائز و تمايلات طبيعي ضعيف تر نگهداشته شوند ميدان براي غرائز و نيروهاي عاليتر مخصوصا قوه عاقله بازتر و بي مانع تر مي شود اساسي ندارد ، غرائز سركوب شده و ارضاء نشده ، پنهان از شعور ظاهر ، جرياناتي را طي مي كنند كه چه از نظر فردي و چه از نظر اجتماعي فوق العاده
براي بشر گران تمام مي شود و براي اينكه تمايلات و غرائز طبيعي بهتر تحت حكومت عقل واقع شوند و آثار تخريبي به بار نياورند بايد تا حد امكان از سركوب شدن و زخم خوردگي و ارضاء نشدن آنها جلوگيري كرد . روانشناسان ريشه بسياري از عوارض ناراحت كننده عصبي و بيماريهاي رواني و اجتماعي را احساس محروميت ، خصوصا در زمينه امور جنسي تشخيص دادند ، ثابت كردند
كه محروميتها مبدأ تشكيل عقده ها ، و عقده ها احيانا بصورت صفات خطرناك مانند ميل به ظلم و جنايت ، كبر ، حسادت ، انزوا و گوشه گيري ، بدبيني و غيره تجلي مي كند . اصل بالا در موضوع زيانهاي سركوب كردن غرائز از نوع كشفيات فوق العاده با ارزش رواني است
و در رديف ارزنده ترين موفقيتهاي بشر است . مردم غالبا بواسطه انس به محسوسات و آشنائي بيشتر با آنها براي كشفياتي ارزش زياد قائل مي شوند كه در زمينه امور فني و صنعتي و استخدام قواي طبيعت بي جان صورت گرفته باشد . اما كشفياتي كه در زمينه مسائل رواني و روحي صورت
مي گيرد كمتر مورد توجه عامه مردم مي تواند قرار بگيرد ، ولي از نظر مردم دانشمند و آگاه اهميت مطلب محفوظ است . هر چند كم و بيش در حكمتهائي كه از گذشتگان به يادگار مانده و بالاخص در آثار اسلامي نشانه هاي زيادي از توجه به اين حقيقت ديده مي شود ، و عملا بسياري از معلمان و مربيان اخلاق از آن استفاده مي كرده اند
اما به طور مسلم اثبات علمي اين حقيقت و كشف قوانين مربوط به آن از موفقيتهاي علمي قرن اخير است . اكنون ببينيم اين اصل چگونه مورد استفاده قرار گرفت ؟ آيا مانند كشفيات پزشكي ، مثلا پني سيلين ، مورد استفاده قرار گرفت ، متأسفانه پيچيدگي و چند جانبه بودن مسائل رواني از يك طرف ، ارتباط موضوع و تمايلات بشر كه خواه ناخواه در كور كردن بصيرت تأثير دارد از طرف ديگر ، نگذاشت آن استفاده اي كه بايد بشود صورت گيرد
، بلكه خود اين اصل ، بهانه و وسيله اي شد در جهت مخالفت ، يعني براي اينكه موجبات سركوب شدن غرائز و پيدايش آثار خطرناك رواني و اجتماعي ناشي از آن خصوصا در زمينه امور جنسي بيشتر فراهم گردد ، بر عقده ها و تيرگيهاي رواني افزوده گردد .
آمار بيماريهاي رواني ، جنونها ، خودكشيها ، جنايتها ، دلهره ها و اضطرابها ، يأسها و بدبيني ها ، حسادتها و كينه ها به صورت وحشتناكي بالا رود ، چرا ؟ براي اينكه سركوب نكردن غرائز به معني آزاد گذاشتن ميلها ، و آزاد گذاشتن ميلها به معني رفع تمام قيود و حدود و مقررات تفسير شد
. پس از آنكه قرنها عليه شهوت پرستي به عنوان امري منافي اخلاق و عامل بر هم زدن آرامش روحي و مخل به نظم اجتماعي و به عنوان نوعي انحراف و بيماري ، توصيه و تبليغ شده بود ، يك باره ورق برگشت و صفحه عوض شد
. جلوگيري از شهوات و پابند بودن به عفت و تقوا و تحمل قيود و حدود اخلاقي و اجتماعي ، عامل بر هم زدن آرامش روحي و مخل به نظم اجتماعي و از همه بالاتر امري ضد اخلاق و تهذيب نفس معرفي شد . فريادها بلند شد ، محدوديتها را برداريد تا ريشه مردم آزاري و كينه ها و عداوتها كنده شود ، عفت را از ميان برداريد ، تا دلها آرام بگيرد و نظم اجتماعي برقرار گردد ، آزادي مطلق اعلام كنيد تا بيماريهاي رواني رخت بربندد .
بديهي است اين چنين فرضيه به ظاهر شيرين و دلپذيري ، به عنوان اصلاح مفاسد اخلاقي و اجتماعي ، طرفداران زيادي خصوصا در ميان جوانان مجرد پيدا مي كند . ما در كشور خودمان مي بينيم چه كساني از آن طرفداري مي كنند ، چه از اين بهتر كه خود را در اختيار دل ، و دل را در اختيار هوس قرار دهيم و در عين حال عمل ما اخلاقي و انساني شمرده شود
و نام ما در ليست محصلين اخلاقي اجتماعي قرار گيرد ، هم فال است و هم تماشا ، هم كامجوئي است و هم خدمت به نوع ، هم تن پروري است ، و هم اصلاح نفس ، هم شهوت است و هم اخلاق ، بي شباهت به عشق مجازي كه در ميان برخي از متصوف مابان خودمان معمول بوده نيست ،
چه از اين بهتر كه آدمي از مصاحبت شاهدي زيبا روي بهره مند گردد و اين كار او سلوك الي الله شمرده شود ! نتيجه چه شد ؟ از اول معلوم بود . آيا بيماريهاي رواني معدوم شد ؟ آرامش روحي جاي اضطراب و دلهره را گرفت ؟ خير متأسفانه نتيجه معكوس بخشيد ، بدبختي بر بدبختيهاي پيشين افزود ، تا آنجا كه بعضي از پيش قدمان آزادي جنسي كه تيز هوشتر
بودند سخن خود را به صورت تفسير و تأويل پس گرفتند ، گفتند از حدود مقررات اجتماعي چاره اي نيست غريزه را از تمتعات جنسي نمي توان بطور كامل ارضاء و اشباع كرد ، بايد ذهن را متوجه مسائل عالي هنري و فكري كرد و غريزه را بطور مستقيم بسوي اين امور هدايت نمود
، فرويد يكي از اين افراد است . اخلاقي كه امثال راسل از آن تبليغ مي كنند و نام آنرا اخلاق نوين گذاشته اند همان است كه ثمره اش آشفتگي بيش از پيش غرائز و تمايلات است و بر خلاف مدعاي آنها كه اخلاق كهن را متهم به آشفته ساختن روح مي كنند ، سيستم اخلاقي خود آنها سزاوار اين اتهام است .
امروز پديده هاي اجتماعي خاصي و به عبارت ديگر مشكلات اجتماعي مخصوصي پيدا شده كه افكار علماء اجتماع را به خود مشغول داشته است . در جامعه امروز جوانان بطور محسوسي از ازدواج شانه خالي مي كنند ، حاملگي و زائيدن و بچه بزرگ كردن بصورت امر منفوري براي زنان در آمده است . زنان به اداره امر خانه كمتر علاقه نشان مي دهند ، ازدواجهائي
كه نمونه وحدت روح است جز در ميان طبقاتي كه به مقررات اخلاق كهن پايبندند كمتر ديده مي شود ، جنگ اعصاب بيش از پيش رو به افزايش است بالاخره آشفتگي روحي عجيبي محسوس و مشهود است . گروهي مي خواهند اين عوارض را لازمه قهري انقلاب صنعتي جديد بدانند و راه برگشت را بدين وسيله ببندند ،
در صورتيكه اينها ربط زيادي به زندگي صنعتي و از ميان رفتن زندگي كشاورزي ندارد . اين عوارض ناشي از يك نوع به اصطلاح انقلاب فكري است و افراد خاصي هستند كه مسئوليت عمده اين بدبختي بشريت را دارند . راسل در گفتار خود دچار تناقض گوئيها مي گردد
، گاهي سخت از آزادي جنسي حمايت مي كند كه در شماره هاي پيش برخي عبارات او را نقل كرديم ، و گاهي اجبارا لزوم يك سلسله حدود و قيود اجتماعي را دراين زمينه مي پذيرد. ما براي اينكه سخن طولاني نشود از نقل و انتقاد آنها خودداري مي كنيم . حقيقت اين است كه اشباع غريزه و سركوب نكردن آن يك
مطلب است ، و آزادي جنسي و رفع مقررات و موازين اخلاقي مطلب ديگر ، اشباع غريزه با رعايت اصل عفت و تقوي منافي نيست بلكه تنها در سايه عفت و تقوي است كه مي توان غريزه را به حد كافي اشباع كرد و جلو هيجان هاي بيجا و ناراحتيها و احساس محروميتها و سركوب شدن هاي ناشي از آن هيجانها را گرفت .
به عبارت ديگر " پرورش " دادن استعدادها غير از " پر دادن " به هوسها و آرزوهاي پايان ناپذير است . يكي از مختصات و امتيازات انسان از حيوانات اين است كه دو نوع ميل و تمنا در بشر ممكن است پيدا شود ، تمناهاي صادق ، تمناهاي كاذب . تمناهاي صادق همانها است كه مقتضاي طبيعت اصلي است ،
در وجود هر انساني طبيعت ميل به صيانت ذات ، به قدرت و تسلط ، به امور جنسي ، به غذا خوردن و امثال اينها هست ، هر يك از اين ميلها هدف و حكمتي دارد ، بعلاوه همه اينها محدودند ولي همه اينها ممكن است زمينه يك تمناي كاذب واقع شوند ، اشتهاي كاذبي كه افراد در مورد خوردنيها پيدا مي كنند مشهور و معروف همه است .
در بعضي از ميلها و غرائز كه غريزه جنسي از آنها است اين تمنا غالبا بصورت يك عطش روحي در مي آيد ، يعني قناعت و پايان پذيري را در آن راه نيست . غريزه طبيعي را مي توان اشباع كرد ، اما تمناي كاذب خصوصا اگر شكل عطش روحي به خود بگيرد ، اشباع پذير نيست
. اشتباه كسانيكه براي جلوگيري از سركوبي غرائز و به منظور رشد استعدادها ، رژيم اخلاق آزاد را باصطلاح پيشنهاد كردند ناشي از اين است كه اين تفاوت شگرف انسان و حيوان را ناديده گرفتند و به اين جهت توجه نكردند كه ميل به بي نهايت در سرشت انسان نهفته است ،
انسان چه در زمينه پول و اقتصاديات ، چه در زمينه سياست و حكومت و تسلط بر ديگران و چه در زمينه امور جنسي اگر زمينه مساعدي براي پيشروي ببيند در هيچ حدي توقف نمي كند ، خيال كردند كه حاجت جنسي در وجود بشر في المثل نظير حاجت طبيعي هر كسي به ادرار و خالي كردن مثانه است ، منع و حبس ادرار از نظر پزشكي مضرات فراواني دارد ، اما خالي كردن آن حدود و شرائطي ندارد . اگر فرضا كسي قدم به قدم در كوچه ها و خيابانها محل مناسب و پاكيزه و مجاني براي ادرار بيابد بيش از
مقدار حاجت به آنها توجهي نخواهد كرد . نهايت جهالت است كه غريزه جنسي ، يا غريزه قدرت طلبي يا پول پرستي بشر را از اين قبيل بدانيم و توجه خود را تنها به جنبه هاي محروميت و اشباع نشدن غريزه معطوف كنيم و عوارض حيرت آور و پايان ناپذير جهت مخالف را ناديده بگيريم . اگر انسان در اين زمينه ها مانند حيوانات ظرفيت محدود و پايان پذيري مي داشت احتياجي نبود
نه بمقررات سياسي و نه بمقررات اقتصادي و نه بمقررات جنسي ، از نظر اخلاقي نيز نه نيازي به اخلاق سياسي و اجتماعي بود ، نه به اخلاق اقتصادي و نه به اخلاق جنسي ، همان ظرفيت محدود طبيعي همه مشكلات را حل مي كرد . اما همچنانكه از مقررات و اخلاق محدود كننده ، در روابط اجتماعي و امور اقتصادي و از " عفت و تقوي سياسي و اجتماعي " گريزي نيست ، از مقررات و اخلاق محدود كننده جنسي و از " عفت و تقوي جنسي " نيز گريزي نمي باشد .
اخلاق جنسي ( 6 ) انضباط جنسي ، غريزه عشق
دموكراسي در اخلاق رشد شخصيت از نظر غريزه عشق در دموكراسي اخلاق نيز مانند سياست ، بايد اصول آزادي و دموكراسي حكمفرما باشد مطلب صحيح و درستي است ، يعني انسان بايد با غرائز و تمايلات خود مانند يك حكومت عادل و دموكرات با توده مردم رفتار كند . ولي عده اي آنجا كه پاي مسائل اخلاقي در ميان مي آيد ،
يا آنجا كه انسان در مقابل خودش قرار گرفته و بايد درباره رفتار خودش با خودش قضاوت كند ، عمدا يا سهوا دموكراسي را با خودسري و هرج و مرج و بي بند و باري اشتباه مي كنند ، اسلام درباره اخلاق جنسي همان را مي گويد كه جهان امروز درباره اخلاق سياسي و اخلاق اقتصادي پذيرفته است .
اخلاق سياسي به غريزه قدرت و برتري طلبي مربوط است و اخلاق اقتصادي به حس افزون طلبي ، همچنانكه اخلاق جنسي مربوط است به غريزه جنسي ، از نظر لزوم آزادي از يك طرف و لزوم انضباط شديد از طرف ديگر هيچ تفاوتي ميان اين سه بخش اخلاق نيست ، معلوم نيست چرا طرفداران اخلاق نوين جنسي اين گشاده دستي ها را تنها درباره اخلاق جنسي جايز مي شمارند ؟
رشد شخصيت از نظر غريزه جنسي
يكي از مسائل مهم اخلاق جنسي مسئله عشق است . چنانكه مي دانيم فلاسفه از قديم الايام براي عشق فصل مخصوصي باز كرده و به بررسي ماهيت آن پرداخته اند ، ابن سينا رساله خصوصي در عشق فراهم آورده است ، عرفا عشق را در همه اشياء ساري ، و عشق انسان به انسان را مظهر آن حقيقت كلي دانسته اند .
شعراء اهل ادب با آنكه شهوت را امري حيواني و پست شمرده اند ، عشق را ستايش كرده و به آن افتخار كرده اند تا آنجا كه مقايسه عقل و عشق و ترجيح عشق بر عقل بخشي از ادبيات ما را تشكيل مي دهد . عشقي كه مورد ستايش واقع شده و از غير مقوله شهوت دانسته شده است تنها عشق الهي نيست ، حتي عشق انسان به انسان نيز در بعضي از اقسامش امري شريف و خارج از مقوله شهوت معرفي شده است . نقطه مقابل اين عده ، افرادي بوده و هستند
كه عشق را چه از لحاظ مبدأ و چه از لحاظ كيفيت و چه از لحاظ هدف ، جز حدت و شدت غريزه جنسي نمي دانند و به عشق مقدس ، ايمان و اعتراف ندارند ، از نظر اين عده استعمال عشق در مورد خداوند نيز خارج از نزاكت و ادب و عبوديت است
. از نظر دسته اول ، عشق تقسيماتي دارد ، يكي از اقسام آن عشق انسان به انسان است ، اين عشق نيز به نوبه خود بر دو قسم است جسماني و نفساني ( و به تعبير ديگر : حيواني و انساني ) ولي از نظر دسته دوم عشق تقسيمات و اقسامي ندارد ، هر چه هست
همان شهوت است و بس . امروز در ميان بعضي از فلاسفه جديد عقيده سومي پيدا شده است ، از نظر اين عده ريشه همه عشقها امر جنسي است ، ولي همين امر جنسي در شرائط خاصي تدريجا تغيير شكل مي دهد و خاصيت جنسي و شهواني خود را از دست مي دهد
و جنبه روحي و معنوي به خود مي گيرد . اين عده به دو گونگي عشق قائل هستند . اما به معني دو گونگي از لحاظ حالت و كيفيت و هدف و آثار ، نه دو گونگي از لحاظ ريشه و مبدأ . از نظر اين عده جاي تعجب نيست كه يك امر مادي شكل معنوي بخود بگيرد
، زيرا ميان ماديات و معنويات آنچنان ديوار غير قابل عبوري وجود ندارد و به قول يكي از اهل نظر " هر امر معنوي ، اصل و پايه طبيعي دارد و هر امر مادي يك گسترش و بسط معنوي " ( 1 ) . ما فعلا نمي خواهيم وارد اين بحث عميق رواني و فلسفي بشويم و به نقل و نقد عقايد و آراء زيادي كه در اين باره قديما و جديدا گفته شده بپردازيم ، در اينجا همين قدر مي گوئيم خواه عشق
( 1 ) لذات فلسفه صفحه 135