عبرت بر وزن فِعْلَه از ريشه «عَبَر» است كه به معانى مختلفى چون: تفسير كردن، سنجيدن، عبور كردن، تعجب كردن و غيره آمده است. وجه اين معانى، انتقال از حالى به حالى ديگر است، چنانكه راغب اصفهانى در «مفردات» مىگويد: «اَصْلُ العِبَرِ تَجَاوُزٌ مِنْ حَالٍ اِلَى حَالٍ».[4] اگر نگوييم در تمام معانى، دستكم در بيشتر آنها نوعى جابجايى و انتقال قابل درك است. در عبرت و اعتبار نيز همين معنى مشاهده مىشود، چرا كه اهل لغت، اين دو را به معناى پند و اندرز گرفتن [5]ذكر كردهاند، و در پند و اندرز، انسان از نقل يك سخن و يا جريان تاريخى به معنايى ماوراى آن منتقل مىشود و در اثر آن، حالتى خاضعانه و خاشعانه در برابر حق، براى او پديد مىآيد. راغب، عبرت را چنين معنا مىكند: الاِعْتِبَارُ وَالعِبْرَةُ [هِىَ] الْحَالَةُ الّتِى يَتَوَصَّلُ بِهَا مِنْ مَعْرِفَةِ الْمُشَاهَدِ اِلَى مَا لَيْسَ بِمُشَاهَد.[6] عبرت حالتى است كه در آن معرفت ظاهرى و محسوس، سبب درك معرفت باطنى و غيرمحسوس مىگردد و انسان از امور مشهود به امور نامشهود منتقل مىشود. روشن است كه هرگونه انتقال و عبور از ظاهر به باطن و از سطح به عمق را نمىتوان عبرت ناميد، بلكه اين انتقال و عبور داراى نكات و قيود خاصى است كه در پى مىآيد: نكته اول اينكه بين ظاهر و باطن، نبايد رابطهاى اعتبارى و قراردادى و يا التزامى وجود داشته باشد. مثلاً اگر از شنيدن صداى زنگ، شنونده به باطن آن يعنى وجود فردى در پشت در، پى برد و با ديدن يك علامت خاص، بيننده به يك پيام قراردادى منتقل شود، آن را عبرت نمىگويند، زيرا اوّلى دلالت التزاميه دارد و دوّمى، انتقال از طريق قرارداد قبلى صورت مىگيرد. نكته دوم اينكه باطن و عمقى كه فرد به آن منتقل مىشود، بايد بار ارزشى و اخلاقى داشته باشد و اين امر زمانى ممكن است كه انسان زندگى خود را به نوعى با امور ظاهرىِ مشهود، مشابه و همانند ببيند و وقوع همان سرنوشت را براى آينده خويش محتمل بداند. به عبارت ديگر، انتقال از ظاهر، با يك سلسله اطلاعات خشك و يا مطالب علمى صِرف نمىتواند عبرت باشد، بلكه آنچه حاضر مىشود بايد قابليت تأثيرگذارى در رفتار اخلاقى و خودسازى فرد داشته باشد. نكته سوم اينكه نقش تأمل و تفكر در اين انتقال بسيار مهم است و شايد بتوان گفت، بدون اين عنصر، تحقق اين حالت امكانپذير نيست، زيرا در اين زمينه، انسان به مشاهده و يا شنيدن امور و پديدهها مىپردازد و اگر به همين شنيدن اكتفا كند، چنين حالتى در او پديد نمىآيد. اما اگر در شنيدهها و ديدههاى خود بينديشد و سپس پديدههاى مشابه را در زمان خود شناسايى كند، و آنگاه به موازنه و مقايسه آنها با يكديگر بپردازد و در يك تجزيه و تحليل عقلى، روابط بين آنها را كشف كند، به نتيجهاى مطلوب و منطقى دست مىيابد و اين نتيجه همان حالتى است كه مىتوان آن را عبرت ناميد. در جريان عبرت، انسان تحت تأثير امرى قرار مىگيرد و قلبش به آن متمايل و خاشع مىگردد و در نتيجه معرفت و شناخت جديدى حاصل مىشود و به دنبال آن، سلوك و رفتارى متناسب با آن، در فرد بهوجود مىآيد.
آيا عبرت يك روش تربيتى است؟
از آنچه گذشت معلوم مىشود عبرت به خودى خود يك روش نيست. بلكه حالتى است كه در اثر برخورد با امورى به انسان دست مىدهد. خود اين حالت يك پيامد بسيار شيرين تربيتى است. لكن با توجه به عامل ايجادكننده اين حالت، مىتوان آن را روش ناميد. حال در پاسخ به اين سؤال كه چه عاملى اين حالت را در فرد به وجود مىآورد، بايد گفت دو عامل: 1. گاهى خودِ فرد با خواندن جريانات تاريخى يا ديدن طبيعت و آثار به جاى مانده از گذشتگان به اين حالت مىرسد كه در اين صورت عبرت يك روش خودتربيتى مىشود كه مىتوان آن را روش «عبرتگيرى» يا «عبرتپذيرى» ناميد. چرا كه خودِ فرد زمينه را براى تأثيرپذيرى فراهم كرده است. 2. گاهى ديگران زمينهها و مقدماتِ بوجود آمدن چنان حالتى را براى فرد فراهم مىكنند. مثلاً مربى تربيتى با قصد عبرتآموزى، تربيتآموزان خود را به ديدن برج وباروها، كاخهاى سلطنتى، مقابر و زيارتگاهها ببرد كه در اين صورت يك روشِ ديگر تربيتى است و مىتوان آن را روش «عبرتدهى» يا «عبرتآموزى» نام نهاد. در اين روش، كار مربى نشان دادن آيات و نشانههاست و اين فراگيرنده است كه بايد از لابلاى پديدهها كه آيات الهى هستند، عبور كرده به اعماق آنها دست يابد، چرا كه آيات، رموزى هستند كه همواره به چيزى فراتر از ظاهر خود دلالت دارند. در اين روش كشف اين رمزها به عهده خودِ فراگيرنده است. اميرالمؤمنين(ع) در تربيت فرزند خود از همين روش استفاده كرده و در نامهاى به امام حسن(ع) مىفرمايد: ... يا بُنَىَّ انّى قَد اَنْبَأْتُكَ عَنِ الدُّنْيَا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ اِنْتِقالِهَا، وَ اَنْبَأتُكَ عَنِ الآخرةِ و ما أُعِدَّ لاِءَهْلِهَا فِيهَا، وَضَرَبْتُ لَكَ فِيهِمَا الاَمْثالُ، لِتَعْتَبِرَ بِها و تَحْذُوَ عَلَيها.[7] پسرعزيزم! من تورا از دنيا و تحولات گوناگونش و نابودى ودست به دست گرديدنش آگاه كردم و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطلاع دادم و براى تو از هر دو مثال زدم تا به آن پندپذيرى و براساس آن در زندگى گام بردارى. در اين عبارت، حضرت متذكر مىشوند كه من اخبار را براى تو گفتم، علامات و نشانهها را بيان كردم و راه را نشان دادم و تو خود بايد پند بگيرى و مسير زندگى را براساس آن بپيمايى. بنابراين عبرتآموزى به معناى اخير يك روش ديگر تربيتى است و اگر در مباحث آتى از آن با عنوان روش ياد مىشود، به همين لحاظ است.