خودشناسى، راه خداشناسي. - تشبیهات و تمثیلات در آثار استاد شهید مرتضی مطهری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تشبیهات و تمثیلات در آثار استاد شهید مرتضی مطهری - نسخه متنی

علیرضا رجالی تهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خودشناسى، راه خداشناسي.

آيينه و آب جوي.

در معارف اسلامى، پيغمبر اكرم جمله هايي فرموده است كه اين جمله ها با اينكه كوچك است، براي عارف يك مفهوم عرفاني بسيار بسيار عالي دارد،براي فيلسوف مفهوم فلسفي عالي دارد، براي يك نفر عامي مفهوم واضح و روشن دارد، هر طبقه اي جمله را كه مي شنود خيال مي كند مخاطب فقط همو بوده است، فقط براي او مفيد است؛ مثلاً، فرموده: (مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ؛ آنكه خود را بشناسد خداي خود را مي شناسد). اين جمله براي عارف، براي كسي كه مدعي معرفت شهودي است معناي خاصي دارد. اهل عرفان و معرفت، معرفتي را قائل هستند كه نام آن را معرفت شهودي گذاشته اند. راه معرفت شهودي حق، معرفت نفس است، چون تنها موجودي كه انسان معرفت حضوري به آن دارد نفس خودش است، و اگر انسان بتواند نفس خود را آن طوري كه هست درك بكند و بشناسد، اين درك و اين شهود خدا منفك نيست، درست مثل يك آيينه كه در درجه اول آن را يك سنگ مي بينيد، ولي اگر آن را جلو بياوريد و در آن دقيق شويد صورت خود را در آن مي بينيد، اين از نظر عارف.اما از نظر فيلسوف؛ فيلسوف نگاه مي كند عالم راسراسر متغير مي بيند، ثابتي در عالم نمي بيند، در عين حال مي بيند نظام عالم ثابت است، فكر مي كند كه متغير نمي تواند ثابت را نگه دارد. عالم متغير است، مثل آبي كه در حركت است، و اگر شما در اين آب متغير يك نقش ثابت ببينيد، مي دانيد كه اين نقش ثابت از آب متغير نيست، نقش ثابت بايد از جاي ديگر به اينجا آمده باشد.گشت مُبْدَل آب اين جو چند بار. عكس ماه و عكس اختر برقرار. بدن انسان حكم همان آب جوي را دارد، دائماً در حال تغيير و تبديل است. برخي از سلولهاي بدن، خود سلولها مي ميرند و سلولهاي نويي به جاي آنها مي آيد. برخي از سلولها خود سلول نمي ميرد، ولي بدن او دائماً تغذّي مي كند، بدن ما يتحلّل مي گيرد، زوايد را حذف مي كند، يعني بدن او هم مثل بدن خود انسان دائماً در حال تغيير و تبديل است، در نتيجه ماده ثابتي در بدن ما وجود ندارد، ولي در عين حال ما در طول سالهاي عمر علاوه بر اينكه شخصيتمان ثابت است و مي فهميم كه ما همان ما هستيم كه از اول بوده ايم و (منِ) امروز مغاير با (منِ) چهل سال پيش نيست، نظام بدنمان نيز همان نظام است، هركه ما را در گذشته ديده باشد، مي بيند اندام همان اندام و چشم همان چشم و ابرو همان ابروست؛ فرسوده تر مي شود، ولي نظام عوض نمي شود؛ پس (مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ.)(1). كاخ

سست بنيان آرزوها.

شهر سيل زده.

كاخ آمال و آرزوهاي انسان سخت سست بنياد است. آدمي از تار و پود امل و آرزو درخيال خود نقشه ها مي سازد و يكمرتبه كه حادثه كوچك همه آنها را نقش بر آب مي كند، فكر و عقيده و امل و آرزوي او را به كلي عوض مي كند. فرض كنيد آدمي را كه سالم در كوچه و خيابان راه مي رود و در سر نقشه ها مي پروراند، يكمرتبه پزشكان با كمال تأسف به او خبر بدهند كه مبتلا به سرطان است و چاره پذير نيست؛ فكر كنيد چه غوغايي در جهان آمال و آرزوها و افكار و نقشه هاي اين آدم پيدا مي شود، مانند شهري كه سيل در آن افتاده باشد و همه كوچه ها و خانه ها را گرفته باشد، ديوارها و خانه ها يكي پس از ديگري فرو مي ريزد، بلكه مانند شهري كه بمب اتمي در آن انداخته باشند همه با هم زير و رو مي شوند. گاهي مشاهده يك منظره وحشتناك بدون آنكه منتهي به مرگ بشود افكار و عقايد آدمي را عوض مي كند؛ مثلاً، هواپيما سقوط مي كند و او جان به سلامت مي برد، و يا آنكه كشتي طوفاني مي شود و او به كمك امواج به ساحل مي رسد، ولي خاطره آن منظره وحشتناك كه مرگ را در جلو چشم خود مي ديد، هيچ گاه از ذهنش محو نمي شود. سستي و بي بنيادي كاخ امل و آرزو در اين گونه مواقع خوب ظاهر مي گردد.آرى، اگر كاخ روحيه آدمي كاخ امل و آرزو باشد، سست بنياد است، تصور مرگ و فكر نزديك شدن مرگ، مانند بمبي آن را فرو مي ريزد، ولي اگر اين كاخ، كاخ ايمان وعقيده و علم باشد، تصور مرگ و بلكه خود مرگ كوچكترين تأثيري در آن نخواهد داشت. كاخ ايمان بنيادي محكم دارد، مانند كاخ امل و آرزو سست بنياد نيست.(2).

آيا حقيقت تلخ است.

عسل و بيمار.

از يك نظر هيچ چيزي در ذات خود تلخ يا شيرين، زشت يا زيبا، خوشبو يا بدبو نيست؛ اين امور چيزهايي هستند كه ذهن ما آنها را خلق مي كند، اما نه به طور گزاف و بي حساب. مقصود اين است كه تلخي و يا شيريني و يا زشتي و زيبايي ويا خوشبويي و بدبويي با ساختمان و اوضاع و احوال طبع ما و مزاج روحي و جسمي ما ارتباط دارد؛ مثلاً، قند و عسل در ذائقه اشخاص سالم شيرين است، ولي ممكن است براي يك بيمار كه اوضاع و احوال بدنش به طور ديگراست، قند و عسل طعم تلخي داشته باشد. اينكه مي گويند: حقيقت شيرين و لذيذ است، براي طبيعتها و روحيه هاي سالم و بي غرض است كه خواهان واقعياتي مي باشند كه هست، اما براي يك روحيه بيمار و آلوده به اغراض، گاهي حقيقتي از هر تلخي تلختر است، تا آنجا كه تاب مواجه شدن با آن را ندارد و از خدا مي خواهد كه اگر فلان چيز حق است مرا بميران كه آن را نبينم!(3).

محصولات فكري.

انواع غذاها.

همان طوري كه غذاهاي جسمانى، بعضي مقوي و بعضي ضعف آور است، بعضي نشاط انگيز و بعضي سستي آور و بي حال كننده است، بعضي موجب سلامت و بعضي مسموم كننده است، غذاهاي فكري نيز همين طوراست. تعليماتي كه آدمي فرا مي گيرد و كتابهايي كه مطالعه مي كند و مقالاتي كه مي خواند و سخنرانيهايي كه گوش مي كند، از لحاظ اثر همه يكسان نيستند، بعضيها راستي فكر و اراده را قوت مي بخشد و بعضي يأس و نوميدي مي بخشد.(4).

روحيه سالم.

درخت.

اگر درختي از لحاظ ريشه و تنه سالم بوده باشد و آنگاه به واسطه بعضي پيشامدها و در اثر برخي علل و عوامل خارجي ميوه اش از بين برود و يا برگش بريزد و يا شاخه اش قطع شود، سرما شكوفه اش را بزند و يا پرندگان ميوه اش را منقار بزنند و فاسد كنند و نظير اينها، در عين اينكه موجب تأسف است باعث نگراني نيست، چرا زيرا خود درخت اگر سالم باشد بار ديگر برگ و شكوفه خواهد داد، ميوه خواهد داد، از نو جوانه خواهد زد و سايه خواهد انداخت؛ در اين گونه مواقع است كه آدمي به خود حق مي دهد كه خود را تسلي داده و بگويد: (سر خود درخت سلامت باشد.).وجود آدمي نيز مانند يك درخت بارده و ثمر بخش است؛ اگر سالم و بي عيب باشد خرّم و با نشاط است، ميوه ها و شكوفه ها مي دهد، بر سرها سايه مي افكند، رهگذران در سايه اش از رنج آفتاب مي آسايند، مانند همان درخت انواع حوادث و پيشامدها ممكن است داشته باشد، ممكن است كودكان به او سنگ بيفكنند. آدمي سالها زحمت مي كشد و رنج مي برد و دسترنجي تهيه مي نمايد، بعد در اثر حوادثي آن دسترنج از دستش مي رود، سرماي فقر او را بي برگ و نوا مي سازد؛ متاع دنيا ربوده شدن و سوختن و غرق شدن و هزاران آفت ديگر دارد؛ در عين اينكه اين حوادث موجب تأسف است، براي يك روحيه سالم و با نشاط و اميدوار جاي نگراني نيست. همان طوري كه اگر يك بدن، جوان و سالم بود وارد شدن جراحتي چندان نگراني ندارد، زيرا دوباره نسجها به هم مي آيد، ولي بدن ناسالم و مبتلا به مرض قند؛ مثلاً، مدتها وقت لازم است تا بتواند يك زخم كوچك را جبران كند؛ روحيه سالم و با نشاط واميدوار نيز چنين است، هر نقصي را جبران مي كند. مصيبت آن وقتي است كه آفت به ريشه درخت بخورد؛ اگر آفت به ريشه خورد محفوظ ماندن شاخه و ميوه و برگ و شكوفه اثر ندارد. اگر خداي ناخواسته آدمي در ناحيه روح و قلب و احساسات پژمرده و افسرده باشد، ناراضي و ناخشنود باشد، به جهان بدبين باشد، خودش را تك و تنها و بي غمخوار و مدد كاري ببيند، ديگر همچو شخصي نه براي خودش و نه براي ديگران مفيد نخواهدبود؛ آن چنان زندگي با مرگ چندان تفاوتي ندارد، هر چند هزاران برگ و نوا داشته باشد.(5).

بازپرسي از خويش (محاسبه نفس).

بازرس و رئيس.

محاسبه نفس، يعني از نفس حساب كشيدن كه چه كار كردي و چه كار نكردى؛ چرا فلان جا اين طور كردي و چرا فلان وقت اين طورنكردى؛ ماننديك نفر بازرس و رئيس كه مأموري را تحت بازرسي و بازپرسي و تحقيق قرار مي دهد؛ اگر عامل احياناً خوب جواب داد و خوب عمل كرده بود پاداش مي گيرد، و اگر نه توبيخ مي شود و احياناً جريمه مي شود و به زندان مي افتد و كيفر مي بيند.اساساً عمل حساب كشيدن از خود قبل از آنكه يك وظيفه شرعي و ديني باشد، يك وظيفه عقلاني وهمگاني است. يك نفر دانشجو بايد توجه به اعمال خود داشته باشد و از خود حساب بكشد و ببيند آيا درسهاي خود را خوب حاضر كرده، و از وقت خود خوب استفاده كرده، و مي تواند از عهده امتحانات برآيد يا نه. يك نفر سياستمدار كه احياناً در كار خود پيشرفتي نمي بيند و يا در موردي شكست مي خورد، بايد قبل از آنكه ديگران را مسؤول بشناسد به فرمانها و دستورها و كارهاي خود رسيدگي كند،شايد علت شكست را در خطاهاي خود بيابد. عاليترين مظهر عقل و تربيت صحيح، خطايابي از خويشتن است.(6).

محاسبه و معاتبه.

دو شريك.

اگر دو نفر بخواهند با يكديگر همكاري كنند، اول با يكديگر پيمان مي بندند، بعد در خلال همكاري بر كار يكديگر نظارت و مراقبت مي كنند، و در آخر سال به حساب و رسيدگي و دخل و خرج و سود و زيان مي پردازند، و اگر معلوم شد خوب كار كرده اند و هيچ كدام مرتكب خطا و خيانتي نشده است، دست يكديگر را مي فشارند و رضايت مي دهند، و اگر برعكس معلوم شد كه يكي از آنها قصوري كرده و لاقيدي به خرج داده، يا عمداً تقصير كرده و خيانتي مرتكب شده، آن وقت است كه رگبار ملامت و تير سرزنش و مجازات از سوي دوستش به سوي او متوجه مي شود. انسان از آن جهت كه انسان است و يك نوع دوگانگي بر وجودش حكمفرماست، و از آن نظر كه تركيبي است از ميلها و غرايز مختلف، بايد نسبت به خود همه اين مراحل را طي كند، هم بايد با خود عهد و قرار داد و پيمان ببندد، و هم هميشه از خود مراقبت كند و بر خود نظارت نمايد، و هم اينكه در آخر سال و بلكه هر ماه و هرهفته و هر روز از خودحساب بكشد، و هم آنكه احياناً اگر از خود خطايي مشاهده كرد خود را مورد عقاب قرار دهد.(7).

اعمال انسان، متاع سفر آخرت.

پيش فرستاده هاي مسافر.

در اواخر سوره حشر مي فرمايد: (يا اَيُّها الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللّهَ؛(8) اي اهل ايمان! تقواي الهي داشته باشيد و از خدا بپرهيزيد). هميشه گفته ايم كه كلمه (تقوا) معنايش پرهيز نيست، ولي ما تعبير ديگري نداريم كه معنايش اين است كه خودتان را از غضب الهى، از مخالفت فرمان الهي دور نگه داريد. (وَلْتَنْظُرْ نَفْس ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ)(9) خيلي تعبير عجيبي است؛ (وَلْتَنْظُرْ) امر است: (و بايد هر نفسي و هركسي نظر كند و دقت كندآنچه براي فردا مي فرستد). اين صريحترين تعبيري است كه مي شود در اين زمينه كرد. وقتي به ما مي گويد: بياييد در كار و عمل خودتان مراقب باشيد، به اين تعبير مي گويد: درباره اين چيزهايي كه براي فردا پيش مي فرستيد، در مورد اين پيش فرستاده هاي خودتان دقت كنيد، دقيق باشيد. درست مثل آدمي كه در يك شهري هست و براي شهر ديگري كه بعدها مي خواهد برود در آنجا سكني اختياركند، كالايي قبلاً تهيه مي كند و مي فرستد؛ به او مي گويند: در اين چيزهايي كه قبل از خودت داري مي فرستى، يك دقت خيلي كاملي بكن.(10).و نيز استاد در جاي ديگر مي فرمايد:.اعمال انسان به منزله كالا و متاعي در نظر گرفته شده كه پيش فرستاده مي شود و آدمي خودبعداً به آن متاع ملحق مي گردد، مانند كسي كه قبل از آنكه به سفري برود كالاها و متاعهايي مي فرستد و بعد خودش مي رود.آدمي كمتر توجه دارد كه متاع سعادت جز عمل چيزي نيست، سرمايه خوشبختي در دنيا و آخرت جز عمل نيك چيزي نيست، و چون توجهي به اين اصل ندارد خيلي عمل خود را ساده مي گيرد، در صورتي كه اگرايمان به آخرت داشته باشيم بايد بدانيم كه آخرت صرفاً خانه عمل است، خشت و گل و در و ديوار و سقف و ساختمان آن خانه جز عمل چيزي نيست؛ يعني همان اعمالي كه در دنيا انجام مي دهيم اگر نيك باشد، در آن جهان به صورت مصالح ساختمان خانه سعادت و به صورت درخت و باغ و نهر جاري تجسم مي يابد.(11).

محبت على(ع).

واكسينه شدن.

اما روايت (حُبّ عَلِىّ بنِ اَبي طالِب حَسَنَة لاتَضُرُّ مَعَها سَيِّئَة) بايد ديد چه تغييري دارد. يكي از علماي بزرگ (گويا وحيد بهبهاني است) اين حديث را به گونه اي خاص تفسير كرده است؛ ايشان مي فرمايند: معناي حديث اين است كه اگرمحبت على(ع) راستين باشد، هيچ گناهي به انسان صدمه نمي زند، يعني اگرمحبت علي كه نمونه كامل انسانيت و طاعت و عبوديت و اخلاق است از روي صدق باشد، به خود بندي نباشد، مانع ارتكاب گناه مي گردد، مانند واكسني است كه مصونيت ايجاد مي كند و نمي گذارد بيماري درشخص (واكسينه شده) راه يابد. محبت پيشوايي مانند على(ع) كه مجسمه عمل و تقوا و پرهيزكاري است، آدمي را شيفته رفتار علي مي كند، فكر گناه را از سر او به در مي برد، البته به شرطي كه محبتش صادقانه باشد.(12).

عوامل تصفيه آلودگيهاي فكري از آب زلال اسلام.

تصفيه آب.

آبي كه از سرچشمه بيرون مي آيد ديده ايد كه چقدر صاف و پاكيزه است؛ همين آبي كه اين قدر پاكيزه است، همين كه در بستري قرار گرفت، در مجرايي قرار گرفت و به اصطلاح در جويي جاري گرديد، تدريجاً ممكن است آلودگيهايي پيدا كند: آلودگيهاي محسوس و آلودگيهاي نامحسوس. آلودگيهاي محسوس، مانند خاك و گل است كه داخل آب بشود، يا اين آب از جايي بگذرد كه در آنجا مثلاً گوسفندي باشد و با پشكل گوسفند مخلوط شود، رنگ آب عوض مي شود؛ اين آلودگي محسوس است. ممكن است آلودگي نامحسوس داشته باشد، يعني وقتي كه به آن آب نگاه مي كنيد مي بينيد صاف و زلال است، آنچه به چشم ديده مي شود گويي با سرچشمه فرقي نكرده است، ولي اگر يك نفر خداي ناخواسته مثلاً به وبا مبتلا باشد و در جويي كه مردم شهري از آن استفاده مي كنند غوطه بخورد، ممكن است مردم آن شهر اين مرض را پيدا بكنند، در صورتي كه در آب چيزي ديده نمي شود، ولي ميكروبهاي ريز ذره بيني كه فقط با چشم مسلح مي توان آنها را ديد، داخل آب شده و آن را آلوده كرده اند.متقابلاً باز ممكن است دستگاههاي تصفيه اي وجود داشته باشد كه اين آب آلوده را تصفيه كند. عين اين حالت در امور معنوي وجود دارد، يعني يك سرچشمه معنوي كه در روز اول صاف و پاك است و آلودگي هم ندارد، تدريجاً كه در بسترافكار ديگران قرار مي گيرد، وقتي نسلي بعد از نسلي آن را منطبق به دوره هاي بعد مي كنند، اينجاست كه اين امكان وجود دارد كه جريان معنوي يك آلودگي محسوس پيدا كند كه ديده بشود، ويا يك آلودگي نامحسوس پيدا كند كه فقط علما، يعني كساني كه آلات ذره بيني دارند بتوانند آن را ببينند؛ و باز همانطور كه در يك شهر ممكن است دستگاه تصفيه اي برقرار كرد كه آب را پاك كند، در جريانهاي معنوي هم همين طور است.بزرگترين جريان معنوي دنيا اسلام است. اسلام كه جريان پيدا كرده است ما مي خواهيم ببينيم در اين بستري كه قرار گرفته است، در اين چهارده قرن تا به ما رسيده است، آيا امكان آلودگي نظير آلودگي آب براي اين جريان معنوي بوده است يا نه و اگر امكان اين آلودگي بوده است، چه جريانهايي در ايفاي اسلام به وجود آمده است كه اين آب صاف را آلوده كرده است.(بله) بعضي از جريانات در دنياي اسلام پيدا شده است كه حجم ظاهري اش خيلي كوچك است، مانند ميكرب ذره بيني كه به چشم نمي آيد، ولي خطرش از حمله مغول اگر بيشتر نبوده است كمتر هم نيست. اسلام دستگاه تصفيه اي قرار داده است كه با آن مي شود اين آلودگيها را پاك كرد. در درجه اول خود قرآن است، ما بايد بر آن عرضه بداريم. يك دستگاه ديگر عقل است كه قرآن عقل را محبت قرار داده است. دستگاههاي تصفيه ديگر، احاديث و سنن متواتر پيغمبر(ص) يا ائمه است كه يقيني است و جاي شك و شبهه در آنها نيست.(13).

گرامي داشتن روح.

تابلوي نقاشي.

على(ع) به فرزندش امام مجتبى(ع) مي فرمايد: (اَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِ ّ دَنِيَّةٍ وَاِنْ ساقَتْكَ الي الرَّغائِبِ فَاِنَّكَ لن تَعْتاضَ بِما تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً)(14) پسر جانم! روح خودت را گرامي بدار، بزرگوار بدار، برتر بدار از هر كار پستى؛ در مقابل هر پستي فكر كن كه روح من بالاتر از اين است كه به اين پستي آلوده بشود؛ درست مثل آدمي كه يك تابلوي نقاشي خيلي عالي دارد كه وقتي لكه سياهي در آن پيدا مي شود گردى، غباري روي آن مي بيند، خود به خود فوراً دستمال را بر مي دارد و آن را تميز مي كند. اگر به او بگويي چرا اين كاررا مي كنى، مي گويد: حيفِ چنين تابلوي نقاشي اي نيست كه چنين لكه سياهي در آن باشد حس مي كند كه اين تابلوي نقاشي آن قدر زيبا و عالي است كه حيف است يك لكه سياه در آن باشد.على(ع) مي گويد: در روح خودت اين گونه احساس زيبايي كن، احساس عظمت كن، احساس شخصيت كن كه قطع نظر از هر مطمعى، قطع نظراز هر خيالى، قطع نظر از هر حاجت مادي اى، اصلاً خودت را بزرگتر از اين بداني كه تن به پستي بدهى. دروغ پيش مي آيد دروغ پستي است، دنائت است؛ تو كريمى، تو بزرگوارى، تو عالي هستى، تو زيبا هستى، خودت را برتر از اين بدان كه با دروغ خود را پست و كوچك بكنى.(15).

اعمال مكروه در نظر پاكان.

آيينه و غبار.

پاكان، يك عمل مكروه كه انجام مي دهند روحشان مضطرب مي شود و مرتب پشت سر يكديگر توبه و استغفار مي كنند اگر شما آيينه بسيار صافي را بعد از پاكيزه كردن، در فضاي بسيار صافي كه خوشتان مي آيد در آن تنفس بكنيد روي يك ميز بگذاريد، بعداز مدتي مي بينيد روي آن گرد نشسته است؛ اين گرد را شما قبلاً احساس نمي كرديد، روي ميز هم احساس نمي كنيد، روي ديوار هم احساس نمي كنيد. هرچه ديوار كثيف تر بشود، اثر و لكه سياهي را كمتر نشان مي دهد، تا جايي كه اگرسياه و قير اندود باشد، دود چراغ موشي هم به آن برسد اثرش ظاهر نمي شود.پيغمبر اكرم(ص) در هيچ مجلسي نمي نشست، مگر آنكه 25 بار استغفار مي كرد. مي فرمود: (اِنَّهُ لَيُغانُ عَلي قَلْبي اِنّي لاَسْتَغْفِرُ اللّهَ كُلَّ يَوْمٍ سَبْعينَ مَرَّةٍ.) (اينها چيست! اصلاً ما چه مي گوييم و چه مي فهميم!) مي گفت: بر روي دلم آثار كدورت احساس مي كنم و روزي هفتاد بار براي رفع اين كدورتها استغفار مي كنم. آن كدورتها چيست آن كدورتها براي ما آيينه است، براي ما نورانيت است، براي او كدورت است. او وقتي كه با ما حرف مي زند ولو حرفش را براي خدا مي زند، ولو خدا را در آيينه وجود ما مي بيند، باز از نظر او اين كدورت است.ولي ما بدبختها دلمان حكم همان ديوار قير اندود را دارد؛ هي گناه پشت سر گناه، هي معصيت پشت سر معصيت، و هيچ گونه عكس العملي در روح ما ايجاد نمي شود. من نمي دانم اين فرشته هاي روح ما كجا و چقدر حبس شده اند، چه زنجيرهايي به دست و پاي اينها بسته شده است كه دل ما تكان نمي خورد، نمي لرزد.(16).

صحنه كربلا.

نمايشگاه.

در زمان ما معمول است كه كشورها نمايشگاه صنايع درست مي كنند و گاهي نمايشگاه جهاني از همه كشورهاي دنيا درست مي كنند گويند: برج ايفل يادگار يك نمايشگاهي است كه در شصت و اندي سال پيش ساخته شده. در سه چهار سال پيش نيز نمايشگاهي در(بروكسل) ترتيب دادند كه از همه كشورهاي شرق و غرب در آنجا جمع شده بودند و مردم از همه دنيا به آنجا رفتند. منظور از اين نمايشگاهها نشان دادن محصولات فكري و عملي بشر است. در آنجا انسان عظمت فكروفعاليت و مقدار هنرنمايي بشر را مي فهمد. در آنجا همه چيز را مي آورند، از سوزن تا نمونه كارخانه هاي عظيم.صحنه كربلا را مي توان تشبيه كرد به يك نمايشگاه، ولي نه نمايشگاه علم و صنعت،بلكه نمايشگاه معنويت و معرفت.در اين نمايشگاه انسان مي تواند به عظمت قدرت اخلاقي و روحي و معنوي بشر پي برد و بفهمد تا چه اندازه اي بشر با گذشت و فداكار و آزاد مرد و خدا پرست و حق خواه و حق پرست مي شود، معاني صبر و رضا و تسليم و شجاعت و مروت و كرم و بزرگواري تا چه اندازه قدرت ظهور و بروز دارد.معمولاً اهل منبر وقتي كه مي خواهند قضيه كربلا را بزرگ كنند، جنبه فاجعه بودن و ظلم و ستمها را بزرگ مي كنند، درجستجوي پيدا كردن و حتي جعل كردن فاجعه هايي هستند، با بيانهاي مختلف و تشبيهات و مجسم ساختنها جنبه فاجعه بودن را تقويت مي كنند، و حال آنكه ما بايد از خود بپرسيم بزرگي حادثه كربلا از چه نظر است آيا از نظر فجيع بودن است قطعاً اين فاجعه،فاجعه كم نظيري است، چنان كه ابوريحان بيروني در (آثار الباقيه) به نقل (نفس المهوم) گفته و همچنين ديگران، ولي فاجعه عظيم و شايد عظيمتر از اين در دنيا زياد بوده، خود فاجعه مدينه كمتر از فاجعه كربلا نبوده. عظمت مطلب از لحاظ سيدالشهداء و ياران آن حضرت است، نه از لحاظ ابن زياد و ابن سعدو اتباع و اشياع آنها، عظمت سعادت است نه عظمت شقاوت.كربلا بيش از آن اندازه كه نمايشگاه شقاوت و بدي و ظهور پليدي بشر باشد، نمايشگاه روحانيت و معنويت و اخلاق عالي و انسانيت است، ولي اهل منبر كمتر به آن جنبه توجه دارند؛ و به عبارت ديگر در اين قضيه از آن جنبه بايد نگاه كرد كه اباعبداللّه و ابالفضل و زينب (قهرمان) داستانند، نه از آن جهت كه شمر و سنان (قهرمان) داستانند.(17).


1. خاتميت، ص‏171.
2. حكمتها واندرزها، ص‏184.

3. حكمتها واندرزها، ص‏248.

4. حكمتها واندرزها، ص‏242.

5. حكمتها واندرزها، ص‏175.

6. حكمتها واندرزها، ص‏74 72.

7. حكمتها واندرزها، ص‏69.

8. حشر (59) آيه 18.

9. همان جا.

10. معاد، ص‏17 و 18.

11. معاد، ص‏71.

12. عدل الهى، ص‏334.

13. اسلام و مقتضيات زمان، ج‏1، ص‏74 71.

14. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 31، ص‏929.

15. گفتارهاي معنوى، ص‏181.

16. گفتارهاي معنوى، ص 123 119.

17. حماسه حسينى، ج‏3، ص‏72.

/ 18