برخى از حكام بلاد اسلامى، چنان وابسته شده بودند كه كارهاى سياسى، انتظامى و دفترى خود را به بيگانگان وا مى گذاردند. كارهاى سرّى كشور و حتى حمايت از جان و خانواده حكّام را بيگانگان انجام مى دادند.18آزمندى و كينه توزى استعمارگران، براى زمامداران كشورهاى اسلامى، چيزى نبود كه مخفى مانده باشد. آنان مى دانستند كه اين هزار چهرگان، هر آن، امكان دارد دست به جنايت زنند. با اين حال، گشاده روى با آنان برخورد مى كردند، گويى آنان را صاحب خانه مى دانستند.سيّد جمال الدين، اين درد را با تمام وجود حس كرده بود و خطاب به زمامداران اسلامى چنينن مى گويد:« اى زمامداران بزرگ! چه شده شما را با بيگانگان. شما آنان را دوست داريد، امّا آنان شما را دوست ندارند. نيت و غرض آنها را دريافته ايد و شكى در آن باقى نمانده است. اگر به شما و ملت شما بدى برسد، غمگين نمى شويد و اگر براى شما خوبى نصيب گردد، خرسند نمى گردند.
به فرزندان وطن خود روى آوريد و به برادران دين خود توجه كيند.
مقدارى از آن توجهى كه به بيگانه داريد، به ملت خود متوجه شويد. »19
ناهنجاريهاى اقتصادى
اقتصاد كشورهاى اسلامى، روز به روز، توان خويش را از دست مى داد.سر گرمى سران در عيش و نوش، ظلم و اجحاف عمّال، خشكسالى و قحطى، عدم تدبير و برنامه ريزى صحيح، حرص و آز استعمارگران و... هر يك عاملى بودند باز دارنده و رخوت زا.انسانهايى كه از صبح تا شام، شلاق بيداد را برگرده خود احساس مى كنند، تحقيقر مى شوند و بسان حيوان با آنان رفتار مى شود، نمى توانند سازندگان فردا باشند و كشور خود را از فلاكت نجات دهند.اقتصاد، در محيطى آرام، آزاد، امن و به دور از ناعدالتيها و اجحافهاى خانمانسوز و با رهبريت رهبران لايق و كاردان و دلسوز به ملت، به بار مى نشيند و رشد مى كند.كشورهاى اسلامى، كم و بيش در معرض طوفانهاى بنيان بر افكن بودند در داخل، نا امنى، چپاول و طمع ورزى حاكمان، عرصه را بر كشاورزان، دامداران و توليدگران تنگ كرده بود و از خارج، استعمارگران طمّاع، براى به چرخش در آوردن چرخهاى كارخانه هاى غول پيكر خود، چشم در دسترنج و ثروتهاى خدادادى اين ملتهاى مفلوك دوخته بودند و با دسيسه ها و قرار دادهاى ننگين، بر منابع طبيعى آنان تسلط مى يافتند.اين مردم مسلمان بودند كه در بين دو گروه رها از قيدهاى اخلاقى و معنوى: ( مستبدين و غرتگران داخلى و آزمندان خارجى ) محكوم به زوال و مرگ بودند. ملتهايى بودند بى دفاع و مانند گوسفندان بى شبان، در چنگ گرگان آزمند و حريص .كمپانيهاى خارجى، مواد اوليه را مى بردند و مصنوعات خود را با بهره هاى كلان، بر بازار مسلمانان عرضه مى كردند. شركتهاى طرف قرار داد كشورهاى اسلامى كه در پروژه هاى اقتصادى و توليدى سرمايه گذارى مى كردند، گاهى دهها برابر، بيشتر از صاحبان سرمايه و مسلمانان سود مى بردند.استعمار، تلاش مى كرد كه كشورهاى اسلامى را به سوى توليد آنچه كه بهره بيشترى براى او دارد، سوق دهد. در پى چنين دسيسه هاى استعمارى بود كه برخى از كشورها، گرفتار « تك محصولى » مى شدند. بيشتر محصولى را توليد مى كردند كه استعمار خريدار آن بود و تنها او مصرف مى كرد و نرخ گذارى مى كرد.استعمار، به كشورهاى آسيايى يا آفريقايى، به ديد كشورى مستقل نمى نگريست. در نظر او، اين سرزمينها، مزارعى بودند متعلق به كشور استعمارگر. هنگامى كه استعمار مى ديد در فلا كشور، زيره يا پنبه محصول خوب مى دهد، كشاورزى آن كشور را به سوى كشت آن محصول سوق مى داد و ساير اقلام كشاورزى را تعطيل و نابود مى كرد. اين دسيسه، همان مقدار كه براى كشور استثمار گر، سودمند بود، براى كشور استثمار شده زيان داشت؛ زيرا تنها خريدار ومصرف كننده استعمار بود و او بود كه سياست نرخ گذارى و روند سود و زيان را تعيين مى كرد.بر اساس همين برنامه، مصر به كشت پنبه روى مى آورد و الجزاير به كشت مو، فلان كشور زيره و...« بيشتر سوداگران، كه از نيمه قرن نوزدهم در مصر پيدا شدند، بيگانه بودند و دليلش هم آن بود كه با عقد قرار داد انگلستان و عثمانى در سال 1838 م. در سراسر مناطقى كه به طور واقعى، يا اسمى جزو امپراتورى عثمانى بودند، رسم « كاپيتولاسيون» برقرار شد و بازرگانان بيگانه، حق خريد و فروش كالا را در اين منطقه، از جمله مصر، پيدا كردند وبا استفاده از اميتازها ومصونيتهايى كه به موجبكاپيتولاسيون داشتند، علاوه بر اروپاييان، يهوديان و ارمنيان و يونانيان فعاليتهاى اساسى و مالى و بازرگانى و صنعتى را در دست داشتند... »2oدر سرزمين پهناور شبه قاره هند، منابع عمده مواد خام براى كارخانه هاى انگليسى استخراج مى شد. جامعه هند، بازار مصرف آن كارخانه ها شده بود.استعمار سعى مى كرد، توليدات داخلى، صنايع بومى و دستى را نابود كند. سياست اصلى كمپانى هند، تضعيف صنايع داخلى و رواج كالاهاى انگليسى بود.توده مردم هند، روز به روز، بيشتر بيكار مى شدند و گرسنگى و فقر، بسيارى از صنعتگران، توليد كنندگان، صادر كنندگان و... را آزار مى داد.اين فلاكت و ادبار، فقر و تهيدستى و ناتوانى اقتصادى و پريشان حالى كشورهاى اسلامى، مرد غيرتمند و عزت دوستى چون سيّد جمال الدين را سخت دل افكار و رنجور كرده بود. تأسف مى خورد از اين كه كشورهاى اسلامى، با آن همه منابع و ذخائر عظيم، به دريوزگى افتاده اند و آبرو و شرف خويش را به ثمن نجس، به اربابان قدرت، جهانداران بى رحم وبى انصاف فروخته اند. در گزارشى از اوضاع مى نويسد:« در اين زمين، خرما و انار و جو و گندم خوب به عمل مى آيد. ايران، دارى معادن خوب زغال سنگ است، ولى كسى نيست كه در اين معادن كار كند. آهن، در اين مملكت به حدّ وفور، وجود دارد، ولى كسى نيست كه آن را به عمل بياورد. مس و فيروزج، يافت مى شود، چشمه هاى نفت هست و زمين آن، به قدرى حاصل خيز است كه در صورت كاشتن و زراعت كردن، همه چيز عمل آمده و متوالياً آنچه را كاشته اند، بر مى دارند و صحراى آن، طورى است كه اگر آب كافى تهيه ديده شود، همه چيز مى توان در آن زراعت نمود. ولى تمام اين مملكت به حالت اهمان و خرابه افتاده است. به هيج وجه به آبادى زمينها اقدام نمى شود و همواره از جمعيت اين مملكت كاسته مى شود. قرائنى كه يك وقت آباد بوده اند، حال تقريباً
بى جمعيت شده به حالت خرابه افتاده اند و چندين هزار نفر از مردم، اين سنوات اخيره سلطنت پادشاه، مجبور شده اند كه از ممالك خود جلاى وطن كرده به ممالك قفقاز وماوراء قفقاز رفته و در آن جا براى خود ملجاً و پناهى اختيار نمايند. و چندين هزار نفر به بلاد مختلفه: خاك آسيائى عثمانى و عربستان و آناتولى و خاك اروپاى عثمانى، جلاى وسن كرده اند. در اسلامبول، ايرانيها را ملاقات كردم كه با دستهاى ظريف خود، به پست ترين كارها مشغول هستند. »21طبقه زمين دار و اربابان، املاك بسيارى را در تصرف داشتند. گاهى، هر يك، مالك چندين روستا و آبادى بودند. ديوانيان، سر شناسان، واليان و رؤساى ايلات نيز در زمره مالكين به شمار مى آمدند.اكثريت مردم ايران را رعيت و دهقانانى تشكيل مى دادند كه خود صاحب زمين نبوده و با گرفتن سهمى اندك، از بام تا شام، روى زمين مالكين كار مى كردند. اكثر اين دهقانان نگون بخت، در وضعيتى بسيار ناگوار روزگار مى گذراندند: فرهنگ و بهداشت بسيار ضعيف وبه دور از شأن انسان.مأموران دولتى و ماليات بگيرها نيز، سر در آخور اربابان داشتند و قوت بازوى آنان بودند. زنان و دختران كشاورزان، از تعديات و تجاوزات اربابان و حاشيه نشينان و وابستگان آنان در امان نبودند و....
ضعف بنيه علمى فرهنگى
مسلمانان، قرنها جلو دار دانش بودند و داراى تمدنى قوى و قويم. امّا به خاطر سستى و نالايقى رهبران، جنگها و نزاعهاى داخلى، به سير قهقرايى گرفتار آمدند و در اين بحران و تفرقه و تشتت، جنگهاى مخرب صليبى و حمله مهار گسيخته مغولان، آخرين ضربات را زد و ملتهاى مسلمان را در عقب ماندگى وهشتناكى، گرفتار كرد. وهشتناك تر از اين كه مسلمانان، اين عقب ماندگى را جدّى نگرفتند و بى تفاوت از كنار پيشرفت سريع و شگفت انگير اروپا گذشتند. بر گذشته خود، فخر كردند و خودرا نيازمند تحرك و تجديد نظر در وضع آموزشى و سطح آگاهيهاى عمومى نمى ديدند. بر ضعف علمى خود، با تفاخر به گذشته، سر پوش مى گذاشتند.برخى فكر مى كردند اين پيشرفت غرب و عقب ماندگى مسلمانان، همان گونه كه در تاريخ سابقه دارد، معمولى است. يك قوم ، گاه مغلوب مى شود و گاه غالب . امّا اين ، يك پندار بيش نبود . پيشرفت غربيان ، تنها پيشرفت يك قوم جهانگشا و زورمند، مثل مغولان نبود. گر چه آنان هم از زور، با بى رحمى تمام بهره بردند و قتل عام روى مغولان را سفيد كردند، ولى عامل بقاى آنان وسيطره جهانى و پردام آنان، در علم و تكنولوژى بود.از اين روى، به ملت هاى مسمانان نهيب مى زند كه در اين عرصه، افتخار به پدران و گذشته پر افتخار، كار ساز نيست، بلكه همتى قوى و عظمى راسخ بايد تا از قافله تمدن عقب نماند و شكستها و ناكاميها را ترميم كرد و سر از خاكستر برداشت و شعله كشيد.سيد جمال الدين دوران عقب ماندگى را چنين مى نماياند:( مسلمانان، چنان بار آمده اند كه هر گاه كسى به ايشان بگويد: آدم شويد، در جوابش مى گويند: پدران، چنين و چنان بودند. با خيال آنچه پدرانشان زيستند، زندگى مى كنند و نمى انديشند كه رفعت و ارجمندى پدران، مايه اصلاح گمنامى و بيچارگى كه اكنون خودشان با آن دست به گريبانند، نمى شود.مشرقيان، هر گاه مى خواهند از گمنامى و فرو مايگى كنونى خود، پوزش كنند، مى گويند:نمى دانيد كه پدران ما، چه كسانى بودند و چه كارها كردند؟آرى، پدرانتان، مردان راستين بودند، ولى شما هم مانند آنان، مرد هستيد، همت و غيرت شما كجا رفت؟ آيا شايسته است كه مفاخر پدران خود را با دهان پر، ياد كنيد، ولى كار آنان را ادامه ندهيد؟... همت مسمانان، پستى گرفته، عزم و اراده شان سست و خاطره هايشان فراموش گشته و به جاى همه اين فضيلتها، تنها چيزى كه در وجودشان شعله ور گشته، آتش
شهوات آنهاست. »22براى مشرق زمين، بويژه مسلمانان، غرب شناخته شده نبود. از تحولات فكرى، صنعتى و... آن ديار اطلاع دقيقى در دسترسى مردم و دست اندر كاران امور نبود، از اين روى، در بسيارى از مواقع، نه موافقتها با فرهنگ و تمدن غرب، نسيمى از آن تحول شگفت انگيز و خيره كننده را بر مشرق زمين مى وزاند و به مخالفتها، دامن شرق را از آلوده شدن، در آنچه كه خلاف شؤون انسانى بود، مصون مى داشت. در يك كلمه، نه مخالفتها عالمانه و آگاهانه صورت مى گرفت و نه موافقتها.آنچه براى شرق در آن روزگار، كارساز بود و سرنوشت ساز، اخذ دانشهاى مفيد و كار آمد غرب بود. مردمان مشرق زمين، بويژه مسلمانان، بايد به دور از آلودگيهاى و ناهنجاريها و ضد ارزشهاى غرب، با احتياط و دور انديشى كامل، براى باز سازى و تعالى و رشد خود، آنچه به حال آنان مفيد بود، دريافت مى داشتند.سيد جمال، بر اين عقيده بود كه: بايستى علوم جديد و تجربيات نو را فرا گرفت و براى پيشرفت و ترقى خود، تلاش كرد. او، بقاى يك ملت را در به دست آوردن دانشهاى سودمند مى دانست.در مقاله اى كه در باب فلسفه مليت و وحدت جنسيت و اتحاد لغت مى نگارد، به بيگانگى مسلمانان از علوم نو پديد، انتقاد مى كند. خطاب به روشنفكران هند، مى گويد:« آيا تعجب نمى شود كه علوم جديده، عالم را فرا گرفته و فنون بديعه، كره زمين را احاط نموده است و حال آن كه چيزى از آنها كه قابل بوده باشد، به زبان هندى، ترجمه نشده است. »23به عقيده وى، اساس اسلام بر ظفرمندى و اقتدار بنا شده است و دينى است كه دنبال غلبه و شوكت و عزت مى رود، تا همواره قدرت كافى براى پياده كردن اسلام و پيروان آن، نمى توانند ضعيف و عقب مانده باشند. وظيفه اصولى آنان ايجاب مى كند، هر آنچه تقويت آنان را در پى دارد، گرد آورند و عوامل توانايى و قدرت فراگيرند.به نظر سيد، مسلمانان بر اساس تعاليم اسلام، بايد دانش نظامى را فرا گيرند و
در گردآورى نيروى نظامى و دفاعى، بر ساير ملل پيشى گيرند، تا هم خود از تعرض مصون بمانند و هم بتوانند، پاسدار عدالت بين المللى گردند.سيد جمال، از اين كه مى بيند زندگى مسلمانان، بر اساس تعاليم اسلام سير نمى كند و فاصله بسيار با آنان دارد، با حيرت و شگفتى مى گويد:« با همه اين دستورات و تعاليم، مشاهده اوضاع پيروان اسلام، انسان را به وحشت مى اندازد. زيرا مى بينيد كه مسلمانان، نه تنها نيرومند نيستند، بلكه در به دست آوردند اولين دستور بسيار ضرورى دين، سستى مى كنند و در به دست آوردن اولين دستور بسيار ضرورى دين، سستى مى كنند و در به دست آوردن اسباب قدرت و دفاع، تساهل مى نمايند... . ملتهاى ديگر، در اين امر پيشى گرفته اند و حتى برخى از ملتهاى مسلم، تحت نفوذ و سلطه آنان رفته اند. »24على رغم پيشرفت شگفت انگيز دانش در مغرب زمين و دگر گونيهاى عميق در شيوه هاى تحصيل، كشورهاى اسلامى كبك وار سر در زير برف فرو برده بودند و مى پنداشتند به چيزى نگرفتن ترقى و تكامل دشمن، كارى از پيش خواهد برد و هيچ گاه بر آن نشدند كه در خانه ذهن خود تحولى به وجود بياورند و دانشهاى عصرى و پركار برد را بياموزند و بياموزانند و در شيوه تعليم و تربيت دگرگونى پديد آورند. مراكز علمى جهان اسلام، دانشوران و صاحب نظران، بى توجه به جهان خارج و تحولات سريع و شتابان، سر در كار خود فرو برده بودند. دانشگاه الازهر، بزرگترين مركز علمى جهان اسلام، از اين جمله بود. خود قياس گير ديگر مراكز اسلامى را در سرتاسر بلاد اسلامى. « درسها هيچ گاه از حدود بحث الفاظ و تعليقات بر متون قديم و مجادله درباره امور احتمالى فراتر نمى رفت. و از جهان و كارهاى جهان واقعى، از تاريخ و جغرافى و رياضيات و شيمى خبرى نبود. هر كارى بيرون از عرف و عادت، كفر، يا حرام و يا مكروه شمرده مى شد. چنان كه نصب شير آب در وضوگاههاى كثيف، يا خواندن كتابهاى جغرافى، يا علوم طبيعى، يا فلسفه، حرام و پوشيدن پوتين، بدعت
بود. آشكار است كه هر كس در چنين محيطى، به اصلاح فكر دينى همت مى گماشت، به زندقه متهم مى شد. » 25تحجر فكرى و خام انديشى، اكثر مراكز علمى را فرا گرفته بود و جامعه علمى و فرهنگى آن عصر، آمادگى تحول و طرحهاى نو را نداشت. حتى در آستانه، مركز امپراتورى عثمانى، تفكرى جامد و ارتجاعى، سايه شوم خود را گسترده بود و مانع پرتو افكنى خورشيد. از اين وضع، عبده چنين گزار مى دهد: « در همه جهان، مكانى نمى توان يافت و تصور هم نمى توان كرد كه از لحاظ سوء تأثير در عقل و فكر و قلب، مانند آستانه باشد. تو گويى با خاك يكسان شده، زيرا در آن جا، از دانشها و انديشه هاى عالى، خبرى نيست و از اين جهت، آزادگان ترك، معذورند از اين كه ميهن خود را ترك مى كنند و به هر شهر و كشور غربى كه مى روند، آن جا را بر ميهن خود، ترجيح مى دهند، اگر چه هزاران بلا و محنت آنان را در بر بگيرد. » 26
ضعف و رخوت تفكر دينى
كسى در پى تفسير درست دين نبود. دين رايج، كارساز و سازنده نبود. نه جوابگوى دنياى مسلمانان بود و نه براى آخرت، مفيد. دين گريزان از اجتماع، غرق در خرافات و به دور از وادى نو آورى و علوم جديد مفيد و كار آمد، چه كارآيى مى توانست داسته و چه معضلى را مى توانست حلّ كند. سيّد جمال، اين همه كاستى در دين مردم و به دور بودن از چشمه زلال وحى را، از غفلت و عدم دلسوزى و پشتكار دارى و سستى عالمان دين مى دانست: « اگر عامه مردم عذرى براى غفلت و سستى خود از انجام تكاليف الهى داشته باشند و از عمل به وظايف خود غفلت كنند، علماى آنان ،چه عذرى دارند؟ و حال آن كه حافظ شريعت و دانا در علم الهى و دينى مى باشند. اينها چرا در جمع كردن تفرقه مسلمانان كوشش نمى كنند. چرا در به وجود آوردن وحدت و يگانگى ميان همه مسلمانان، تلاش نمى نمايند؟ چرا در حدود قدرت و دانش خود،جهت تقويت آمال مسلمين قدم بر نمى دارند؟ »27سيد جمال الدين، تمام توان خود را صرف مى كرد كه اسلام را از پيرايه ها و خرافات و بدعتهاى موجود، تبرئه كند و حساب اسلام ناب را از آنچه كه اكنون به نام آن رواج داشت و معمول بود، جدا سازد. از اين روى، مى گفت: « بى نظميها و تعصباتى كه در حال حاضر وجود دارد، ربطى به قوانين اسلام ندارد. اينها مقرراتى است كه تفسير كنندگان جاهل، به شرايع اسلام، اضافه نموده اند. پيشرفت زمان آنها را متوجه اشتباهات گذشته خودشان خواهدكرد. »28 استعمار براى گسترش حوزه نفوذ خود و ايجاد پايگاه، به آداب و رسوم مردم تحت سلطه خويش، حمله مى كند و هيچ چيز را جز فرهنگ و آداب رسوم خويش، يا آداب و رسومى كه ضررى به سلطه او ندارد. بلكه كمك به اهداف او نيز كمك مى كند، به رسميت نمى شناسد. فرهنگ و آداب و رسوم خود را، برتر از هر فرهنگى مى داند، از اين روى هميشه در صدد گسترش و عمق بخشيدن به فرهنگ خود است و با فرهنگ بومى، سر ناسازگارى مى گذارد و نويسندگان، نقاشان، موسيقى دانان، هنرمندان، روشنفكران و... را به كار مى گيرد، تا بزدايند آنچه را رنگ و بوى بومى دارد و فرهنگى بسازند تا با حضور همه جانبه استعمار، هيچ تادى نداشته باشد، بلكه راهگشا و جاده صاف كن نيز باشد. بر اساس فرضيّه « برترى انسان غربى » پيوسته تبليغ مى كرد: فرهنگ و تمدن غرب، تمدن و فرهنگ منحصر به فرد است و ديگر فرهنگها و مدنيتها، بدوى و تاريخى اند، بايد خود را برابر سلطه فرهنگى غرب، قربانى كنند. به شهروندان ممالك اسلامى القاء مى كرد: بزرگترين رسالت انسانى در عصر حاضر، اشاعه فرهنگ غربى است و همه بايد بر اساس الگوها و استاندارهاى غربى تربيت ميشوند. استعمار، به كمك ايادى خود، ملتهاى ديگر را به ترك ارزشهاى سنتى و تاريخى و ويژگيهاى ملّى خود تشويق مى كرد و آنان را به تقليد از انسان غربى و فرهنگ غربى،
فرا مى خواند. در پى اين تبليغات خوش ظاهر، برج و باروى تعصّبات دينى و ملى، يكى پس از ديگرى فرو مى ريخت و راه بر فرهنگ و سلطه استعمار باز مى شد. استعمار، با روشهاى گوناگون، سعى در دگرگونى مردم و به اصطلاح متمدن شدن آنان داشت. بر آن بود، تا از آنان، نسلى بى سابقه، بى هويت و... بسازد، تا بدون هيچ مقاومتى، پيامهاى فرهنگ مهاجم استعمارى را در يافت دارند. تغيير يافتگان و به عبارتى نسل متجدد و از خود و خودى بيگانه، نمى دانستند ريشه در كجا دارند و چه فرهنگ و ملت و هويتى داشته اند. خود را بى بتّه حس مى كردند. از اين روى، در را به سوى ديگران مى گشودند و بى دغدغه و احتياط، هر چه آن سويى بود، مى پذيرفتند. مصلحان و در رأس آنان، سيّد جمال الدين، با اين تقليد كور و بى هويتى به مبارزه برخاستند. سيّد جمال، با سخنان آتشين، حركت جسورانه و با بى باكى تمام، به مردم مشرق زمين و مسلمانان خود باخته، كه در برابر فرهنگ غرب به زانو افتاده بودند، هشدار مى داد و آن را سمّ مهلك مى دانست و اجتناب از آن را لازم و حياتى. او، با پيشرفت و تكنيك و صنعت و آنچه مايه عزت و سر بلندى مسلمانان مى شد، دعوت مى كرد، امّا به تسليم هرگز. همه سخن او، اين بود كه دانش، منحصر به ملت خاصى نيست. دانش را بايد گرفت، امّا در فرهنگ ديگران استحاله نشد. البته واضح است، اخذ چنين دانشى و وارد كردن آن به كشورهاى اسلامى و مشرق زمين، بسيار حساس است و ظريف و كار هر بزى نيست خرمن كوفتن! اين اصلى بود براى سيّد جمال الدين. سيد جمال الدين، مانند ديگر روشنفكران، در فراگيرى علوم از مغرب زمين، بى گدار، به آب نمى زد. او بر اين باور بود و به آن شديداً تأكيد مى كرد كه: اخذ علوم و صنايع از غرب، بايد با زمينه سازى و دقت كامل انجام شود. بايستى به استعداد مخاطبان، دقيقاً توجه شود كه مبادا، ناخواسته در همان مسيرى قرار بگيرم كه استعمار، طالب آن است از اين روى، به
روشنفكرانى كه به دور از ملاحظات اين چنينى، در صدد گشودن درهاى كشورشان به سوى علوم و فنون غرب بر مى آمدند، شديداً انتقاد مى كرد: « اين افراد، مانند مادر احمقى مى باشند كه غذايى به مذاقش لذيذ مى آيد و از آن غذا، به طفل شير خوار مى دهد. در صورتى كه مزاج كودك، جز شير نمى پذيرد. اين افراد به ظاهر و تمدن، در ميان ملت خود، مانند درى مى شود كه دشمن از آن وارد مى شود و ما بين صفوف امت، جدايى اندازه. اينان، سبب مى شوند كه دشمن، با نام خير خواه، پند دهنده و اصلاح كننده رسوخ كند. با اين كار امت و ملت خويش را به سوى فنا و زوال مى برند چه عاقبت شومى. »29آرى، تجريه هم ثابت كرد كه پياده كردن فرهنگ و ارزشهاى غربى، سودى به حال ملتهاى شرقى نبخشيد.وضع نابه سامان آنان، نه تنها سامان نيافت كه وخيم تر از پيش شد شد. با اعزام محصل به غرب و گسترش آموزش به سبك و محتواى غربى و... نه تنها از مشكلات آنان نكاست كه افزود و آنان را در ذرّه هول انگيز، بى هويتى، وابستگى سياسى اجتماعى، فرو غلتاند.سيّد از اين بليّه بزرگ چنين گزارش مى دهد:« عده اى از اين تحصيل كرده هاى خارج، تصميم گرفتند، آنچه از علوم و فنون فراگرفته اند، در كشور خود پياده كنند. نتيجه اين كار، آن شد كه وضع مبانى اخلاقى و مساكن كشور خويش را عوض كردند. حتى طرز غذا خوردن، لباس پوشيدن و مفروش ساختن خانه ها و استعمال ظروف مورد لزوم را نيز تغيير دادند. سعى كردند، در انچام اين امور، از اروپائيان هم جلو بيفتند. اين كارها را براى خود افتخار مى دانستند و بانشان دادن آنها به مردم، مباهات مى كردند. غافل از اين كه با انجام اين كارها، ثروت ملى خويش را به كشورهاى ديگر فرستادند. در عوض، اشياء تجملى و از بين رفتنى را، كه فقط جلوه ظاهرى دارند، مى آوردند. سرمايه صنايع
خويش را از بين بردند. بازرگانان را كه قدرت تهيه وسائل مدرن و رقابت را نداشتند، نابود كردند. اين كارها به منزله بريدن دماغ ملت است كه سيماى آن را زشت مى كند. »30اين بود برخى از نابسامانيها و ناهنجاريها از ديد سيّد جمال، تعصيل و تشريح قصه غصه هاى سيّد جمال، تعصيل و تشريح قصه غصه هاى سيّد جمال الدين، فرصتى دراز مى خواهد و حوصله اى در خور. اميد آن كه محققان دردمند و سوخته دل، به اين مهم بپردازند و بر آگاهيها بيفزايند و چهره تابناك سيّد را بيش از پيش، براى نسل امروز و فردا بنمايانند.
1- « زندگى و سفرهاى سيد جمال »، على اصغر حلبى / 13، زوار، تهران. 2- « العروة الوثقى »، سيد جمال الدين الافغانى و شيخ محمد عبده/ 131، دارالكتاب العربى. 3- « زندگى و سفرهاى سيد جمال » على اصغر حلبى / 55. 4- « فقهاى نامدار شيعه »، حقيقى عسايشى / 374، به نقل از « سراج التواريخ ». 5- « العروة الوثقى » / 13، مقدمه. 6- « همان مدرك » /57. 7- « تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونرى در كشورهاى اسلامى »، عبدالهادى حائرى / 89، آستان قدس رضوى. 8- « زدنگى و سفرهاى سيد جمال » / 15. 9- « نقش سيّد جمال الدين در بيدارى مشرق زمين »، محيط طباطبايى / 242. 10- « همان مدرك » / 228. 11- « همان مدرك » / 210. 12- « عصر بى خبرى يا پنجاه سال استبداد در ايران »، تيمورى / 89. 13- « تاريخ معاصر ايران »، شماره 35 / 4. 14- « نقش سيد جمال الدين در بيدارى مشرق زمين »، محيط طباطبايى / 211. 15- « سيد جمال الدين حسينى، بنيانگذار نهضتهاى اسلامى »، صدر واثقى / 66، شركت سهامى انتشار. 16- « العروة الوثقى » / 129. 17- « همان مدرك ». 18- « همان مدرك » / 91. 19- « همان مدرك » / 92. 20- « سيرى در اندشيه سياسى عرب »، حميد عنايت / 15، خوارزمى. 21- « نقش سيد جمال الدين اسد آبادى در بيدارى مشرق زمين »، محيط طباطبايى /65. 22- « زندگى وسفرهاى سيد جمال » / 46. 23- « نقش سيد جمال الدين اسد آبادى در بيدارى مشرق زمين » 65. 24- « العروة الوثقى » / 26. 25- « سيرى در انديشه سياسى عرب » حميد عنايت / 116. 26- « زندگى و سفرهاى سيد جمال » / 42. 27- « العروة الوثقى » / 86. 28- « سيد جمال الدين حسينى، بناينگذار نهضتهاى اسلامى »، صدر واثقى / 208. 29- « عروة الوثقى » ترجمه كاظمى خلخالى / 90 - 91. 30- « همان مدرك ».