مبانى عبرت - عبرت و تربیت در قرآن و نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عبرت و تربیت در قرآن و نهج البلاغه - نسخه متنی

محمدرضا قائمی‏ مقدم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مبانى عبرت

براى پاسخ به اين سؤال كه اصولاً چه ويژگيهايى در زندگى انسان وجود دارد كه باعث پديد آمدن حالت عبرت‏گيرى مى‏شود، بايد گفت:

اولاً، تشابه و برخوردارى از وجوه مشترك امرى است كه در تمامى اصناف موجودات اين جهان به چشم مى‏خورد. انسان نيز به لحاظ فردى و اجتماعى از اين قاعده مستثنى نيست. مثلاً انسان به لحاظ فردى، هم با گذشته خود و هم با افراد ديگر، شباهتها و مشتركاتى دارد. همان‏گونه كه ملتها و جامعه‏ها نيز با گذشته خود و با اقوام و ملتهاى ديگر شباهتها و مشتركات فراوانى دارند.

ثانيا، انسان موجودى حسابگر و انديشه‏ورز است و از اين ويژگى براى رشد و تكامل خود استفاده مى‏كند. او همواره به مقايسه امور با يكديگر مى‏پردازد. شباهتها و تفاوتها را مشخص كرده به تجزيه و تحليل و تبيين آنها مى‏پردازد.

ثالثا، انسان موجودى تأثيرپذير است. او همواره با محيط اطراف خود در تعامل است، حوادثى كه در اطراف او اتفاق مى‏افتد، صحنه‏هايى كه از پيش چشم او مى‏گذرد، قضايا و جريانات تاريخى كه به گوش او مى‏رسد و... همه و همه، وى را تحت تأثير قرار مى‏دهد.

اين سه ويژگى، مبناى عبرت را تشكيل مى‏دهند و عبرت در اثر تعامل اين سه خصوصيت حاصل مى‏شود. توضيح اينكه وجود شباهتها و وجوه مشترك در زندگى انسان او را به كندوكاو و بررسى امور وادار مى‏كند. او زندگى كنونى خود را با گذشته خويش و نيز با افراد ديگر مقايسه مى‏كند، رفتارها و پيامدها را بررسى كرده به تجزيه و تحليل و كشف روابط و علل آنها مى‏پردازد. در اين بررسى به نقاط ضعف و قوت خويش در گذشته و حال پى مى‏برد و آنگاه تحت تأثير عوامل مثبت و منفى آن قرار مى‏گيرد. او در اين تجزيه و تحليل درونى، به يك جمع‏بندى و قاعده كلى دست مى‏يابد كه عبارت است از اينكه: «اگر همان اسباب و علل در زندگى كنونى من باشد من هم به همان سرنوشت گرفتار مى‏شوم» و اين همان عبرت است. از اين رو تصميم مى‏گيرد تا از تجارب گذشته خود و نيز ديگران در جهت اصلاح و رشد آينده خود در جهات مختلف استفاده كند.

اصل مهمى كه بر اين روش حاكم است، اصل تعقل و تفكر است. چرا كه بدون اين اصل، شنيدن حوادث تاريخى و ديدن آثار گذشتگان، معنا و محتوايى به‏دنبال ندارد، بلكه آثارِ بى‏روحى است كه بى‏هدف از برابر انسان مى‏گذرد، بدون آنكه معنايى را در ذهن پديد آورد.

اگر اين احساس ظاهرى، با تأمل و انديشه درونى همراه گردد، اعتبار و بينش را به دنبال خواهد داشت و مصداق اين كلام على(ع) خواهد شد كه:

تَفَكُّرُكَ يُفِيدُكَ الاِْسْتِبصارَ وَ يَكْسِبُكَ الاِْعْتِبارَ.[8]

فكر كردن به تو، بينايى و عبرت گرفتن مى‏بخشد.

بنابراين، در سايه تفكر و انديشه، محسوسات معنا پيدا مى‏كند و حالتى در انسان پديد مى‏آيد كه در آن از ظواهر عبور مى‏كند و به معانى بلند و كشف حقايق دست مى‏يابد و در واقع به نوعى بصيرت مى‏رسد. اين بصيرت، ارزشها و ضدارزشها را برايش معلوم مى‏كند و راهنماى عمل و رفتار بيرونى او مى‏گردد.

حوزه كاربرد اين روش

قلمرو كاربرد اين روش، همه دورانهاى زندگى انسان بجز كودكى است.[9] چرا كه درك عبرتها، نيازمند عقلى سليم، چشمى بينا، دلى بيدار و در يك كلام قدرت شناختى بالاست.[10] و انسان هر چه از نظر سنى بالاتر مى‏رود، معمولاً دامنه شناخت او گسترده‏تر و از خصوصيات فوق بيشتر برخوردار مى‏گردد. از اين رو، به‏كارگيرى اين روش در هر يك از مراحل رشد، قواعد و خصوصياتى دارد كه به‏طور اختصار به آنها اشاره مى‏شود:

1. در اواخر مرحله كودكى، رشد شناختى كودك ضعيف است. در مورد هر شيئى يا موقعيتى فكر او بيشتر به اجزاء متوجه است، اما نمى‏تواند اين اجزاء را به صورت كل آن دريافت كند، از اين رو براى عبرت‏دهى به كودك، هم بايد تك تك اجزاء يك جريان عبرت‏آموز را به كودك نشان داد و هم بايد رابطه اجزاء با يكديگر و نيز حصول نتيجه را براى وى توضيح داد، مثلاً براى اينكه كودك از حادثه‏اى عبرت بگيرد و از ارتكاب كار خلافى كه ديگرى انجام داده ـ و اين حادثه ناخوشايند را براى او حاصل نموده است ـ دورى جويد، مى‏توان، نتيجه نامطلوبى كه از كار فرد خطاكار به دست مى‏آيد در معرض ديد وى قرار داد و سپس رابطه آن نتيجه نامطلوب را با كار خطا مشخص كرد و آنگاه نتيجه‏گيرى كرد كه اگر تو هم چنين خطايى را انجام دهى، مثل آن فرد بايد منتظر چنين پيامد نامطلوبى باشى.

2. در هفت سال دوم و مرحله دبستانى، در رشد فكرى كودك تغيير و تحول چشمگيرى پيدا مى‏شود و منطق او به مسائل عينى گرايش پيدا مى‏كند. كودك در اين مرحله به دستكارى علائم و نشانه‏ها مى‏پردازد. ارتباط بين اجزاء را مى‏سنجد و از اين طريق، وضعيت پديده‏هاى گوناگون را تبيين و از آنها نتيجه‏گيرى مى‏كند. براى عبرت‏آموختن به چنين فردى بايد اجزاء عينى يك جريان را در معرض ديد وى قرار داد، به ارتباط بين اجزاء، اشاره مختصرى كرد و نتيجه‏گيرى رابه خود وى واگذار نمود. مثلاً در همان مثال قبل اگر كودك از كار خطا و نيز به‏دنبال آن از نتيجه آن و ارتباط بين آن دو خبردار شود، خودش نتيجه مى‏گيرد كه: «اگر من هم چنين خطايى را انجام دهم. مثل او بايد منتظر چنين پيامد نامطلوبى باشم».

3. در مرحله نوجوانى كه همزمان با بلوغ شرعى است، رشد شناختى و ادراكى نوجوان اوج مى‏گيرد و از واقعيات عينى و محسوس، به امور انتزاعى و ذهنى منتقل مى‏شود. نوجوان مى‏تواند به تهيه و تنظيم فرضيه‏هاى ذهنى بپردازد. و هر مسأله‏اى را به صورت اصولى و منطقى آن بررسى كند. او مى‏تواند مسائل مجرد و انتزاعى را تجزيه و تحليل نمايد و به نتايجى منطقى دست يابد. چنين فردى، براى عبرت گرفتن از حوادث، كافى است كه از پيش‏درآمد فوق خبردار شود. آنگاه به تجزيه و تحليل، كشف روابط و علل و در نهايت نتيجه‏گيرى آن بپردازد و آن را به عنوان تجربه‏اى در كنار تجارب زندگى خويش ثبت كند.[11]

/ 11