برائت از ملحدان و مشركان، يكي از دو ركن اساسي توحيد است. نظري به اصول بنيادين اديان توحيدي نشان مي دهد كه «اعلان برائت از مشركان» جزء لاينفك (و به تعبير حكما، جزء ذاتي) توحيد است. توحيد، به عنوان اولين اصل و پايه در مكتب انبياي الهي، مركّب از دو جزء، «نفي غير خدا» و «اثبات خداي سبحان» مي باشد (مفاد كريمه: لااله الاّ الله).وهمه پيام آوران الهي براي ابلاغ اين پيام برانگيخته شدند. قرآن كريم مأموريت آنان را اين گونه ترسيم مي كند:«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولا أَنْ اُعْبُدُوااللهَ وَاجْتَنِبُواالطَّاغُوتَ»1در فرهنگ قرآن، «هر معبودي جز خدا»2 و هر مدّعي قدرت و اراده ـ جز خدا ـ طاغوت شمرده مي شود. طاغوت، سمبل هر سركشي و طغيانگري در برابر حق است و اجتناب از او به عنوان «تكليف» به همه ملت ها و اقوام، ابلاغ شده است. اساساً دعوت به «دوري جستن از طاغوت»، نيمي از رسالت مبعوثان است. به عبارتي روشن تر و به قرينه مقابله در آيه شريفه (كه «اجتنبوا» در برابر «اعبدوا» به كار رفته)، «نفي عبوديت طاغوت و سرسپردگي او و اطاعت از وي» يكي از دو هدف اصلي بعثت انبياست.از معناي طاغوت استفاده مي شود: تفاوتي نمي كند كه بت ساخته دست آدمي باشد يا انس و جنِّ طاغي و سركشي كه در نظام هستي ادّعاي ربوبيّت دارد (چون فرعون كه ادّعا مي كرد: «أنا رَبُّكُم الأعْلي»3)، بر همين اساس بود كه همه پيامبران الهي از طاغوت هاي عصر خويش برائت مي جستند و اين برائت را آشكارا ابراز مي نمودند.حضرت نوح(عليه السلام) در اظهار برائت از كافران و اعتقادات و اعمال و رفتار آنان، مي گويد:«اِنِّي بَرِيءٌ مِمّا تُجْرِمُون»4 و حضرت هود(عليه السلام) از مشركان و آلهه آنان، اعلان برائت مي كند و مي گويد:«قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللهَ وَاشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لاَ تُنْظِرُونِ»5«من خدا را گواه مي گيرم، و شاهد باشيد كه من از آنچه جز او شريك وي مي گيريد، بيزارم; پس همه شما در كار من نيرنگ كنيد و مرا مهلت ندهيد.»حضرت هود، براي اعلان برائت از مشركان، هم خدا را گواه مي گيرد تا صدقي بر ادّعايش باشد و هم قومش را، تا از نفرت و برائت او از خدايانشان مطّلع باشند، و سكوت و عجز خود را در برابر تحدّي او لمس كنند. سخن هود(عليه السلام) در واقع دليلي عقلي بر بطلان الوهيت خدايان و معجزه اي بر صحّت رسالت اوست.6چنانچه ابراهيم خليل الرحمن(عليه السلام)، پايه گذار و معمار خانه خدا (مركز توحيد و يكتاپرستي)، در مقاطع گوناگون رسالت خويش، برائت و انزجار خود را از مشركان و خدايان ايشان ابراز مي كند. او پس از اقامه برهان بر بطلان اعتقادات قومش، اظهار مي دارد:«قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَالاَيَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَيَضُرُّكُمْ * أُفّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَفَلاَتَعْقِلُونَ»7«آيا جز خدا چيزي را مي پرستيد كه هيچ سود و زياني به شما نمي رساند؟ اف بر شما باد و بر آنچه غير از خدا مي پرستيد! مگر نمي انديشيد؟»ابراهيم(عليه السلام)، پس از ابطال الوهيت خدايان، از مشركان و خدايانشان اعلان برائت مي كند; چنانچه پس از اثبات وحدانيت پروردگار، آشكارا بدان شهادت مي دهد و آنان را به تعقّل، فرا مي خواند.8دقّت در آيات كريمه نشان مي دهد كه سخن از «برائت قلبي» نيست; بلكه سخن از «شهادت» و «اعلان برائت» است; چنانچه براي ورود به جرگه مسلمانان، «شهادت» بر وحدانيت پروردگار و نبوّت رسول خاتم(صلي الله عليه وآله) لازم است، تا همگان بدانند و بشنوند; هم موحّدان مطّلع شوند و هم ملحدان و مشركان آگاه گردند.اگر پيامبران الهي تنها به اثبات خداي خويش اكتفا مي كردند و از اظهار نظر درباره خدايان آنان اجتناب مي ورزيدند، مورد تعرّض و آزار و اذيّت مشركان قرار نمي گرفتند. اساس دشمني آنان با انبياي الهي، «نفي موجوديت و الوهيّت خدايانشان» بود; چراكه لازمه توحيد ـ كه پيام اصلي پيامبران است ـ نفي آنهاست.پيامبران الهي حتّي مجاز به «استغفار» و طلب بخشش براي مشركان نيز نبودند; چرا كه طلب مغفرت از پروردگار در حقّ بنده اي سودمند است كه نسبت به خداي سبحان، عناد و لجاج و استكبار نورزد و با سخن حق، درنياويزد.9 اين مطلب، البته دلايل عقلي و نقلي روشني دارد. ابراهيم خليل نيز پس از اطلاع از دشمني و عناد آزر با خداي سبحان، نه تنها براي او طلب مغفرت نكرد، بلكه از او برائت جست:«فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للهِِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لاََوَّاهٌ حَلِيمٌ»10و اين برائت را در حدّ اعلا و مبالغه آميز11 ابراز نمود:«وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لاَِبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَآءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ * إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ»12حتي ابراهيم(عليه السلام) در اين زمينه، الگوي امت اسلامي معرّفي شده و خداوند، او و پيروانش را (كه از بت پرستان و خدايان آنان برائت جستند)، به عنوان «اسوه حسنه» معرفي مي كند و مي فرمايد:«قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللهِ وَحْدَهُ...»13«قطعاً براي شما در «پيروي از» ابراهيم و كساني كه با اويند، سرمشقي نيكوست، آنگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جاي خدا مي پرستيد، بيزاريم. و به شما كفر مي ورزيم و ميان ما و شما دشمني و كينه هميشگي پديدار شده است امّا وقتي كه فقط به خدا ايمان آوريد... .»براساس اين آيه شريفه، ابراهيم و پيروان او، به خاطر شرك قوم، هم با آنان عملا مخالفت مي ورزند و هم قلباً دشمني و بغض; و چنان به بغض قلبي و مخالفت عملي خويش ـ تا وقتي كه شرك آنان استمرار دارد ـ ادامه مي دهند، تا به خداي يكتا ايمان آورند.14 معرّفي ابراهيم و پيروانش به عنوان «اسوه حسنه» و ذكر سرّ اسوه بودن، تكليف مسلمانان را در مصاف با مشركان و ملحدان، روشن مي كند: بغض و دشمني قلبي، مخالفت عملي و استمرار آن تا مرحله ايمان آوردن مشركان.حضرت موسي(عليه السلام) نيز از فرعون و قومش برائت مي جويد و به مبارزه عملي با او برمي خيزد; بني اسرائيل را از تحت سلطه فرعون و ظلم و ستم او مي رهاند; چنانكه پيروان او راهش را ادامه مي دهند و مؤمن آل فرعون، مردم را به توحيد و برائت از ربوبيت فرعون فرا مي خواند.15
2 ـ اسلام و برائت از مشركان
اعلان برائت از مشركان و ملحدان، در دين اسلام و بعثت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به اوج خود رسيد. آيات مُتعدّد قرآن، «ابراز انزجار و برائت پيامبر از مشركان» را ترسيم مي كند... پيامبر، مأموريت پيدا كرد به مشركان ابلاغ نمايد كه:«أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللهِ آلِهَةً أُخْرَي قُلْ لاَ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ»16«آيا شما واقعاً گواهي مي دهيد كه در كنار خدا، خدايان ديگري است؟ بگو: من گواهي نمي دهم. بگو: او تنها معبود يگانه است و بي ترديد، من از آنچه شريك «او» قرار مي دهيد، بيزارم.»فخر رازي مفسّر بنام اهل سنت، در تفسير اين آيه شريفه مي گويد:«به سه وجه بر برائت از شرك و اثبات توحيد دلالت دارد، و جمله سوم (انّني بريءٌ ممّا تشركون) صريح در اين معناست; لذا علماي اسلام بر كسي كه اسلام مي آورد، مستحب دانسته اند كه ابتدا شهادتين را بر زبان جاري كند، سپس از هر ديني غير از اسلام تبرّي جويد.17حتي اگر اقوام و نزديكان پيامبر نيز دست از «شرك و بت پرستي» برنداشتند، باز هم پيغمبر موظف است آنان را انذار نمايد. و در صورت اصرار بر شرك و الحاد، از ايشان برائت جويد:«وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ * وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ * وَتَوَكَّلْ عَلَي الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ»18«و خويشان نزديكت را هشدار ده و براي آن مؤمناني كه تو را پيروي كرده اند، بال خود را فروگستر و اگر تو را نافرماني كردند، بگو: «من از آنچه مي كنيد، بيزارم» و بر «خداي» عزيز مهربان توكّل كن.»علاوه بر آيات گذشته، كه بيانگر پيام توحيدي پيامبران است وبخش ديگري از آنها در مباحث آينده خواهد آمد، آيات ديگري از قرآن نيز مي تواند دليل يا لااقل مؤيّدي برضرورت اعلان برائت ازمشركان و ملحدان باشد (كه طي سه عنوان آتي همين فصل، به بخشي ازآنها اشاره مي كنيم).
3 ـ نهي از تولّي كفّار
آيات شريفه اي كه مسلمانان را از «تولّي» كفّار نهي مي كنند، نمونه اي از آيات مورد نظر است. در ميان آيات قرآن، دو موضوع «تولّي كفّار» و «رباخواري» شديدترين لحن از آيات را به خود اختصاص داده اند19 كه در بين آنها، «تولّي كفّار» بيش از همه مورد نهي قرار گرفته است. خداوند، در اين دسته از آيات، «رابطه ولايت بين مؤمنان و كافران» را نهي فرموده است; خواه ولايت به معناي «دوستي» باشد يا «قيموميّت و سرپرستي»; كه در مورد معناي دوم روشن تر است. به نمونه هايي از آيات توجه كنيد:ــ « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُواالْيَهُودَ وَالنَّصَارَي أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ...»20ــ « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ...»21ــ « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُواالَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُواالْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّـارَ أَوْلِيَـاءَ...»22ــ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّواالْكُفْرَ عَلَي الاِْيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الظَّالِمُونَ»23علامه طباطبايي در خصوص علت شدّت نهي خداوند ازتولّي كفّار، مي فرمايد:«لانّ تلك المعاصي لا تتعدّي الفرد أوالأفراد في بسط آثارهاالمشؤومة ، و لا تسري الاّ الي بعض جهات النفوس و لا تحكم الاّ في الأعمال و الأفعال بخلاف هاتين المعصيتين «الربا و تولّي اعداء الدين» فانّ لهما من سوء التأثير ما ينهدم به بنيان الدين و يعفي اثره و يفسد به نظام حياة النوع و يضرب الستر علي الفطرة الانسانية و يسقط حكمها فيصير نسياً منسياً. و قد صدق جريان التاريخ كتاب الله فيما كان يشدّد في أمرهما حيث اهبطت المداهنة و التولّي و العقاب و التمائل الي أعداء الدين الأمم الاسلامية في مهبط من الهلكة صاروا فيها نهباً منهوباً لغيرهم لا يملكون مالاً و لا عرضاً و لا نفساً و لا يستحقون موتاً و لا حياة فلا يؤذن لهم فيموتوا و لا يغمض عنهم فيستفيدوا من موهبة الحياة و هجرهم الدين و ارتحلت عنهم عامة الفضائل.24تولّي كفار از سوي مؤمنان، به قدري ناپسند است كه حتي اگر پدران و برادران مسلمان، كفر را بر ايمان ترجيح داده باشند، پذيرش تولّي آنان سبب اتّصاف مؤمنان به «ظلم» است. اين تعبير در آيه شريفه اي كه گذشت، مؤكّد به تأكيدات متعدّدي است. ذكر مطلب با جمله اسميّه و وجود ضمير، نشانگر تحقّق ظلم از ناحيه مؤمنان و استقرار در ايشان است.25 نهي از تولّي كفّار، در بيش از ده آيه از آيات قرآن تكرار شده است.
4 ـ شدّت با كفّار، سنّت پيامبر(صلي الله عليه وآله)
دسته ديگر، آياتي است كه سيره و سنّت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را در برخورد با كفار و مشركان ترسيم مي كنند; شخصيتي كه الگوي همه مسلمانان است:«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَي اْلكُفّار رُحَماءُ بَينَهُم».26پيامبر و پيروانش، در حالي كه با مسلمانان با رحمت و رأفت رفتار مي كنند، با كفّار و مشركان شدت عمل به خرج مي دهند. برائت از مشركان، يكي از مصاديق شدت عمل با كفّار است. اين شيوه برخورد، سيره و سنّت رسول خداست كه بر همگان حجّت و لازم الاتباع است و دليلي بر اينكه چنين رفتاري، مختصّ زمان و مكان معيّني باشد، نداريم; بلكه آيه شريفه، ظاهر در اين معناست كه سنّت ابدي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) چنين بوده است.
5 ـ نفي سلطه كفّار بر مسلمانان
دسته ديگر، آياتي است كه هرگونه سلطه اي را بر مسلمانان از سوي كفّار و مشركان نفي مي كنند. آيه «لَنْ يَجْعَلَ اللهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلا»27نمونه اي از اين دسته آيات است.اساساً سرّ اعلان برائت از مشركان و مستكبران عالم، مقابله با زياده خواهي و سلطه طلبي آنها و مقابله آنان با موّحدان و مظلومان است. و مسلمانان با كافراني كه سر در لاك خود فرو برده اند و در گوشه اي به سر مي برند، نزاعي ندارند تا از آنان برائت جويند. تنها تلاش و وظيفه مسلمان در چنين موردي، ابلاغ پيام توحيد است و بس. با اين توضيح، ارتباط آيه شريفه با موضوع بحث، روشن تر مي شود.كافران، همواره در صدد تسلّط بر موحّدان و مسلمانان اند; هميشه سدّ راه مبلّغانِ پيام الهي اند، تا سلطه خويش را بر مردم تداوم بخشند. قرآن كريم در اين آيه شريفه، هرگونه سلطه كفار را بر مؤمنان نفي مي كند. با استناد به همين آيه، فقهاي ما در مباحث مختلف فقه، هر عقد و معامله اي را كه مستلزم سلطه كافر بر مسلمان باشد، ممنوع شمرده اند (قاعده نفـي سبيل).28هيچ مسلماني نمي تواند سلطه مشركان و مستكبران را بر شؤون مسلمانان تحمّل نمايد. آيا امروز مسلمانان جهان از سلطه مستكبران و كافران و ملحدان رهايند تا تكليفي متوجّه آنان نباشد؟ آيا «سلطه» كافران و مشركان، تنها در «بيع»، «ارتهان»، «وديعه»، «عاريه»، «اجاره عبد مسلم به كافر» و يا «نكاح كافر با زن مسلمان» مصداق دارد تا با قاعده «نفي سبيل» ممنوع گردد؟ آيا سلطه فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي امروز كافران و مستكبران عالم بر شؤون مسلمانان و مظلومان عالم، مصداق «سبيل كافران برمسلمانان ومؤمنان» نيست؟....مروري بر سيره قولي و عملي فقها در طول تاريخ نشان مي دهد كه آنان در مواقع لزوم، صريحاً انزجار و برائت خود را (از دشمنان خدا و دين خدا) ابراز نموده، در موارد متعدّدي، آيه شريفه يادشده را دليل اقدام خويش شمرده اند. مطالعه تاريخ اجتماعي و سياسي علما و روحانيت اسلام (بالأخص علما و روحانيت شيعه كه جايگاه و پايگاه ويژه اي در ميان مردم داشتند)، گواه اين واقعيّت است. تنها اشاره كوتاهي به تلاش علما در سده اخير (از جهت نفي سلطه كافران و مشركان و مستكبران و ستمگران) مي نماييم، تا صدق اين مدّعا آشكارتر شود.حكم تحريم تنباكو توسط ميرزاي شيرازي; حكم انحلال سلسله قاجار از سوي سيد عبدالحسين لاري به خاطر استبداد و پذيرش سلطه اجانب; حكم جهاد در برابر تجاوز ايتاليا توسط آخوند خراساني و ملاّعبدالله مازندراني و شيخ الشريعه اصفهاني; تحريم استفاده از كالاهاي خارجي از سوي سيد اسماعيل صدر و آخوند خراساني و شيخ الشريعه اصفهاني و سيد محمدكاظم يزدي; حكم جهاد در برابر ايتاليا و روسيه و انگليس در تجاوز به ايران و ليبي، توسط سيدمحمدكاظم يزدي; حكم جهاد با استعمارگران انگليسي در جهت استقلال عراق، توسط ميرزامحمدتقي شيرازي; حكم به لزوم جلوگيري از تسلّط كفّار، توسط سيدابوالحسن اصفهاني; حكم جهاد در راه آزادي فلسطين، توسط شيخ محمدحسين كاشف الغطاء; حكم به ملّي شدن صنعت نفت، توسط ميرزا محمد تقي خوانساري; حكم به مخالفت با قراردادهاي رژيم پهلوي با آمريكا، فرمان هجوم به آمريكا و اسرائيل، تحريم شركت در حزب رستاخيز، تحريم به كارگرفتن تاريخ شاهنشاهي، حكم به لزوم برچيدن سلسله پهلوي، حكم به لزوم اعلان برائت از مشركان در موسم حج، تحريم كالاهاي آمريكايي و... توسط حضرت امام خميني29 و ده ها نمونه ديگر، همگي با قواعدي از قبيل «نفي سلطه كفار بر شؤون مسلمانان و حفظ عزت و شرافت مسلمين» صادر گرديده است.