محل دفن عبدالله پدر رسول خدا(ص)
تا ليف : محمّد صادق نجمي از آثار معروف در مدينه طيّبه و از بقاع خارج از بقيع،كه تا سال 1355 شمسي مورد توجّه و محلّ زيارت زائران و داراي ساختمان بوده، مرقد شريف جناب عبدالله بن عبدالمطلب پدرگرامي رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است. اين بقعه شريف در تاريخ ياد شده، كه به عنوان توسعه مسجدالنبي و ميادين اطراف آن انجام گرفت، به وسيله وهابيان تخريب گرديد و اينك اثري از آن باقي نيست.بحثي كوتاه در ايمان پدر و مادر پيامبر(صلي الله عليه وآله):
پيش از ورود به كيفيّت و چگونگى اين بنا در طول تاريخ، مناسب ديدم بحثي كلامي را طرح كنم: به عقيده علما و متكلّمان شيعه و همچنين به عقيده گروهي از عالمان و دانشمندان اهل سنّت و طبق دلائلي از آيات و احاديث از طريق اهل سنّت و شيعه، پدر و مادر رسول خدا(صلي الله عليه وآله)و همه اجداد آن بزرگوار موحد و خداشناس بوده اند و هيچيك از آنان به شرك و بت پرستي آلوده نگرديده اند و نه تنها نطفه پاك رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و نور آن وجود مقدّس از صلبهاي پاك و ارحام پاكيزه، به صلب عبداللهِ موحّد و رحم آمنه با ايمان منتقل گرديده بلكه انبياي ديگر نيز داراي چنين ويژگي هستند و از چنين طهارت مولد برخوردار بودند. ديدگاه دانشمندان اهل سنّت: جلال الدين سيوطي صاحب تفسير «الدرّ المنثور» و كتاب هاي زياد ديگر و از بزرگترين شخصيت هاي علمي ِ اهل سنّت، در اين باره بحث مفصّلي دارد كه اينك خلاصه آن را مي آوريم: او مي گويد: قبل از اسلام، همانگونه كه در جزيرة العرب گروهي از مردم مانند ورقة بن نوفل و زيد بن عمرو بن نفيل بر توحيد و يگانه پرستي پايدار بودند، خاندان پيامبر و پدر و مادر او هم از «حُنَفا» و در دين جدّشان حضرت ابراهيم(عليه السلام) بودند و بر آيين او عمل مي كردند. سيوطي اضافه مي كند: گروهي از علماي ما درباره اجداد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر همين عقيده هستند كه از جمله آنها است امام «فخر رازي». او در تفسير خود «انوار التنزيل» چند دليل بر اين مطلب آورده است: 1 ـ {الَّذي يراكَ حينَ تَقُومُ، وتَقَلُّبَكَ في السّاجِدين}.1 «خدايي كه تو را مي بيند، آنگاه كه به عبادت بر مي خيزي و آنگاه كه در ميان سجده كنندگان منتقل مي گردي.» فخر رازي مي گويد: به عقيده مفسّران منظور از «تقلّب و جابجا شدن در ساجدين» انتقال نطفه پيامبر از صُلب سجده كننده و موحد و خداشناسي است به صلب سجده كننده و موحد ديگر. و اين آيه دليل است بر اين كه همه پدران پيامبر، موحد و خداشناس و از كساني بودند كه به پيشگاه خداوند يكتا سجده و ستايش مي كردند. 2 ـ «لَمْ أزَلْ أنْقُل مِن أصلابِ الطّاهِرينَ الى أرحام المطهّرات» . «من هميشه از صلبهاي پاك به ارحام پاك منتقل شده ام.» در قرآن مجيد هم مي فرمايد: {إنّما المشركون نجس} و اگر اجداد و جدّه هاي پيامبر مشرك بودند، پاكي آنها را تأييد نمي كرد. سيوطي پس از نقل دلايل ديگر از فخر رازي، مي گويد: فخر رازي كه به ايمان و قداست اجداد پيامبر معتقد است و اين دلايل را بيان كرده، در عظمت و شخصيت وي همين بس كه بزرگترين امام و پيشواي ديني و يگانه شخصيت علمي و تنها پاسخگوي سؤالات مختلف علمي دانشمندان دوران خود مي باشد. سيوطي آنگاه در تأييد نظريه فخر رازي به بيان چند دليل عقلي و نقلي ديگر مي پردازد و در اثبات اين موضوع احاديثي از بخاري، بيهقي و ابونعيم و ساير محدّثان نقل مي كند و سپس دلائلي را كه شهرستاني و ماوردي آورده اند متذكر مي شود.2 كتاب هايي كه علماي اهل سنّت در اين باره نوشته اند: علماي اهل سنّت درباره ايمان اجداد و پدر و مادر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) تأليفات زيادي دارند كه تنها سيوطي چهار جلد كتاب در موضوع ياد شده به رشته تأليف در آورده است: 1 ـ الدرج الرفيعة في الآباء الشريفة. 2 ـ المقاصد السندسيّة في النسبة المصطفويّة. 3 ـ التعظيم والمنّة بأن أبوي رسول الله(صلي الله عليه وآله) في الجنّة. 4 ـ السبل الجليّة في الآباء العليّة.3 ديدگاه علما و دانشمندان شيعه: به طوري كه پيشتر اشاره كرديم، ايمان پدر و مادر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و طهارت و قداست ولادت همه انبيا، از مسلّمات بلكه از مشخصات بارز عقيده شيعه به حساب مي آيد. فخر رازي مي گويد: «قالت الشيعة أنّ أحداً مِنْ آباء الرّسول وأجدادِهِ ما كان كافراً...» .4 گفتار فخر رازي نشانگر آن است كه عقيده شيعه و اتفاق علماي آنان در موضوع مورد بحث، حتّي براي اهل سنّت نيز معلوم و در نزد آنان نيز از مسلّمات بوده است. مجلسي(رحمه الله) مي گويد: اماميّه اتفاق نظر دارند بر اين كه پدر و مادر پيامبر(صلي الله عليه وآله) و همه اجداد آن بزرگوار، تا آدم(عليه السلام) نه تنها موحّد و با ايمان بلكه از گروه صدّيقين بوده اند; زيرا يا پيامبر بوده اند يا از اوصياي پيامبران و شايد بعضي از آنها به جهت تقيّه يا مصالح ديني ديگر، از اظهار اسلام خود امتناع مي ورزيده اند.5دلائل علماي شيعه:
در كتب كلامي و تفسيري شيعه، آنجا كه سخن از ايمان اجداد پيامبر به ميان آمده، دلائل متعدّدي از قرآن و حديث بر اين مطلب ارائه گرديده است كه براى رعايت اختصار، تنها به يك آيه و چند روايت بسنده مي كنيم: دليل قرآني: در مورد آيه، به همان آيه شريفه كه پيشتر گذشت و مورد استشهاد و استدلال فخر رازي نيز قرار گرفت اكتفا مي كنيم. خداوند متعال در آن آيه خطاب به پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: {الَّذي يراكَ حينَ تَقُومُ وتَقَلُّبَكَ في السّاجِدين}. ترجمه و توضيح آيه در بيان فخر رازي در صفحات پيش آمد كه از تكرار خودداري مي شود.دلايل روايي:
الف: در حديث شريف نبوي(صلي الله عليه وآله)خطاب به امير مؤمنان، علي(عليه السلام) چنين آمده است: «يا علي، إنَّ عبدالمطّلب كانَ لا يَستقسِمُ بالأزلامِ ولا يَعبُدُ الأصنامَ ولا يَأكُلُ ما ذُبِحَ علي النَّصب، ويقولُ أنا علي دينِ إبراهيم (عليه السلام) ».6 «اي علي، عبدالمطلب استقسام به ازلام ـ كه از اعمال دوران جاهلي بود ـ نمي كرد و بت ها را نمي پرستيد و از گوشت حيواني كه با نام بت ها ذبح مي كردند، نمي خورد و مي گفت من در آيين ابراهيم هستم.» ب: اصبغ بن نباته مي گويد كه امير مؤمنان، علي(عليه السلام) فرمود: «والله ما عَبَدَ أبي وَلا جَدّي عبدالمطلّب ولا هاشم وَلا عبدَمناف صَنَماً قطّ. قيل فما كانوا يعبدون؟ قال: كانُوا يُصَلُّونَ إلي البيتِ على دينِ ابراهيمَ(عليه السلام) مُسْتمسكينَ به».7 «به خدا سوگند نه پدرم و نه جدّم عبدالمطلب ونه هاشم و نه عبدمناف، بتي را نپرستيدند. پرسيدند: اي امير مؤمنان آنان در دوران جاهلي چه چيزي را مي پرستيدند؟! فرمود: بر آيين ابراهيم به سوي بيت نماز مي خواندند و از آيين او جدا نبودند.» نياكان پيامبر(صلي الله عليه وآله) چرا متّهم مي شوند؟! به طوري كه مي دانيم افرادي در قرن اوّل اسلام به قدرت رسيدند و سرنوشت مسلمانان در دست آنان قرار گرفت و آنان از كساني بودند كه پدران و برادران و نزديكترين اقوامشان نه تنها با شرك و بت پرستي چشم از اين جهان بستند بلكه حتّي در ميدان جنگ و در راه تحكيم شرك و بت پرستي و مبارزه با توحيد به دست مسلمانان كشته شدند و اين چيزي است كه براي هميشه تاريخ در پيشاني آنان حك شده و زدودني نيست. از اين رو با قرار دادن پدر و مادر و اجداد و نزديكترين اقوام رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در صف نياكان خويش و متّهم ساختن آنان به شرك و بت پرستي، در صدد حلّ مشكل بزرگ اجتماعي خويش برآمدند. آري آنها از زبان رسول خدا به دروغ نقل كردند كه: «إنَّ رَجُلا قالَ يا رَسُولَ اللهِ أينَ أبى؟ قال: فى النّار، فلمّا قَفّي دَعاه. فقال إنّ أبى وأباكَ فى النّار!» 8 «مردي به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عرض كرد: اي رسول خدا، پدر من در كجا است؟ فرمود: در ميان آتش است! چون آن مرد خواست برود، پيامبر(صلي الله عليه وآله) او را صدا كرد و چنين فرمود: پدر من و پدر تو هر دو در آتش هستند!»ماجراي حضور رسول خدا و در كنار قبر مادرش و تحريف آن
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پس از فتح مكّه و به هنگام مراجعت، در «ابواء» قبر مادرش «آمنه» را زيارت كرد و در كنار آن نشست و عاطفه سرشار و روح لطيفش موجب گرديد كه خاطرات گذشته و زحمات طاقت فرساي مادرش را تداعي كند و گريه شديد سردهد; به طوري كه صحابه آن حضرت نيز شديداً متأثّر گشته و گريه كردند. همه صحابه و ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) در آن روز، آن تكريم و احترام را از سوي آن حضرت نسبت به مادرش مشاهده نمودند. زيارت كردن قبر مادر و گريه شديد كردن در مرئي و منظر عموم، چيزي نبود كه در آن شرايط و با وجود چند هزار نفر كه در اين سفر به همراه پيامبر بودند به فراموشي سپرده شود و حادثه اي باشد كه بتوان از اصل انكارش نمود و لذا با حفظ اصل اين جريان تاريخي، در كيفيت آن دخل و تصرف كردند و از همان شيوه اي كه در ماجراي «غدير» و در تصرف و تحريف در لفظ «مولا» استفاده نمودند، در اين جريان نيز بهره گرفته و چنين گفتند: «اين كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) قبر مادرش را زيارت و در كنار آن گريه كرد و صحابه نيز گريه كردند، درست است، ليكن اين عملكرد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دليل بر ايمان و توحيد مادر آن حضرت نيست; زيرا پيامبر پس از اين مراسم جمله اي فرموده است كه شرك و كفر مادر او را به اثبات مي رساند! و آن اين كه: «از خداوند براي مادرم اجازه طلب مغفرت كردم امّا چنين اجازه اي به من داده نشد، امّا براي زيارت قبرش اجازه خواستم كه خداوند اين اجازه را به من داد! متن حديث چنين است: «عَن أبي هُريرة قال: زارَ النبىّ(صلي الله عليه وآله) قبر أُمِّهِ فبَكي وأبكي مَنْ حَولَه، فقال استأذَنتُ رَبّى فى أن أستغفِرَ لَها فَلَم يؤذَنَ لى واستأذنْتُهُ فى أنْ أزورَ قَبرها فأذِنَ لى، فزوروا القُبورَ فإنّها تذكّر الموتَ.» اين حديث كه ناقل آن ابوهريره است، در صحيح مسلم9، سنن نسائي10، سنن ابن ماجه11 سنن ابي داود12 و تاريخ المدينة ابن شَبّه13 آمده است و در سه سنن ياد شده، با مضمون آن، بر جواز زيارت قبور مشركان استدلال گرديده است و براي اين حديث باب مستقلّي به عنوان: «جواز زيارة قبر المشرك» اختصاص يافته است. اين حديث مخالف مضمون قرآن است ما فعلا در مقام پاسخگويي مشروح بر اين تحريف، كه به صورت حديث نقل شده است، نيستيم ولي تذكر سه نكته را لازم مي دانيم: 1 ـ اين حديث با مفهوم قرآن و مضمون آيه كريمه منافات دارد كه مي فرمايد: {ولا تصلّ علي أحد مِنهُم ماتَ أبداً ولا تَقُم علي قبرِهِ إنَّهُم كفروا بالله ورَسولِهُ وماتوا وهُم فاسقون}14 در اين آيه شريفه، همانگونه كه از دعا كردن و نماز خواندن بر منافق نهي شده، از ايستادن در كنار قبرش نيز منع گرديده است و اين نهي و منع، با كفر باطني آنان نسبت به خدا و رسولش تعليل شده است و اگر اين علّت در منافقان داراي يك جنبه و تنها مربوط به اعتقاد باطني و مكنون قلبي آنها باشد در كفار و مشركان داراي دو جنبه است; زيرا كفّار و مشركان هم در باطن و هم در ظاهر و با زبان كفر مي ورزند و خدا و رسول را انكار مي كنند پس طبيعي است اين نهي در كفار شديدتر و با اولويت خواهد بود، نه آن كه در مورد منافقان هم دعا و هم توقف در كنار قبرشان ممنوع ولي در مورد كفّار و مشركان دعا كردن ممنوع و توقّف در كنار قبرشان مجاز باشد و اين مخالف مفهوم آيه شريفه است! 2 ـ اگر در حديث ابوهريره آمده است كه: «درخواست استغفار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) درباره مادرش مورد اجابت واقع نگرديد و اين حاكي از عدم رضاي خداوند از «آمنه» است!» در مقابل، از عبدالله بن مسعود صحابي جليل القدر نقل شده است كه: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) چون بر سر قبر مادرش رسيد، فرمود: «اين قبر آمنه است و مرا هم جبرئيل بر آن راهنمايي نمود. (دلّني جبرئيلُ عَلَيهِ) .15 آري مضمون حديث عبدالله بن مسعود نيز قداست و عظمت شخصيت «آمنه» را مي رساند كه معرّف قبر او جبرئيل امين بوده است. 3 ـ نكته آخر اين كه حديث ابوهريره به لحاظ مخالفتش با قرآن و بر اساس دلائل ديگر، حتّي از نظر عدّه اي از محقّقان علماي اهل سنّت نيز مردود شناخته شده و به طوري كه گذشت دانشمنداني مانند فخر رازي و سيوطي اين حديث و مانند آن را ناديده گرفته و همانند علماي شيعه به موحّد بودن پدر و مادر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) قائل شده و حتّي در اين باره كتاب ها تأليف نموده اند.مسجد دارالنابغه يا مدفن پدر گرامى رسول خدا(صلي الله عليه وآله)
دخل و تصرّفي كه در مورد ماجراى زيارت پيامبر از قبر مادرش به عمل آمده و ما انگيزه تحريف و كيفيت آن را توضيح داديم، مشابه آن را مى توانيم در مورد قبر جناب عبدالله بن عبدالمطلب پدر گرامي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و حضور و نماز خواندن آن حضرت در كنار اين قبر نيز ببينيم و اين مطلب زمانى روشن مي شود كه با تاريخ «دارالنابغه» (محلّ دفن پدر رسول خدا(صلي الله عليه وآله)) و تحوّلي كه در طول تاريخ در آن به وجود آمده است آشنا شويم:خلاصه اي از تاريخ دارالنابغه:
دار النابغه خانه اي بود در ميان خانه هاي قبيله بني نجار در مدينه، متعلق به شخصي از همان قبيله به نام «نابغه». اين خانه ها در سمت غربي مسجد النبي واقع بود و به مناسبت سابقه قوم و خويشي كه در ميان بني النجار و قبيله آمنه بنت وهب همسر جناب عبدالله وجود داشت، عبدالله به هنگام مراجعت از سفر تجارت شام در مدينه به اين قبيله وارد و در همانجا مريض شد و از دنيا رفت و پيكرش بر طبق روال آن روز در داخل همان خانه «دار النابغه» به خاك سپرده شد. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شش ساله بود كه به همراه مادرش براي ديدار با اقوام مادريش به مدينه مسافرت كرد و مانند پدرش عبدالله وارد بر همين قبيله بني نجار گرديد و يكماه در دار النابغه اقامت گزيد. آن حضرت پس از هجرت به مدينه، در ضمن بازگويي خاطرات سفر دوران كودكيش مي فرمود: «قبر پدرم عبدالله هم در داخل اين خانه است.» و چون رسول خدا پس از هجرت در همين خانه و در كنار قبر عبدالله گاهي نماز مي خواند به اين محل «مسجد دار النابغه» نيز گفته شد. مدينه شناسان تا قرن سوّم در معرّفي دارالنابغه هر دو عنوان را مطرح ساخته و اين خانه را هم به عنوان «محل دفن عبدالله» و هم به عنوان «مسجد دار النابغه»، شناسانده اند. ولي به فاصله نه چندان زياد، از سوي نويسندگان در حمايت از همان سياستي كه در بحث گذشته و در مورد زيارت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از قبر مادرش ملاحظه نموديد، عنوان مدفن بودن دار النابغه در بوته فراموشي قرار گرفته و گاهي از محلّ دفن عبدالله در مدينه اصلا سخن به ميان نيامده است! و دار النابغه فقط به عنوان يكي از مساجد مدينه! معرفي شده است. و اين وضع تقريباً تا قرن دهم ادامه داشته و در اين دوران ساختمان جديد براي دارالنابغه احداث شده و با نصب ضريح روى قبر و ايجاد محراب در كنار ضريح هر دو عنوان تجديد و محل هر يك از قبر و مسجد مشخص و حفظ گرديده است. البته بيشتر مردم و زائراني كه آشنايي با تاريخ نداشتند و از وجود «مسجد» در اين محل مطّلع نبودند، تنها به جنبه مدفن بودن اين بقعه توجّه مي كردند و اين بقعه را منحصراً مرقد پدر گرامي پيامبر و نه محلي كه داراي عنوان مسجد است، مي شناختند و به نظر مي رسد انگيزه اصلي و علّت مهمّ حفظ اين بقعه از سوي مسؤولان سعودي تا سال 1355شمسي با اين كه آنها هفتاد سال قبل همه ساختمان هاي بقاع را در مدينه و ساير شهرهاي حجاز منهدم و با خاك يكسان نمودند، توجه به جنبه مسجد بودن دارالنابغه بوده نه به علت وجود قبر پدر گرامي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) كه از نظر وهابي ها جزو كفار و مشركان! مي باشد. و اينك مشروح اين بحث:دارالنابغه مدفن عبدالله
كاتب واقدي (متوفاي 230ق.) درباره عبدالله بن عبدالمطلب ومرگ وي درمدينه مي گويد: «ودُفِنَ فى دار النابغة وهُوَ رَجلٌ من بني عدي بن نجّار...»16 ابن شبه (متوفاي 262 ق.) هم مي گويد: «قبر عبدالله بن عبدالمطلب في دارالنابغة» .17 و باز ابن شبه از تاريخ المدينه عبدالعزيز زنده در سال 95 ق. نقل مي كند كه محلّ دقيق قبر عبدالله به او ارائه و معرفي شده است كه در آستانه ورود به «خانه نابغه» و در سمت چپ كسي كه وارد مي شود قرار گرفته است.18 طبري (متوفّاي 310 ق) مي گويد: «وَدُفن فى دار النابغة فى الدار الصغرى إذا دخلت الدار عن يَسارِكَ لَيس بين أصحابنا فى ذلك اختلاف» .19 بايد گفت كه نظريه و گفتار مورّخان و مدينه شناسان در اين باره بسيار است و نقل گفتار همه آنان به داراز خواهد كشيد.توجّه خاص رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به دار النابغه
كاتب واقدي مطلب مشروحي در زمينه سفر آمنه به همراه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به مدينه نقل نموده كه اينك خلاصه آن را در اينجا مي آوريم: وي مي نويسد: آمنه به همراه رسول خدا، كه طفل شش ساله بوده، و در معيّت امّ ايمن و به وسيله دو نفر شتر، براي ديدار با اقوام خويش «بني النجّار» رهسپار مدينه شد و در اين شهر يك ماه توقف كرد و در «دارالنابغه» اقامت گزيد و به هنگام مراجعت به مكّه در «ابواء» از دنيا رفت و در همين محل دفن گرديد. واقدي همچنين آورده است كه: پيامبر(صلي الله عليه وآله) پس از هجرت به مدينه، از اين سفر خويش ياد مي كرد و ديدني ها و شنيدني هاي حساس آن دوران را كه از مدينه در خاطره اش بود مطالبي نقل مي نمود و به خصوص درباره دارالنابغه مي فرمود: «در آن سفر به همراه مادرم در اين خانه اقامت كرديم و قبر پدرم عبدالله نيز در ميان اين خانه است».20 و اين بود بخشي از گفتار مدينه شناسان درباره خانه نابغه و اين كه اين محل مدفن پدر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بوده است.مسجد دار النابغه!
ابن شبه در طي روايات متعدّد نقل مي كند كه از جمله مكانها و نقاطي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در آنها نماز خوانده «دار النابغه» است.21 تعدّد اين روايات، نشانگر اين است كه نماز خواندن پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در اين محل، مكرّر و متعدّد بوده، و از ظاهر اين روايات استفاده مى شود كه هر يك از راويان آنچه مشاهده نموده نقل كرده است و بعيد است كه همه آنها همزمان باشد و همه آنان تنها يكبار نماز خواندن آن حضرت را مشاهده كنند و در موارد متعدّد نقل نمايند. سمهودي از علماي اوائل قرن دهم نيز در شمارش مساجد مدينه يكي از آنها را مسجد دارالنابغه معرّفي كرده و گفتار قبلي ابن شبه را بازگو مي كند و دو نكته بر آن مي افزايد: الف: دار النابغه كه به عنوان مسجد مطرح است، همان خانه ايست كه طبق نقل ابن شبه قبر پدر گرامي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در داخل آن واقع شده است. ب: دار النابغه در سمت غربي مسجدالنبي و در كنار خانه هاي بني جديله قرار گرفته است.22 مؤلّف كتاب عمدة الاخبار نيز كه تقريباً معاصر با سمهودي است، روش مشابه سمهودي را در پيش گرفته و پس از معرفي «مسجد دارالنابغه» به گفتار ابن شبه پرداخته است كه دارالنابغه همان خانه اي است كه قبر عبدالله در آن واقع شده است.23 ولي هيچ يك از اين دو مدينه شناس و بعضي از نويسندگان ديگر در قرون مختلف، قبر و مدفن عبدالله را به طور مستقل عنوان نكرده اند. آنچه از مجموع اين نقل ها و اظهار نظرها به دست مي آيد اين است كه رسول خدا پس از هجرت به مدينه، با مشاغل فراواني كه داشت «دار النابغه» را به عنوان اين كه قبر پدر گراميش در داخل آن قرار داشت فراموش نكرده بود و گهگاهي اين قبر و سابقه اين خانه را يادآوري مي فرمود و در بعضي مواقع در كنار همان قبر نماز مي خواند و اين حقيقتي است كه مورّخان قرون اوّلِ اسلام به آن اعتراف نموده اند ولي به تدريج به عنوان مسجد بودن دارالنابغه اهمّيت بيشتري داده شده و بقعه و مرقد بودن آنجا تحت الشعاع قرار گرفته است. و اين نوعي تحريف آگاهانه يا ناآگاهانه! در حقايق تاريخي است.ساختمان بقعه جناب عبدالله و تخريب آن
اين وضع كه ساختمان بقعه عبدالله و مسجد دارالنابغه، قبل از قرن دهم به چه شكلي بوده است، براي ما معلوم نيست ولي پس از اين دوران، براي مقبره عبدالله بقعه اي نسبتاً رفيع و بنايي وسيع به وسيله بعضي از سلاطين عثماني ساخته شد و ضريحي بر روي قبر وي نصب و محرابي در كنار همان ضريح ايجاد گرديد تا هر دو عنوان يعني مسجد بودن و مقبره بودن محفوظ و مشخص شود و اين بقعه تا روي كار آمدن وهابيان يكي از امكنه و بقاع مورد توجّه براي زائرين در مدينه به شمار مي آمد و نويسندگان در اين مقطع اين بقعه را معرفي و گاهي به ذكر جزئيات آن پرداخته اند. و با اينكه وهابي ها پس از تسلّء همه بقعه هاي موجود در بقيع و خارج بقيع را تخريب نمودند امّا ساختمان بقعه جناب عبدالله تا سال 1355شمسي همچنان باقي بود و درب ورودي آن را با سنگ و آجر تيغه كرده بودند و راهي به داخل بقعه وجود نداشت. در سال 1354شمسي بود كه (نويسنده اين سطور) براي انجام حجّ تمتّع به آن ديار مقدّس مشرّف شدم مانند ديگر زائران و حجاج، اين بقعه را از بيرون درب ورودي، كه در داخل كوچه تنگى قرار داشت، مشاهده و زيارت نمودم و به فاصله چند ماه كه براي انجام عمره مشرّف شدم، شاهد تخريب بقعه و بازار و خانه هاي اطراف آن براي توسعه مسجد و ميادين اطراف آن بودم و اين خانه به ميدان بزرگ واقع در سمت غربي مسجد ضميمه و بدين صورت دار النابغه كه شامل قبر جناب عبدالله و مسجد بود پس از چهارده قرن به كلّي محو گرديد.بقعه عبدالله قبل از تخريب
به طوري كه اشاره كرديم مدينه شناسان و نويسندگان در قرن هاي اخير; مانند مدينه شناسان قرون اوّليه، از بقعه عبدالله گاهي مشروحاً و گاهي به طور اجمال سخن گفته اند، از جمله آنها است علي حافظ. وي كه از نويسندگان و از اهالي مدينه است در كتاب خود در ذيل عنوان «قبر والد النبي(صلي الله عليه وآله)» مي نويسد: «وَدُفنَ فى المدينة المنورة وقبرُهُ معروف لدي أهل المدينة بزقاقِ الطّوال»24 ابراهيم پاشا رفعت مصري مي نويسد: «من الأضرحة الّتى فى خارج البقيع، ضريح لعبدالله بن عبدالمطلّب والد النبي ّ وهو بداخلِ المدينة» .25 از نويسندگان فارسي زبان فرهاد ميرزا،26 نايب الصدر شيرازي27 و سيد اسماعيل مرندي28 و تعدادي ديگر از سفرنامه نويسان، بقعه جناب عبدالله را يكي از بقاع در مدينه معرّفي نموده اند. حسام السلطنه كه در سال 1297 ق. به مكه مشرف شده، مي نويسد: «دوشنبه عاشورا به عزم زيارت مقبره جناب عبدالله پدر بزرگوار حضرت پيغمبر و زيارت ائمه بقيع(عليهما السلام) از منزل بيرون آمدم، بقعه و مقبره آن بزرگوار در سوق الطوال در سمت يسار كوچه واقع است. حياط كوچكي دارد. ايواني در برابر آن است. درب بقعه در يسار فضاى ايوان است. درب بقعه بسته بود، مدّتي معطل شديم تا متولّي را حاضر كردند، در را باز كرد، داخل بقعه شده، آغازِ زيارت نموديم. ضريح چوبين داشت. جامه گُلي مفتول دوز دور مضجع آن بزرگوار كشيده بودند و اين جامه را والده سلطان عبدالمجيد خان در سلطنت سلطان عبدالعزيز خان دوخته است. در محراب آن دو ركعت نماز كرديم. در سمت يسار محراب طاقچه اي بود كه به سمت باغچه باز مي شد و بعد از آن بيرون آمده به سمت بقيع رفتيم.»29 اين بود آنچه مي توان در حدّ يك مقاله درباره سابقه تاريخي «دارالنابغه» از دو جنبه مختلف بحث و بررسي كرد و چنين استنباط نمود كه جنبه دوّم آن يعني مسأله نماز خواندن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در اين خانه و در كنار قبر پدر گراميش، نمي تواند با جنبه اوّل آن; يعني وجود قبر پدر گراميش بي ارتباط باشد و اگر آن حضرت به هنگام سير و حركت قبر مادرش را زيارت مي كند و در كنار آن به شدّت مي گريد، تا آنجا كه اصحاب و ياران او نيز گريه مي كنند و همچنين در كنار قبر پدرش نيز كه هميشه در دسترس و داخل مدينه بود قرار مي گيرد و به نماز و دعا و به راز و نياز با پروردگارش مي پردازد تاجايي كه آن محل به عنوان «مسجد دارالنابغه» معروف و مشهور مي گردد.1 ـ شعرا: 217 و 218 2 ـ مالك الحنفاء: ص17، به نقل پاورقى بحارالانوار، ج15، ص121 ـ 128 3 و 4 ـ همان. 5 ـ بحارالأنوار، ج15، ص117 6 ـ خصال صدوق، به نقل بحارالانوار، ج15، ص144، ومن لا يحضره الفقيه، باب النّوادر. 7 ـ كمال الدين، به نقل از بحارالانوار، ج15، ص144 8 ـ صحيح مسلم، ج1، كتاب الإيمان، باب «بيان أنّ مَنْ مات علي الكفر فهو في النّار.» سنن ابن ماجه، حديث 1572; سنن أبي داود، ج2، ص532 9 ـ ج1، كتاب الإيمان، باب «مَن ماتَ علي الكُفرِ فَهُوَ في النّار.» 10 ـ ج4، كتاب الجنائز، باب «زيارة قبر المشرك». 11 ـ ج1، كتاب الجنائز، باب «ما جاء في زيارة قبور المشركين». 12 ـ ج2، ص195 13 ـ ج1، ص118 14 ـ توبه: 84 15 ـ عن عبدالله بن مسعود قال: كنّا نمشي مع النبي(صلي الله عليه وآله) ذات يوم إذ مرَّ بِقَبر فقال: أتدرونَ قبرُ مَن هذا؟ قلنا: الله ورسولَهُ أعلم، قالَ: قبرُ آمنة، دلّنى عليهِ جبرئيل. تاريخ المدينة ابن شبه، ج1، ص117 16 ـ طبقات، ج1، ق1، ص61 17 ـ تاريخ المدينة ابن شبه، ج1، ص117 ـ 116 18 ـ همان. 19 ـ تاريخ طبري، چاپ ليدن، ج2، ص76 20 ـ طبقات، ج1، ق1، ص73 21 ـ تاريخ المدينه، ج1، ص65 ـ 64 22 ـ وفاء الوفا، ج3، ص867 23 ـ عمده الاخبار في مدينة المختار، ص194 24 ـ فصول من تاريخ المدينه، چاپ دوم، ص171 25 ـ مرآت الحرمين، ج1، ص427 26 ـ سفرنامه، ص152 27 ـ سفرنامه، ص232 28 ـ توصيف مدينه، فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص117 29 ـ سفرنامه مكه حسام السلطنه، ص148