هـ) درتهذيب از ابن ابي عمير از ابن ابي أذينه آمده است:
مي بايست طفل خارج و شكم مادر دوخته شود.27روايات ديگري نيز دراين باب رسيده است. به نظر مي رسد اين روايات به بناي عقلا كه در تزاحم بين مهمّ و اهمّ، جانب اهم را مقدم مي دارند، رهنمون است و اهمّ در اين جا حفظ حيات است كه اگر با حرام ديگري تزاحم پيدا كند، برآن مقدم مي شود.به هر روي اشكالي نيست كه هرگاه حفظ حيات مرد يا زن مسلمان تنها بر شكافتن يا تشريح بدن ميّت مسلمان متوقف باشد به گونه اي كه راهي ديگر جز شكافتن و تشريح دربين نباشد، تشريح جايز است.بدين خاطراست كه استاد ما امام خميني(ره) مي فرمايد:هرگاه حفظ حيات مسلماني به تشريح بستگي داشته باشد و از طرفي تشريح بدن ميّت غير مسلمان ممكن نباشد، ظاهرا تشريح بدن مسلمان جايز است.28سوءال: آيا تشريح يا شكافتن بدن مسلمان براي حفظ حيات مرد يا زن مسلمان تنها در جايي رواست كه بدانيم اگر اين كار انجام نگيرد، آن مسلمان خواهد مرد يا آن كه صرف خوف برمرگ كافي است؟جواب: از ظاهر برخي روايات همچون روايت وهب بن وهب به دست مي آيد كه خوف برمرگ كافي است. افزون بر اين مقتضاي وجوب حفظ آن است كه افزون بر علم، موارد خوف عقلايي نسبت به مرگ مسلمان نيز مراعات شود؛ زيرا بدون چنين مراعاتي چنان كه هويداست مفهوم حفظ صادق نخواهد بود. ديگر آن كه اگر قرار باشد حفظ نفس تنها درجايي واجب باشد كه ما علم به مرگ آن مسلمان داشته باشيم، در بسياري از موارد انسان مرتكب مخالفت واقعي خواهد شد.اما كفايت خوف دچار اشكالاتي است:اولا؛ روايت وهب بن وهب ضعيف است.ثانيا؛ وجوب حفظ نفس با دليل لفظي عامّ ثابت نشده است و تنها دليل آن اجماعي است كه با تتبّع درموارد خاصّه در ابواب فقه به دست مي آيد و [از آن جا كه اجماع دليل لبّي است[ بايد تنها بر قدرمتيقن از اجماع بسنده كنيم و قدرمتيقن درمورد بحث، جايي است كه ما علم داشته باشيم كه اگر بدن ميّت مسلمان تشريح نشود مسلمان ديگر جان خواهد باخت. بنابراين با وجود تكليف احتمالي كه حفظ حيات مسلمان باشد هر چند كه محتمل اهم باشد، نمي توان از حرمت فعلي تشريح دست شست. مگر آن كه گفته شود: درامثال موارد مورد بحث، مرجع بناي عقلاست.بنابراين اگر عقلا درمورد خوف نيز خود را ملتزم به مراعات بدانند به گونه اي كه مسامحه درمورد خوف را نيز موجب استحقاق نكوهش بدانند، مي توان مدّعي شد كه تشريح يا شكافتن بدن ميّت مسلمان افزون بر مورد علم، درموردي كه برجان مسلمانان ديگر بترسيم، نيز جايز است. در تأييد بناي عقلا مي توان به ترك استفصال در روايات ياد شده نيز استناد كرد؛ به اين معنا كه در روايات در جواز تشريح بين علم به مرگ و خوف از مرگ تفصيل داده نشده است. تأييد كفايت خوف به رغم آن است كه روايت وهب بن وهب ضعيف است. البته اين مسأله نيازمند كنكاش بيشتر است.مورد دوم: هرگاه دست يابي به هدفي كه از احترام ميّت مسلمان مهم تراست و به تشريح و قطعه قطعه ساختن بدن ميّت مسلمان منوط باشد، بدون اشكال تشريح جايز است. دليل جواز، مقتضاي قاعدؤ تزاحم است كه مورد عمل عقلا بوده و شارع از آن منعي نكرده است؛ بلكه حتّي مورد تأييد قرار گرفته است؛ چنان كه از حضرت امير الموءمنين(ع) روايت شده كه براي اثبات نسب وارث فرمان داد قبر ميّت نبش شده و يك استخوان از استخوان هاي ميّت برداشته شود. 29 براي اين قاعده، مصاديق فراواني را مي توان جست؛ اما از آن جا كه دليل لبّي است ناگزير تنها به قدر متيقّن آن تمسك مي شود. به نظر مي رسد موارد زير از موارد قدر متيقّن است:الف) حفظ نظام اسلامي به تشريح و بريدن بدن ميّت مسلمان منوط باشد؛ نظير آن كه مسلماني چيزي را فرو دهد كه در آن نام كساني نوشته شده باشد كه در صدد نابودي نظام اسلامي برآمده اند يا در برگيرندؤ نقشه اي باشدكه دشمنان براي از بين بردن نظام اسلامي در پي اجراي آن باشند و آن گاه اين فرد از دنيا برود. دراين صورت بدون اشكال هرگاه دست يابي به آن نوشته تنها از راه تشريح ميسّر باشد، تشريح جايز است؛ زيرا حفظ نظام اسلامي داراي اهميّت بيشتري است؛ بلكه از آن جا كه حفظ حكومت اسلامي از اهم واجبات است، تشريح بدن چنين فردي [افزون بر جواز] واجب خواهد بود.ب) هرگاه تشخيص نوع سلاح دشمنان براي آن كه مسلمانان به مقابله با آن برخاسته يا آثارش را از ميان لشكر مسلمانان برچينند، بستگي به اين داشته باشد كه بدن شهدا را تشريح كنيم، تشريح جايز است؛ زيرا حفظ جان مجروحان و تحكيم نظام اسلامي از اهميّت والايي برخوردار است.ج) هرگاه اثبات قتل يا نسب به تشريح بدن ميّت مسلمان منوط باشد. دليل جواز آن است كه اثبات قتل يا نسب از اهمّيّت بيشتري در مقايسه با حرمت مسلمان برخوردار است. از اين گذشته مي توان مدعي شد قتل قاتل همسو با مصلحت مقتول و خانوادؤ اوست و در صورتي كه اثبات قتل منوط به تشريح باشد، بي حرمتي و اهانت به مسلمان اساسا صدق نمي كند كه مصلحت اين كار به مقتول يا خانوادؤ او باز مي گردد.جواز تشريح درموارد مذكور درجايي است كه واقعا بدانيم مصلحت هاي گفته شده به تشريح بدن ميّت مسلمان توقف دارد اما اگر علم در بين نباشد و تنها احتمال آن را داده باشيم، حكم به جواز تشريح مشكل است؛ زيرا دست شستن از حرمت تشريح كه فعلا تحقق دارد، به خاطر احتمال احياي يك حق، پذيرفتني نيست؛ چنان كه قاعدؤ تزاحم درجايي كه علم به وقوع تزاحم در بين نباشد، جاري نيست. البته اگر از راه ديگر علم به دست آوريم كه همان احتمال كه با حرمت تشريح تزاحم كرده از اهميّت بيشتري برخوردار است، قاعدؤ تزاحم در بارؤ آن جاري مي گردد.سوءال: آيا به دست آوردن مهارت لازم براي درمان بيماري برخي از اعضاي مهم در بدن همچون قلب يا كبد يا نظير آنها از جمله مصاديق اهمّ به شمار مي آيد تا به استناد قاعدؤ تزاحم بگوييم: به خاطر آن تشريح يا قطعه قطعه كردن اعضاي ميّت مسلمان جايز است يا نه؟جواب: ممكن است مدعي شويم كه وجود اشخاص چيره دست براي درمان بيماري هاي خطرناك از جمله مواردي است كه عقلا بدان اهتمام مي ورزند و اهمّيّت كسب چنين مهارتي نزد عقلا از اهميّت اثبات قتل يا نسب به كمك تشريح، كمتر نيست؛ بلكه درمقايسه با آنها از اهميّت بيشتري برخوردار است؛ زيرا فقدان چنين مهارتي به از بين رفتن بسياري از انسان ها منتهي خواهد شد.