رنج هاى قرنطينه - حج گزاری در کشور مغرب (سده نوزدهم) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حج گزاری در کشور مغرب (سده نوزدهم) - نسخه متنی

محمدامین بزاز؛ مترجم: حمیدرضا آژیر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رنج هاى قرنطينه

هيأت كنسولگرى در طنجه مغرب، اداره بهداشت بين المللى را بنيان نهاد و در ميان اعضاى آن، نماينده اى حكومتى ديده نمى شد.(21) اين ادارات همان مراكزى بودند كه حاجيان را وا مى داشتند تا به قرنطينه يا همان جايى كه در ادب اسلامى معاصر «كرنتينا» ناميده مى شود، تن در دهند.

برخى از سفرنامه نويسان حجاز، كه نمودهاى پيشرفت كشورهايى را كه ديده اند توصيف كرده اند، از كرنتينا نيز سخن به ميان آورده اند و آن را براى هم ميهنان خود شناسانده اند و موضع خود را در برابر اين پديده، مشخّص ساخته اند و بدين سان زمينه ديگرى را برايمان به ارمغان نهاده اند كه ما را به درنگ در طبيعت انديشه اى وا مى دارد كه فرهنگ مغربِ آن روزگار در برابر مشكل وبا از آن برخوردار بوده است و ما را با بازتابهاى اين انديشه در برابر يكى از پديده هاى نو پيداى اروپا براى حلّ اين اپيدمى با بنيان نهادن تشكيلات قرنطينه آشنا مى سازد. اين نكته كلّى را بايد در نظر داشت كه اين نويسندگان ـ كه از برگزيدگان فرهيخته كشورشان هستند ـ در پىِ گرايش قَدَرى و تسليم طلب خويش روان بوده اند; گرايشى كه ايشان را وا داشته تا واقعيت سرايت اين بيمارى را نپذيرند و دورى از اين واقعيت را با پناه بردن به قرنطينه منعى شرعى به شمار آوردند; زيرا اين كار در نگاه آنها گريز از قضا و قَدَر بود.

گواهى هاى خود را از گزارشى آغاز مى كنيم كه به پايان سده هجدهم باز مى گردد. اين گزارش را ابو قاسم زيّاتى در سفرنامه خود با نام «الترجمانة الكبرى» براى ما بيان داشته است.

مى گويد: «چون به لنگرگاه تونس رسيديم، آنها ما را نپذيرفتند; زيرا از ازمير مى آمديم كه وبا در آن شيوع داشت. آنها ما را به قلعه تيكى در ميانه دريا بردند تا ما را به قرنطينه بدعت نهاده شده ـ كه خداى چهره بدعت گذارش را زشت گردانَد ـ بسپرند»(22) آنچه بر خشم زياتى مى افزايد، آن است كه مسؤول لنگرگاه به مسافران مسيحى اجازه ترخيص مى دهد و تنها مسافران را در قرنطينه نگاه مى دارد. او اين كار را بدترين خدشه به دين مى داند و به همين مناسبت چكامه اى مى سرايد و آن را هجو مى كند:




  • من الكرنتينة الشنعاء ببدعته
    يصيبها بصميم الجهل منجية
    و بعد هذا مجمع الروم سرّحهم
    ما مثلها سبة في الدين منقصة
    آه على تونس الخضراء يسود بها
    يدس في الدين أشياء محرّمة
    ظنّ الخبيث بأنّ الموت يفلته
    الموت حتم فلاعنه محيد و لا
    ملكت نفسك اذ غدوت تحرسها
    لا شكّ انّك من أهل الشقاء و عن
    بضربة من وباء غير مخطئة
    تأتيك في القلب أو في صفحة الجنب



  • فى بلدة هي دار العلم و الأدب
    يقى بها النفس من سقم و من عطب
    والمسلمون بقوا في الهمّ و النّصب
    و لو كان في الدار من يرغب في الغرب
    معتزلى بلادين و لا حسب
    فقلّما يسلم الجربى من الجرب
    و ما درى أنّه خلفه في الطلب
    يرفع بالفضّة البيضاء والذّهب
    من الوباء و امرالله مقترب
    قرب تحلّ بدار الخزي و القضب
    تأتيك في القلب أو في صفحة الجنب
    تأتيك في القلب أو في صفحة الجنب



«ما را در شهرى كه سراى دانش و ادب است به قرنطينة زشتى بردند كه بدعتگزارش نهاده بود.

و آنكه ادّعاى رهايى بخشى داشت و [ گمان مى كرد ] در آنجا آدميان از هر گونه بيمارى و ناراحتى در امان هستند.اين سراى دانش و ادب را به دل جهل و نادانى رهنمون شد.

از اين پس روميان را گرد آورْد و ترخيص كرد و مسلمانان همچنان در اندوه و سختى باقى بماندند.

هرگز دشنام و كاهشى چنين به دين وارد نشده، اگر چه اين در سرايى باشد كه غرب گرايان در آن حضور داشته باشند.

واى به حال تونسِ سرسبز كه يك معتزلىِ بى دين و بى تبار بر آن سرورى يابد.

او چيزهاى حرام را در دين جاى مى دهد و گال زده كمتر از گالْ سالم مى مانَد.

شخص پليد گمان مى كند از مرگ رهايى مى يابد و نمى داند كه مرگ در تعقيب اوست.

مرگ امرى حتمى است كه از آن گريزى نيست و با سيم سپيد و زرد دور نمى شود.

اگر تو خود را بپايى آن را از وبا پاس داشته اى و امر الهى نزديك باشد.

بى گمان تو از نگون بختان خواهى بود و به زودى به خانه خوارى و كاستى در مى آيى.

كه آن نيز در پى ضربه وباست كه خطا نمى كند كه يا بر دل تو خواهد نشست يا بر گُرده تو.»

گزارش دوم از آنِ آشناى ماابن طوير الجنّه است. او اين گزارش را به مناسبت سخن از قرنطينه اى آورده كه به هنگام بازگشت از حج، در شهر لفورن ايتاليا بدان تن در داد.

او از اين قرنطينه، توصيف دقيقى به دست مى دهد و مى گويد:

«ما را به قرنطينه بردند و ما در آنجا به گروهى از بزرگان فاس برخورديم. مفهوم قرنطينه در ميان ايشان آن بود كه هر كس از دريا مى آمد چهل روز حبس مى شد، پس از سى روز شخص را آزاد مى كردند و ده روز بعد كالاهاى او را، كه روى هم مدّتى برابر با چهل روز مى شد. و در اين ميان تفاوتى نداشت كه اين شخص مسيحى بود يا از بزرگان ايشان يا از جمله مسلمانان. دليل اين بازداشت همراه با آلودگى، آن بود كه مرگوميرها بر اساس سرايت اين بيمارى بود، نه سر رسيدن اَجَل ـ چنانكه اهل سنّت مى پنداشتند ـ اين قرنطينه دو گونه بود: يا در ساختمانى زيبا كه محلّ نگاهدارى بزرگان بود كه ما و مردم فاس را در چنين ساختمان هايى نهادند، يا در جايى كثيف كه مردم دون پايه را در آنجا مى انداختند و در آنجا مسيحى يا مسلمان بودن تفاوتى نداشت.

مقصود آنها از اين قرنطينه آن بود كه احتمال مى دادند شخص مسافر، مبتلا به وبا باشد و اين بيمارى در ميان آنها سرايت يابد و آنها را باور بر اين بود كه بر اثر اين سرايت مى ميرند، نه در پى سر آمدن اجل. در ميان آنها قرنطينه قانون بود تا جايى كه يك بار دختر سلطان ايشان براى ديدن مادر خود از راه دريا نزد ايشان آمد، كه او را نيز بيست روز قرنطينه كردند.

ابن طوير پس از اين توصيف دقيق روشن مى كند كه تشكيلات قرنطينه تنها به مسيحيان اختصاص نداشته، بلكه سرزمين هاى اسلامى را نيز كه او ديدن كرده، دربر مى گرفته و او دليل اين پديده را ضعف اسلام در اين سرزمين ها مى داند. قرنطينه موجب ننگ مسلمانان بوده و هركه از مردمان تونسِ سرسبز يا مصر كه از راه دريا مى آمده مجبور به تحمّل قرنطينه بوده است، «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» آرى، اسلام در مصر و اسكندريه و طرابلس ضعيف بوده، ولى دليل اين ضعف، مسيحيان بوده اند نه مسلمانان. در اين سرزمين ها ميان مسيحيان و يهوديان و مسلمانان تفاوتى نبوده است; زيرا همگى بدون هيچ تفاوتى يك جامه بر تن مى كرده اند، ولى اين مسيحيان مصر بودند كه اگر كسى از سرزمين هاى مبتلا به وبا مى آمد به قرنطينه مى انداختند; چنانكه با ما و مصريان همراه ما نيز همين رفتار را داشتند.

گزارش سوّم قرنطينه را عربى مشرفى ارائه مى كند. او هنگامى كه به سال 1849م به مصرمى رسد، قرنطينه اى را كه بر كاروان مصريان تحميل مى شود، چنين توصيف مى كند:

«چون مصريان خبر آمدن كاروان مصر را ـ كه به وبا نيز مبتلا بودند ـ شنيدند، متعرّض اين كاروان شدند و آنها را به بركة الحاج بردند و ايشان را از همه سو در برگرفتند و دور تا دور حاجيان كمان هاى بزرگ بر زمين فرو كردند و آنها را با ريسمان به يكديگر پيوست دادند; به گونه اى كه مسافران را از مردم شهر جدا مى كرد و مردم پشت اين ريسمان ها قرار داشتند و اگر يكى از حاجيان چيزى مى خريد، آن را از زمين برمى داشت و از دست مردم نمى ستانْد و خريدار سكّه ها را در جام آبى مى نهاد و فروشنده سكّه ها را از ميان آب بر مى داشت. مقصود آنها از اين كار ـ كه خدا داناتر است ـ آن بود كه آب سكّه ها را پاك مى كند و گاهى پس از اين داد و ستد جام را خاكستر اندود مى كرد.

عربى مشرفى نيز همچون ربانى اين تشكيلات را زشت مى شمرَد و آن را مخالف سنّت مى انگارد. موضعگيرى او از اين سخن پيداست: نَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ، { ...كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَل مُسَمًّى...} (23) { ...فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً...}

اينها نمونه هايى بودند كه در بخش هايى از فرهنگ قرنطينه حج بدان بر مى خوريم و در پرتو آن مى توانيم نتيجه بگيريم كه ايدئولوژى هاى تبيين شده براى روشنفكران متجدّد مغربى، عامل مناسبى براى آن نبوده كه توجّه حكومت مغرب را به بهرهورى از تجربه اروپا در زمينه قرنطينه جلب كند و به همين سبب دستگاه حاكم هماره از لبه تيز اين مقوله در رنج بوده است.

اين مرز همان است كه بيگانگان از آن نفوذ كردند و در طنجه اداره بهداشت حكومتى اى را بنيان نهادند كه حكومت هيچ نماينده اى در آن نداشت و بدين سان بر قلمروى چنگال انداختند كه از ويژگى هاى ملّى شمرده مى شد.

اينك به عواملى باز مى گرديم كه موجب رنج حاجيان در قرنطينه بوده است. در حقيقت دوگونه رنج در ميان بوده است:

گونه نخست، از سرباز زدن كشتى ها از رفتن به بنادرى ناشى مى شد كه در آنجا مى بايست تن به قرنطينه بسپرند; زيرا صاحبان كشتى از هزينه هايى هراس داشتند كه مدّت قرنطينه براى آنها به بار مى آورد. در اين شرايط راه بازگشت حاجيان به سرزمينشان بسته مى شد و موجب سرگردانى آنها مى گشت، بهويژه آنكه انتظار آنها نيز طول مى كشيد. نمونه آن گزارشى است كه فيفائى به هنگام بازگشت خود از حج ارائه مى كند:

«آن گاه از راه اقيانوس كبير قصد رفتن به اسكندريه كرديم، ولى كشتىِ بخارى يافت نشد. اين هنگامى بود كه سالها پيش قرنطينه از ميان رفته بود و چون اين بيمارى شايع شد، خبر آن به روم رسيد. كشتى داران از سوار كردن حاجيان گريزان شدند و از ترسِ رفتن به قرنطينه و هزينه كشتىِ بخار و جاشوها از جابه جا كردن حاجيان سر باز زدند و بدين سان از زحمت حمل حاجيان آسوده شدند و تنها، كالا به اين سو و آن سو مى بردند. بدين ترتيب، حاجيان يك ماه يا چهل روز با نگرانى در اسكندريه محصور ماندند».

گونه دوم، با شرايط اقامت در قرنطينه پيوند داشت; وضعيتى در حدّ اقل ممكن، وضعيتى دهشتناك كه با ناهنجارترين وضعيت به دور از آسايش همراه بود، به علاوه گرانى و بد رفتارى كاركنان قرنطينه با حاجيان. فيفائى اين دشوارى ها را چنين فشرده بيان مى دارد:

«چون به كانال سوئز رسيديم، مسافران خواستند از كشتى بيرون روند كه ناگاه آگاه شديم، مى بايست ده روز در قرنطينه سر كنيم. اقامت يك روزه در كانال سوئز به سبب بيابان و آب تلخ آن، برابر با يك سال است. هشت روز در قرنطينه مانديم و آنگاه خسته و درمانده از گرانى و بى آبى و محروميت هاى ديگر، از قرنطينه بيرون آمديم».

آنچه فيفائى در اين گزارش فشرده بيان كرده، در گزارش ديگرى كه از نظر دقّتِ توصيف و پرداختن به جزئيات، بى مانند است، به گستردگى بازگفته شده است. اين گزارش را حسن غسال در باره قرنطينه طور بيان مى دارد كه در سال 1898 م در آن سركرده است. اين قرنطينه كه در بخش خاورىِ شبه جزيره سينا قرار دارد، به موجب قرارداد بهداشت جهانى كه در سال 1892م در ونيز منعقد شد، قرنطينه بهداشتى نوينى به شمار مى آمد كه مهم ترين قرنطينه در مصر و درياى مديترانه براى حاجيانى تلقّى مى شد كه از حج سوى سرزمين خويش باز مى گشتند و مى بايست براى مراقبت هاى بهداشتى در روزهاى عادى سه روز و هنگام شيوع كوليرا پانزده روز را در آنجا سر مى كردند. اين مدّت به بخش هاى دردناكى تقسيم مى شد كه تفصيل آن را از غسّال مى شنويم:

مسافرى چيزى مى خريد، بنا به ضرورتى بود كه گريزى از آن نداشت و كالاى مورد نظر خود را هم با مشكل عبور ازانبوه مردمان خريدارى مى كرد. پس از هفت روز در قرنطينه، به ما اجازه دادند تا سوى مباخر(24) رويم. آنها حاجيان را با كَرَجى و قايقهاى كوچك بدان سو مى بردند.

هر مسافر براى هزينه بخار [ در مدّت توقّف ] مبلغى بستانند و اگر كسى آن را نمى پرداخت حق ورود به كشتى را نداشت. حاجيان تهيدست سه روز را با اين وضعيت ناهنجار بماندند تا آنكه ديگر حاجيان مبلغ مذكور را پرداختند و در همين هنگام بود كه جامه حاجيان سرقت شد تا جايى كه شرمگاه خود را با پارچه اى آبى شبيه پوست مى پوشاندند. آنها مايحتاج مردم را در مكينه(25) بخور مى انداختند. آن گاه پزشك اشاره كرد تا حاجيان را همچون نظاميان به صف كنند تا همه آنها را يك يك معاينه كند و استفاده از آب بدبويى را به هر يك از حاجيان تجويز مى كرد. پس از پايان كار پاكسازى جامه حاجيان دستور داده مى شد تا از راهى جز راه اوّل بيرون برده شوند و در اين هنگام هر يك از حاجيان جامه خود را مى ديد كه پس از پاكسازى بر زمين افتاده است. برخى از اين جامه ها سوخته بود و از پاره اى ديگر آب بدبويى چكّه چكّه مى كرد و در اين لحظات جز فرياد حاجيان هيچ شنيده نمى شد، يكى براى سوزانده شدن مايحتاجش مى گريست و زنى براى گم شدن آرايه هاى خود سيلى بر چهره خويش مى نواخت. در اين هنگام همه حاجيان را در حالى كه نظاميان در برگرفته بودند، راهىِ قرنطينه مى كردند. راهى را كه حاجيان مى پيمودند ريگزار بود و همه اين راه دور را حاجيان با پاى پياده مى پيمودند و ديگر تفاوتى نمى كرد كه اين حاجى مردى ناتوان بود يا زن يا كودك و همه مى بايست بى هيچ رحم و شفقتى در آفتاب سوزان ره مى پيمودند; زيرا خدا رحم و شفقت را از دل آنها زدوده بود.

اين قرنطينه در ميانه ريگزارى بر پا شده بود كه چند انبار كربا(26) گالشى نيز در آن ديده مى شد و دورادور آن را همچون قفس سيم كشى كرده بودند. من در طول عمر خود بادى شديدتر از طوفانهاى شرقى آن ناحيه نديده بودم كه گرماى بيش از حدّ آفتابِ آزار دهنده نيز مزيد بر علّت بود. خوراك و نوشاك ضرورى كه با نرخ گران خريده مى شد، اصلا قابل استفاده نبود و مزاج انسان ولو به ضرورت از خوردن و آشاميدن آن سرباز مى زد. پزشك همه روزه حاجيان را معاينه و همه را يكى پس از ديگرى از اين رو به آن رو مى كرد و اگر در يكى از حاجيان بيمارى اندكى تشخيص مى داد، خواه اين حاجى را خوش مى آمد يا نه، روانه بيمارستانش مى كرد و او را از خانواده و دوستانش جدا مى ساخت. قلم از توصيف رفتار اين جماعت قاصر است و دل از وحشت آن به خود مى لرزد. دو روز مانده به پايان مدّت قرنطينه، پزشك به حاجيان اجازه مى داد براى بخور دادن و پاكسازى چمدان هاى خود وارد كشتى بخار شوند و در اين هنگام حاجيان همه يا بيشتر وسايل اثاثيه خود را شكسته مى يافتند. برخى از اين وسايل نيز يا خوراك آتش شده بود يا غرق خاك بود يا آن آب بدبو از آن چكّه مى كرد. من هنگامى كه كار را چنين پريشان ديدم، پنهانى چند درهمى به يكى از ناظران مسؤول چمدان ها دادم تا چمدان هاى مرا نديده بگيرد و با رشوه دادن چند درهم زيانِ كمتر را به جان خريدم [ زيرا هم رشوه دادن زيانِ شرعى است، هم از بين رفتن چمدان هايم زيان فردى ]و بدين سان مايحتاج خود را از هرگونه گزندى مصون داشتم، خدا را سپاس!

اين بخشى از رنج هايى بود كه حاجيان بيت الله الحرام تحمّل مى كردند و من براى نمونه آن را ذكر كردم وگرنه مثنوى هفتاد من كاغذ شدى و بازگشت كارها به سوى خداست.

ما بيست روز ميان خشكى و دريا در چنين وضعيتى سرمى كرديم كه دل آدمى بدان ريش مى شود، خداى به سبب آن، همه گناهان را بيامرزاد!

از لابه لاى اين توصيف هيجان انگيز در مى يابيم كه قرنطينه طور چگونه در بردارنده رنج هاى بى شمار بوده: به حاجيان اجازه ورود به قرنطينه داده نمى شد، مگر آنكه هفت روز را در كشتىِ خود سپرى كنند و پس از ورود به قرنطينه، محيط آن را همراه با شرايط بسيار دشوار يافتند كه فاقد ابتدايى ترين وسايل آسايش بود و از اين بدتر با ايشان رفتارى ناپسند در پيش گرفته مى شد و اثاثيه آنها در معرض تباهى قرار مى گرفت و به شيوه هاى مختلف مى كوشيدند پول حاجيان را بالا كشند.

/ 9