قبيله حرب و طوايف شيعه آن - جامعه شیعه در مدینه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جامعه شیعه در مدینه - نسخه متنی

ورند انده؛ مترجم: رسول جعفریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قبيله حرب و طوايف شيعه آن

دست كم تا آغاز دولت سعودى وهابى (5 ـ1924) برخى از قبايل يا گروههايى از قبايل حجاز، به طور عمده، قبيله حرب و جهينه، به طور آشكار خود را به عنوان شيعه معرفى مى كردند، بدون آن كه در طول چند قرن، به صورت جدّى خود را وابسته به مذهب خاصى مانند اماميه يا زيديه مطرح كنند.

روحيه شورشى و جنگجويىِ برخى از اين قبايل، كه از آنها با عنوان «حروب» ياد مى شود، آثارى بر روى موقعيت شيعيان مدينه داشت، بهويژه بر روى شيعيانى كه در خارج از محدوه مدينه زندگى مى كردند و «نخاوله» ناميده مى شدند.

در قرن هجدهم، تنش مداومى ميان ساكنان سنىِ مدينه ـ يعنى اكثريت جمعيت شهر ـ و قبيله حرب وجود داشت. آخرين حمله آنها به شهر مقدس در سال 1148/1735 كه گفته شده، در اين حمله شهر و بسيارى از خانه هاى مردم غارت شد و اين مطلب از طرف يك شاعر با نام «السيد البيتى»، شبيه به «اباحة المدينه» در واقعه حرّه عنوان شده است.(14) در ديد سنيان مدينه، شيعيان طايفه بنوعلى ـ وابسته به حرب ـ دشمنان خطرناك ترى جلوه مى كردند. به علاوه، برخى از خاندان هاى مدينه كه به داشتن عقيده رفض شهرت داشتند، مورد سوء ظن و دشمنى قرار داشتند. به هر روى، اكثريت سنى شهر آنها را نوعى ستون پنجم در كنار شهر مى ديدند، كسانى كه به طور آشكار نيت سوء خود را در باره جمعيت سنى شهر نشان مى دادند.

در همين زمان، نيروهاى عثمانى، حتى توان كنترل نواحى اطراف و نيز مناطق اطرافِ نزديك مدينه را نداشتند. مكانى مانند محله مسجد قبا نشان داد كه براى آنان نقطه امنى نيست; به طورى كه بازسازى مسجد قبا براى مدتى به تأخير افتاد، آنچنان كه صدر اعظم عثمانى ضمن گزارشى كه در سال 1195 / 81ـ1780 به سلطان نوشت، ياد آورد شد كه: اشقياء البدو مكرر امنيت اين منطقه را مختل كرده اند.»

تحت شرايطى كه شرح آن گذشت، اين به شدت تعجب انگيز است كه بيشتر سنيان مدينه، كوشش مى كردند از ايجاد ارتباط با نخاوله بپرهيزند. يك مورد استثنا كه از روى شگفتى يا ترديد در باره يكى از سنيان مدينه، اظهار شده، مطلبى است كه عبدالرحمان الأنصارى(15) در باره عمر حضيرمى بيان كرده، مى نويسد: «كان سىّء الأخلاق ويُعامل الفلاّحين مِنَ النّخاولة».

به نظر مى رسد كه او در يك موردِ تقريبا مشابه، كه در باره يك فرد برجسته سنى و عالم است، سخت گيرى كمترى كرده است. اين مورد در باره سيد محمد از خاندان كبريت است.(16) در باره او نوشته است: سيد محمد فرزندى ـ اعم از پسر يا دختر ـ نداشت و باغ خود را كه معروف به سميحه در عوالى بود و باغى كه معروف به رمليه بوده و در قبا قرار داشت، وقف بردگان آزادشده اش كرد كه پس از مرگ آنها به پيران نخاوله برسد.

روابط مخصوص و عميق ميان رؤساى قبايل شيعه حجاز و هم مذهبان شيعه ساكن در اطراف مدينه، به ويژه در دوره جديد، مى تواند در روشنگرى هايى كه توسط يك عالم شيعه عراقى با نام محمد حسين مظفر (م 1961) آمده(17) و نيز مطالب بيشتر مشابهى كه عالم و نويسنده معروف شيعه ديگر در قرن بيستم، سيد محسن امين آمده، بهتر روشن شود.

هر دوى اينها حوادثى را شرح مى دهند كه در دوره اخير عثمانى رخ داده و در اين ميان، مظفر از حادثه اى كه به سال 1911 رخ داده سخن مى گويد. عبارت او كه در فصل شيعه حجاز آورده و به بحث ما مربوط مى شود، چنين است:

«در حال حاضر (زمان تأليف سال 1352/ 4ـ1933) شمار شيعيان در ميان قبايل (حجاز)، بيش از شيعيان شهر نشين است; از جمله قبايل شيعه، طايفه بنوجهم و بنوعلى و برخى از بنى عوف هستند. اما در شهرها، شمار زيادى شيعه در مدينه هستند; مانند نخاوله و نيز شمارى در روستاهاى آن; مانند عوالى زندگى مى كنند. به غير از نخاوله، شمار اندكى شيعه در مدينه هست; همان گونه كه اندكى شيعه در مكه وجود دارد.

نبردى ميان شيعيان مدينه و دولت عثمانى رخ داد كه معروف است. اين حادثه زمانى رخ داد كه شمار زيادى شيعه ـ بنوعلى از طايفه حرب ـ كه در منطقه عوالى ـ يك روستا و يك منطقه ـ زندگى مى كردند، از طرف تركها متهم شدند كه به دزدان و راهزنان پناه مى دهند. به همين دليل، تركها تصميم گرفتند در عوالى بارو و حصار و قلعه بنا كنند، اما مردم كه اين تصميم را در جهت نابودى خود مى دانستند، در اين باره مقاومت كردند. به دنبال آن، سپاه عثمانى با شمار زيادى نيرو به آنان يورش برد; در برابر، ديگر طوايفِ حرب نيز به دفاع از بنوعلى پرداختند.

زمانى كه سپاه ترك به آنان حمله كرد، آنان با قدرت و شجاعت پايدارى كردند. به دنبال اين حادثه، سپاه ترك شكست خورده به مدينه بازگشت; اما بنوعلى به محاصره آنان پرداختند و تا براى دو ماه آنان را در محاصره داشتند. به همين دليل اين واقعه، به «واقعة الشهرين» معروف شد. طى اين محاصره، شمار زيادى از سپاهيان ترك كشته شدند، در حالى كه هيچ ضررى به مردم عوالى وارد نشد; چنان كه گفته مى شود: به غير از يك سگ و بز كسى كشته نشد. آغاز اين حادثه در سوم شعبان سال 1329 بوده و يكى از شعرا، اين حادثه را كه به پيروزى شيعه و شكست عثمانى منتهى شد، به زبان شعر بيان كرده است. به دنبال اين حادثه، موقعيت شيعيان مستضعف مدينه، بالا رفت.»

حاضر، خاطرات سيد محسن امين از سه سفرش به مدينه، بسيار قابل توجه است. او احساس و دريافتهاى خود را طى دو سفرى كه در زمان امارت شريف حسين بن على در مكه (بين سالهاى 1908 تا 1916) داشته، بيان مى كند. وى از شخصى با نام شيخ محمد على الهاجوج كه عالم شيعى در منطقه عوالى بوده، ياد مى كند و مى گويد: او سالها در نجف تحصيل كرده است.(18) پدر اين شيخ، كه پيرمردى بوده، براى سيد محسن امين داستانى نقل كرده كه چنين است:

در يكى از سالها، گروهى از مغربى ها و بخارى هاى مقيم مدينه، سعيد پاشا، حاكم عثمانى مدينه را متقاعد كردند تا حمله اى به منطقه عوالى كرده و به آنان و نيز ساكنان مدينه سلاح بدهد تا با كمك هم، به آن ناحيه حمله كنند. آنها توپى نيز برداشتند و اولين كارى كه كردند، قطع آب به روى مردم عوالى بود. همين طور نيروهايى را در مدخلهاى ورودى گذاشتند تا هرچه از خوردنى و پوشيدنى در دستان مردم عوالى مى بينند، از آنان بگيرند. پيرمرد گفت: من مقدارى برنج خريده بودم كه نگهبان از دست من گرفت. به او گفتم اين را براى خوراك خودم خريده ام. گفت: برويد علف بخوريد. پس از آن، به عوالى حمله كردند و نخلهايى را كه در مسير بود، از بين مى بردند و توپ را بر فراز تپه اى نصب كردند. اين زمان، تازه مردم عوالى خبردار شدند و همچنان در اطراف متفرق بودند و تنها سى نفر كه يكى از آنها پدر من محمد على هاجوج بود، جمع شدند و توپخانه حمله كردند و او نيز توپ مى انداخت. تا آن كه نخاوله بالاى تپه رسيده، يك نفر را كشتند و بقيه را اسير كردند; از جمله اسرا، همان شخصى بود كه برنج را از من گرفت و توهين كرد. او اكنون سخت هراسان بود; اما ما به وى گفتيم كه ما اسير را نمى كشيم بلكه او را اكرام مى كنيم. بالأخره دشمن شكست خورده، سلاح هاى خود را انداختند و به مدينه گريختند و در را بستند. آنها حتى براى دفن كشتگان خود هم جرأت بيرون آمدن نداشتند. به همين خاطر، براى هر كشته، پنج ليره به نخاوله مى دادند تا جنازه را به داخل مدينه ببرند و آنها را دفن كنند.»

سيد محسن امين در ادامه توضيح مى دهد كه چطور نخاوله ـ كه محله آنان خارج از ديوار شهر در جنوب درِ «الجنائز»(19) بود ـ توانستند كارى را انجام دهند كه از آنان خواسته شده بود، كه به ميدان جنگ بروند و جنازه هاى مجاهدان يا سربازانى را كه سنى بوده و به جنگ با شيعيان و متحدان آنان آمده بودند، كشف كرده و به دشمن بدهند.

وى آنگاه افزوده است:

«نخاوله با طايفه حرب كه ميان مكه تا مدينه بودند، حِلْفى امضا كردند. آنان هر بيست سال قرارداد جديدى مى نوشتند كه نسخه اى براى نخاوله و نسخه اى براى قبيله حرب بود. در اين قرارداد قيد شده بود كه حرب مى بايست نخاوله را در وقت تجاوز دشمن يارى كنند و نخاوله نيز نبايد با حرب بجنگند.»

جالب خواهد بود اگر ما درباره اين قرارداد، پيشينه تاريخى و زمينه هاى اجتماعى و ديگر جزئيات مربوط به آن، اطلاعات بيشترى داشته باشيم. با وجود آن كه به نظرم هيچ دليلى براى ترديد در آن وجود ندارد. در اين زمينه، بايد ابتدا زمينه گسترده قانون هاى قبيله اى در جزيرة العرب، به ويژه قراردادهايى كه ميان بدوى ها، نيمه بدوى ها و شهرنشين ها بسته مى شود، مورد ملاحظه قرار گيرد.

بر اساس همانچه كه به طور غالب ميان قبايل بدوى در شبه جزيره عربى و ديگر نقاط رخ مى دهد، قدرت نظامى قبيله حرب، در دنياى جديد به سرعت رو به تحليل رفت. بالنتيجه، نخاوله; اعم از روستايى و شهرى، حمايت مؤثر يك متحدى كه امنيت نسبى آن را تا پايان دولت هاشمى تضمين كرده بود، از دست داد. در اين ارتباء شايسته ذكر است كه برخى از سران حرب كه شامل بنوعلى نيز مى شود، از قبل در جريان محاصره مدينه در سال 1925، با سعودى ها متحد شده بودند.

تاريخ قبيله حرب و طوايف زير مجموعه آن، هنوز موضوعى براى بحث و تحقيق در سعودىِ امروز است.

به هر روى نقش سياسى اين طايفه، تا پايان قرن بيستم يك موضوع اصلى در اين مباحث نبوده و بالطبع مذهب تشيع برخى از طوايفِ آن، كمتر از آن، مورد توجه بوده است.

بليهيشى خاطر نشان كرده است كه نتيجه موج مهاجرت از بيابانها و روستاها اكثريت افراد طايفه حرب، در حال حاضر (يعنى در سال 1980) در خود شهر مدينه يا حومه آن زندگى مى كنند.

همان مؤلف جدولهايى را تهيّه كرده كه در آن نام قبايل، طوايف و خاندانهاى ساكن در مدينه و اطراف آن را، همراه با جزئيات قابل توجه، براى خوانندگان خود آورده است.(20) يكى از جدولها در ارتباط با موضوع نوشته ما ; نخاوله مدينه مى باشد.

نويسنده اظهار كرده است كه نام اين قبايل بر مبناى اطلاعات شفاهى استاد عبدالرحمان الحسنى الحِربى فراهم آمده كه يكى از افراد خاندان الدواويد، و متعلق به نخاوله است.

تنها اشكال در اين فهرست آن است كه: بليهيشى تلفظ دقيق نام هايى را كه از قبايل به دست داده، نياورده است. بنابر اين تلفظ هايى كه من در اينجا آورده ام، همه تجربه شخصى خودم از نوع خواندن اسامى ياد شده است. (قابل توجه اين كه، حتى برخى از افراد بومى; مانند بلادى نيز در مواردى، از تعيين تلفظ دقيق اين كلمات خوددارى مى كنند و آنها را همينطور به صورت نام خاندان يا طايفه، بدون اعراب گذارى، مى آورند.) با اين حال، فهرست بليهيشى، به لحاظ محتوايى كاملا ارزشمند بوده و تا آنجا كه من مى دانم، بهترين اطلاعات چاپى است كه درباره وضعيت فعلى نخاوله ـ دست كم آنان كه در مدينه مقيم اند ـ در دست است. فهرست بليهيشى(21) شامل اين طوايف مى شود:

شاخه هاى نخاوله كه در مدينه زندگى مى كنند (و منسوب به حرب هستند) عبارتند از:

1 ـ الشريمى: الخوالدة، الملابين، الكرفة، الطبلان، بيت وائل، الجداعين، القرينة، بيت محاشى، العليان، الطرييف، الحكارية، البقاقير، الجوايدة، بيت النفيرى، النويقات، الدواخين، بيت حسون، بيت العصارى، الكوابيس.

2 ـ الدراوشة: العبابيش، ذوى خليفة، بديرحرم، البديهان

3 ـ الدواويد: الفلسة، بيت مناش، الحرابية، الحمارين، الجواعدة، الصويان، الفحلان، بيت جبين، النواجى، بيت الرومى.

4 ـ المحاربة: المحاسنة، الهواجيج

5 ـ الفار: المزينى، بيت ناشى، المدارسة، المراوحة، السعدى، القصران، الطولان، بيت مسعد، بيت ابوعامر، البغيل.

6 ـ الزوابعة: الحمزة، البراهيم، السلمى، الشلاليد.

7 ـ الاصابعة: بيت حريقه، بيت ملائكه، بيت العيسائى، بيت صابرين، الشوام، لولو، الكرادية، الشريقى، الجيد، البناجية.

8 ـ الوتشة: بيت الاضبع، بيت الصاوى.

9 ـ الزيرة: السطحان، الجواعدة.

10 ـ الجرافية: ذوى سالم، ذوى عبدالله، ذوى احمد، ذوى حسين، الكساسير.

11 ـ المعاريف: الاواق، ذوى عبدالله، الملايحه، ذوى احمد رجب.

فرعى (بيت)، همچون فيران كه ادعا مى كنند از طايفه بنوعلى هستند.(22) وى در كتاب ديگر خود، مرورى كوتاه بر شاخه هاى طايفه بنوعلى دارد كه در نجد يا مدينه و اطراف آن هستند، بدون آن كه بگويد كدام يك از آنها تا امروز بر مذهب شيعه هستند.(23) شايد اين دشوار باشد كه قضاوت روشنى در اين باره صورت گيرد، به خصوص كه بسيارى از اين شاخه ها در گذشته به صراحت شيعه شناخته مى شدند، ممكن است در حال حاضر خود را به عنوان سنى معرفى كنند. بر اساس اطلاعات شفاهى كه من در سال 1995 به دست آوردم، بيشتر وهابى ها تمايل دارند كه بگويند بسيارى از ساكنان شيعه حجاز، كه شامل نخاوله نيز مى شود، دير يا زود به مذهب تسنن و عقيده سلف كه همان آيين وهابى است، در خواهند آمد.

/ 6