مدينه ، جنّت دوّم (2) - شهر مدینه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شهر مدینه - نسخه متنی

مفضل بن محمد جندی مکی، نورالدین علی بن محمد زرندی، احمد زمانی، محمد صادق نجمی، محمد باقر بن مرتضی حسینی خلخالی، هادی انصاری، محمد باقر نجفی، محمد محمد حسن شراب ؛ ترجمه و تحقیق: اصغر قائدان، محمدرضا فرهنگ

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مدينه ، جنّت دوّم (2)

كتاب «جنّات ثمانيه» يا بهشت هاي هشتگانه، كتابي است كه به بررسي تاريخ و جغرافياي هشت زيارتگاه مهم جهان اسلام، يعني مكّه، مدينه، بيت المقدّس، نجف اشرف، كربلا، كاظمين (وبغداد)، سامرا و مشهد مي پردازد.

نويسنده اين كتاب سيدمحمّد باقر بن مرتضي حسيني ملقّب به فخر الواعظين خلخالي است، نسب وي به شهيد بزرگوار زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب(عليه السلام) مي رسد، وي سال ها در شهر خلخال ساكن و به امور ديني مردم آن سامان رسيدگي مي كرده است، ليكن در سال 1311هـ به تبريز آمده، سپس به عتبات عاليات مشرّف مي شود، پس از آن به ايران مراجعت مي كند و چند سالي در تهران مي ماند و در سال 1327هـ . به مشهد مشرّف مي شود و آنجا را براي سكونت خويش برمي گزيند.

نسخه خطّي اين اثر، در كتابخانه آستان قدس رضوي نگهداري ومؤلّف محترم در سال 1327هـ . شروع به تأليف آن نموده، و در سال 1331هـ در 403 ورق آن را به پايان برده است، در شماره هاي پيشين ميقات چندبخش، ازاين اثر ارزشمند به چاپ رسيده وهم اينك قسمتي ديگراز آن را تقديم خوانندگان محترم مي نماييم:

مختصري از شرح حال جناب عقيل(عليه السلام) در اين مقام عرض نمايم: بدانكه رسول خدا التفات زياد و محبت تمام نسبت به عقيل داشت، چنانچه به سند معتبر منقول است كه ابن عبّاس گويد: كه روزي عليّ بن ابي طالب(عليه السلام) از رسول خدا پرسيد كه يا رسول الله تو عقيل را دوست مي داري؟

فرمود: بلي والله او را دوست مي دارم به دو جهت، يكي محبت او بر من و ديگري ابوطالب او را دوست مي داشت، و فرزندان او كشته خواهند شد در محبت فرزندان تو، و ديده هاي مؤمنان برايشان خواهند گريست، پس حضرت رسول آنقدر گريست كه آب ديده اش بر سينه اش جاري شد، و فرمود به خداوند حضرت حقّ شكايت مي كنم از آنچه به اهل بيت من خواهد رسيد.1

و قال شيخ [الـ]ـطريحي: «أنّه كان أسنّ مِن أخيه جعفر بعشر سنين، و كان اكثر النّاس ذكراً لمثالب قريش فعادوه لذلك، و كان ممّا أعانهم عليه في ذلك مغاضبة لأخيه علي(عليه السلام)، و خروجه الي معاوية حتّي قال يوماً بحضرته هذا أبو زيد لو لم يعلم بأنّي خير له من اخيه لما أقام عندنا و تركه.

فقال عقيل: أخي خيرٌ لي في ديني، و أنتَ خيرٌ لي في دنياي، واسئل الله خاتمة الخير، توفّي في خلافة معاوية».

صاحب «مجالس المؤمنين» نقل مي كند: كه عقيل بن ابي طالب ده سال از طالب كوچكتر بود و جعفر ده سال از عقيل و علي(عليه السلام) ده سال از جعفر كوچكتر بود و هيچكس مانند عقيل در ميان عرب در علم و فضل و حَسَب و نسب نبود. عقيل در ايام خلافت معاويه، بعد از آنكه از شام مراجعت فرمود، در زمان امامت حضرت امام حسن(عليه السلام) در مدينه وفات يافت و قبرش نيز در بقيع است.

ثمّ تزور عليّ العُريضي ابن امام جعفر الصّادق(عليه السلام)، ثمّ تزور شهداء الاُحد أوّلهم سيّدنا حمزة(عليه السلام) [و تقول]:

«السّلام عليك يا سيّدنا حمزة يا عمّ رسول الله، و يا سيّدالشهداء، و يا أسدالله و أسد رسوله، السّلام عليك يا عبدالله [بن] جحش، السّلام عليك يا مُصْعَب بن عمير و رحمة الله و بركاته».

ثمّ تزور شهداء خارج القبّة، ثمّ تأتي قُبة الثنايا و تصلّي و تدعوا، ثمّ تأتي مسجد [الـ]ـقبلتين في يوم الثلاثاء و تصلّي فيها، ثمّ تأتي المساجد اللاّتي في طريق القبلتين و هى أربعة مساجد، ثمّ الغار فوق جبل و تصلّي و تدعو، ثمّ تأتي مسجد قباء و تصلّي فيه و تدعو، ثمّ تأتي عند طاقة الكشف في ركن مسجد قباء، و منزل الآية و مبرك النّاقة، و هناك أربعة مساجد و تصلّي و تدعوا، ثمّ تأتي مسجد الشمس، و مسجد الأجابة، و مسجد [الـ]ـجمعة، و مسجد بني نجّار جانب قباء، ثمّ تأتي مسجد [الـ]مائدة قريب البقيع، و مسجد الاجابة الثاني و هو قريبه، و تصلّي فيهما و تدعو بما شاء[الله].

في فضيلة زيارة النّبي(صلي الله عليه وآله):

قال رسول الله(صلي الله عليه وآله): «مَنْ زار قبري وَجَبت له شفاعتي».2

أيضاً قال النّبيّ(صلي الله عليه وآله): «مَنْ زارني بعد مماتي فكأنّما زارني في حياتي».3

المحاريب ثلاثة: محراب النّبيّ، محراب عثمان، محراب سليمان سلطان الرّوم.

الأبواب خمسة: باب السّلام، باب الرّحمن، باب النّساء، باب جبرائيل، باب المجيدي.

المنارة خمسة: منارة رئيسية، منارة سليمانيّة، منارة اشكليّة، منارة باب الرّحمان، منارة باب السّلام.

دعاء الوداع وقت الرُّخصة:

«الوداع يا رسول الله، الفراق يا نبي الله، الأمان يا حبيب الله، لاجَعَله الله تعالي آخر العهد لا منك و لا مِنْ زيارتك، و لا مِنَ الوقوف بين يديك، إلاّ مِنْ خير و عافيَة و صحَّة و سلامة، إنْ عشتُ إن شاء الله تعالي جئتك، و إنْ متُّ فاودعت عندك شهادتي و امانتي و عهدي و ميثاقي من يومنا هذا الي يوم القيامة، و هي شهادة أن لااِله الاّ الله وحده لا شريك له، و اشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله، اللّهُمَّ صل علي محمّد و آل محمّد، السّلام عليك ايّها النبي و رحمة الله و بركاته».

و مقبره مدينه كه [آن را] بقيع الغرقد خوانند و در شرق مدينه واقع است، اوّل مكان وسيع بود مُشجّر، درختان خاردار داشت، بعد آنجا را قبرستان نمودند، مشهور به «بقيع الغرقد» گرديد و در اوست قبور ائمه اربعه، و ابناء4 رسول الله و بنات5 و زوجات و صحابه آن حضرت در آنجا مدفونند، و اكثر صحابه در آنجا آسوده اند، و از تابعين و از كبار علما و محدثين [نيز] در آنجا خفته اند.

آبار6 مدينه: هفت چاه در مدينه مي باشد، [كه] پيغمبر از آنها وضو ساخته و غسل كرده و آب آشاميده[است]، [و آنها را در] اين جمله به نظم آورده اند:

إذا رمت آبار النّبيّ بطيبةٍ فعدّتها سبعٌ مقالاً بلا وهَنِ اُريسٌ، و غَرسٌ، رومةٌ، و ضياعةٌ (كذا بضعة) قُل بئرُ حاء مَع العَهَن

چاه غَرس: از آبش پيغمبر را غسل دادند، چنانكه فرمود: «يا عَلِيّ إذا اَنا مِتُّ فاغسلني بسبع قرب مِنْ بئري بئر غَرس».7

چاه اُريس: كه انگشتر رسول الله(صلي الله عليه وآله) از دست عثمان بن عفان بر آن چاه افتاد و هر چند جستند نيافتند، در نخلستان قبا بر دو ميلي مدينه، مايل قبله واقع است، در آنجا مجموع بيوت انصاريان بوده، و آن قصبه مانند بود و در حوالي آن قراء معتبر8 بوده، اكنون اكثر آن دهات خرابند، از آنها خيبر بود كه هفت حصار در ميان هم داشت، و حِجْر بود و وادي القري بود بر يك روز راه از او، و آن مقام قوم ثمود9 بود. حق تعالي در حق آنجا فرموده: { وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِي}10 زيرا كه ايشان در كوه خانه ها ساخته بودند. حق تعالي مي فرمايد: { وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً}11 و در آنجا چاهي بوده كه در كار نزاع ايشان با ناقه صالح(صلي الله عليه وآله)آبخور از آن چاه بوده، حق تعالي مي فرمايد: { لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْم مَعْلُوم}.12

بئر فضا: چاه مباركي است در مدينه كه حضرت رسالت آب دهن [در آن ]افكنده، شفاي كلّ امراض است.

بعبغ13 چشمه اي عزيز است در مدينه، مال بني هاشم است، پيغمبر(صلي الله عليه وآله) آن چشمه را اخراج كرده و عامل آن حضرت بوده، و درختان خرما در اطرافـ [ـش] بسيار است.

ميثب، آب عقيل است در مدينه.

مساجد و معابد[ي] در اطراف مدينه مي باشد[عبارتند از]:

مسجد قُبا: تفصيل بناي او در ضمن هجرت رسول الله مذكور شد، و آن در سمت جنوب مدينه منّوره واقع است به مسافت دو ميل، گويند جناب پيغمبر(صلي الله عليه وآله) هر روز شنبه سواره يا پياده به مسجد قبا مي رفت و در آنجا دو ركعت نماز مي خواند و مي فرمود هر كه در مسجد قبا دو ركعت نماز بخواند ثواب يك عمره به او مي دهند،14 و حضرت صادق(عليه السلام)مي فرمود: نماز بسيار بكن در مسجد قبا كه آن اوّل مسجدي است كه جناب پيغمبر در عرصه مدينه در او نماز خوانده.15

و ديگر مسجد احزاب: و آن مسجد فتح است، و آن مسجدي است كه دعا كرد در آن رسول خدا در روز خندق، و آن واقع است بر قطعه اي از كوه سَلَعْ كه به دو پلّه بر آن بالا مي روند، و در جانب قبله او از طرف پايين دو مسجد است، يكي منسوب است به عليّ(عليه السلام) [و به] مسجد اميرالمؤمنين مشهور است، و ديگري مسجد سلمان فارسي است كه مقابل حمزه است و ديگر مسجد قبلتين، و قُبّة الكشف و مسجد مباهله [مي باشد].

و مسجد فضيخ:16 آن مسجدي است كه در سمت شرقي مسجد قبا واقع است و در حديث آمده كه در آن مسجد آفتاب از براي جناب امير(عليه السلام) برگشت و روايت ردّ الشمس17 به امير(عليه السلام) و غير آن از جمله متواتر است، و شُبهه خرق عادت در ردّ شمس و شقّ القمر و امثال آنها علم حاصل به تواتر را زايل نمي كند، و ردّ شمس اختصاص به امير(عليه السلام) ندارد بلكه براي يوشع بن نون وصيّ موسي(عليه السلام) و براي سليمان ابن داود(عليه السلام) هم اتفاق افتاده كه نماز شان در وقت خودش خوانده شود، و يا جمعي از اعداي دين در آن غزوه كشته شود، علماي عامّه و خاصّه از عبدالله بن عبّاس روايت كرده اند كه آفتاب بر نگشت مگر از براي سه كس: يوشع و سليمان و عليّ بن ابي طالب(عليه السلام).18 و ديگر معبد19 خانه عليّ(عليه السلام) و خانه ابوبكر، و بيت بني نجّار و معبد خانه زين العابدين و معبد خانه حضرت صادق(عليه السلام) [است].

و بعضي از قراء20 مدينه [همانند] حصن بليغ بر اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) وقف بود و بعد از او اولادش در تصرف داشتند و از آن جمله دهي بود مشهور به فَدَك كه رسول(صلي الله عليه وآله) چون به صلح مسخّر گردانيده خاصّه خود فرمود، بعد از او فاطمه(عليها السلام) متصرف شد، عمر خطّاب مانع گرديد و مُسلَّم نداشت21 و گفت پيغمبران را ميراث نبود، كما قال النبّي: «نَحنُ مَعاشر الأنبياءِ لا نُورّث و ما تَرَكْناهُ صَدَقة».22

قريه سيره بر سه فرسنگي مدينه با قلعه بلند، از ولايت طيّ است، رسول الله به عايشه داده بود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) از تصرف عايشه مانع شده تسليم نفرمود.

مواضع ديگر از [قبيل] هادي و حصره و سايره و سنان و سانه و رهاط و غراب و اكحل و حميّه، قرآء23 مدينه اند.

و قريه خُبار مرضه24 اهل مدينه است بر سر مرحله شهير و مرحله جُحفه كه ميقات است به ده فرسنگي از او بر سوي مكه است.

و قريه ابواء كه آمنه خاتون مادر پيغمبر به روايتي در آنجا مدفون است، از مدينه چهل و چهار فرسنگ است به سوي مكّه.

فضيا، سُقيا، حفيا، زوراء، فيء، بريد، وادي و قنات عموماً اسامي امكنه اي است در مدينه.

جبال25 مدينه: كوه اُحد، كوه ورقا، كوه عير، كوه عينين، كوه ذباب.

در ذكر مشاهد و مقابر اصحاب و اولاد آن حضرت كه در مدينه طيبه مدفون اند.

مدفن خليفه اول و خليفه ثاني ظاهراً در قرب جوار سيد ابرار است. اهل اسلام متفق اند بر اينكه آن امر بي اذن و اجازه حضرت علي(عليه السلام) اتفاق افتاده است.

خُلفاي راشدين: «مدة خلافة الخلفاء الراشدين خمسة و عشرون سنة الاّ ثلاثة أشهر، لأبي بكر سنتان و ثلاثة أشهر و تسع ليال، و لعمر عشرُ سنين و ستة أشهر و خمس ليال، و لعثمان إثني عشر سنة إلاّ عشر ليال و مدة خلافة اميرالمؤمنين عليّ(عليه السلام)خمس سنين إلاّ ثلاثة اشهر».

ابوبكر بن ابي قُحافه: چون حضرت رسول در سن شصت و سه سالگي در سنه ششصد و سي و دو ميلادي و سال يازدهم هجري و سال اوّل جلوس يزدگرد سيّم كه آخر[ين ]پادشاه ساساني بود رحلت فرمود، ابوبكر بن ابي قُحافة بن عامربن كعب بن سعيدبن تيم بن مُرّه (كه در اينجا با حضرت رسالت در نسب شريك مي باشد)، كه يكي از اصحاب پيغمبر بود به خلافت يعني جانشيني آن بزرگوار نايل و برقرار گرديد. اعتقاد شيعه اثني عشري آن است كه حق با حضرت علي(عليه السلام) بود به جهت آنكه از جانب خدا و رسول منصوب گشته بود.

«كما جائت به الرّواية كانوا اوصياء الأنبياء منصوصٌ عليهم من الله و رسوله، إنّ شيث بن آدم وصيّ آدم، و سام بن نوح وصيّ نوح، و يوحنّابن حنّان عمّ هود وصيّ هود، و اسحق بن ابراهيم وصيّ ابراهيم و يوشع بن نون وصيّ موسي، و شمعون بن حمون الصّفا عمّ مريم وصيّ عيسي، و علي بن أبي طالب وصيّ محمّد صلوات الله عليهم أجمعين».

گويند ابوبكر را اجماع به خطا خليفه كردند و معناي اين خلافت سلطنت عربستان بود و پايتخت آن مدينه طيّبه. بعد از رحلت پيغمبر تمامي اهالي عربستان از دين اسلام بر گشته و مرتد شدند و رايت طغيان افراشتند.26 بعضي هم از قبيل مُسيلمه كذّاب ادّعاي نبوّت كردند، ابوبكر به رفع اين فتنه ها پرداخت، بعد از نظم عربستان به خيال تسخير ممالك خارجه افتاد. خالدبن وليد كه در حيات حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) نيز شجاعت ها به خرج داده بود و سيف الله27 لقب گرفت به سر حدّ ايران مأمور گشته، در سواد28 عراق فتوحات كرده، تا نزديكي دجله آمد و بعد مأمور شام شد، در اين اثنا ابوبكر در سال يازدهم هجرت بعد از دو سال [و] چند ماه خلافت در گذشت.

نوشته اند كه ابوبكر هفت روز از جمادي الآخرة رفته بود مريض گشت، مدّت پانزده روز رنجور شد، بيست و دوم جمادي الآخر وفات كرد و اين وقت شصت [و] سه ساله بود، مدّت دو سال و سه ماه[و ]بيست [و] دو روز خلافت داشت و چون او را حنوط كردند به مضجع رسول خدا آوردند، عمر و عثمان و طلحه جسد او را به قبر نهادند و چنان به خاك سپردند كه سر او بدانجا كه كتف پيغمبر است برابر ايستاد و در عقب قبر جناب پيغمبر مدفون گرديد.

و ديگر عُمر بن خطاب: در خلافت خود، ابوعبيده ثقفي (پدر مختار) را با لشكر اسلام به عراق فرستاد و در كنار فرات با لشكر ايران تلاقي فريقين گرديد و جنگ معروف به وقعه جسر29 واقع شد، اعراب شكست خوردند، ابو عبيده مقتول گشت، پس از آن ميان عرب و عجم زد و خوردها واقع شد، لشكريان ايران در جنگ هاي قادسيه و جلولاء و نهاوند مغلوب گشتند، نعمان بن مقرن سردار عرب بود. سردارهاي هر دو [طرف] كشته شدند. آخر اعراب30غلبه كردند. اعراب آن را «فتح الفتوح» ناميدند. دولت چهار صد و پانزده ساله ساسانيان را منقرض نمودند.

در عهد عمربن خطاب تقريباً تمام ايران و مصر و بلاد شام را عساكر31 اسلام فتح كردند و در سنه بيست و سه هجري خليفه ثاني در دست ابولؤلؤ، غلام مغيره مقتول شد، صهيب رومي كه ابو يحي كنيت داشت، بر او نماز گزاشت، و نعش او را به اتاق رسول خدا آوردند و قبر او را در عقب قبر ابوبكر چنان حفر كردند كه سر عمر با كتف ابوبكر مي آمد و او را در آن رواق به خاك سپردند.

عثمان بن عفان: [پس از عمر] خلافت يافت و در زمان او بعضي از بلاد شمال غربي آفريقا در تحت تصرّف مسلمين در آمد، آخرالأمر مردم به واسطه صفات و حالاتي از عثمان رنجيده [بودند] بر او شوريدند. روز جمعه هيجدهم شهر ذي حجة الحرام بود، در سال سي و پنجم هجري و سال ولادت او شش سال بعد از عام الفيل است، تا اين هنگام كه مقتول گشت هشتاد [و] دو سال داشت.

مدّت خلافت او يازده سال و يازده ماه و چهارده روز است، بالجمله سه روز عثمان را نگذاشتند كه به خاك سپارند، بعد از سه روز او را به «حُشّ كوكب»32 آوردند. كوكب نام يكي از اصحاب است و حُشّ نام بستان است و اين بستان در پهلوي گورستان جهودان بود. حكيم بن حزام بر او نماز گزاشت، عثمان را در آنجا به خاك سپردند، چون معاويه فرمانروا گشت، حكم داد تا مسلمانان مردگان خويش را در بقيع از آن سوي كه عثمان مدفون بود به خاك سپردند تا مدفن او به گورستان بقيع اتصال يافت و عثمان را با همان جامه كه در برداشت دفن كردند و غسل ندادند; آنجا [كه] عثمان مدفون گشت به گورستان بني امُيّه معروف شد.

قصّتين عجيبتين: اولاً مرقوم شد كه ابوبكر و عمر در جوار پيغمبر در مسجد در پشت سر آن سرور مدفون گرديدند، حمدالله مستوفي در كتاب خود مي نويسد كه در كتاب «استظهار الأخبار» تاًليف قاضي احمد دامغاني و «مجمع أرباب المُلك» قاضي ركن الدّين جويني آمده كه حاكم اسماعيلي كه ششم خليفه بني فاطمه مغرب بوده، از مدينه علويي را بفريفت تا در شب از خانه او نقب به روضه رسول الله مي بردند تا اينكه ابوبكر و عمر را از روضه پاك رسول الله(صلي الله عليه وآله) بيرون آورند و هرچه خواهند در حق ايشان به تقديم رسانند، در آن روزها در مدينه گرد و صاعقه و تاريكي عظيم پيدا شد، مرتكبين ترسيدند و در انابت33 كوشيدند و به حرم رسول گريختند و آن حال ساكن نمي شد تا آن علوي اظهار آن قضيّه كرد، حاكم مدينه نقابان را بگرفت و سياست كرد، همان روز هوا خوش شد و اين قضيّه در سنه احدي عشر و اربعمأه بود و حاكم اسماعيلي آن سال به سر نبرد!

و امّا قصّه ديگر: آنكه در كتاب «كامل ابن اثير» روايت مي كند كه سال پنجاه از هجرت گذشته، معاويه خواست كه منبر پيغمبر را به شام برد، همينكه خواستند كه منبر را حركت دهند آفتاب گرفت به نحوي كه ستاره هاي آسمان نمايان شد، مردم ترسيدند، از اين جهت معاويه ترك عزم نموده شش پله به وي زياد كرد.

به روايت ديگر در سال چهل و يك هجري معاويه اراده حج كرد و نجّاري را با چوب ها و آلت ها فرستاد و نامه به والي مدينه نوشت كه منبر پيغمبر را از هم پاشيده كن وبقدر منبريكه من درشام دارم به اندازه آن بده بسازند،چون اراده كندن منبركردندآفتاب منكسف34 شد و زلزله عظيمي در زمين پيدا شد، ايشان دست برداشتند و اين قضيّه را به معاويه نوشتند، معاويه در جواب ايشان نوشت كه آنچه نوشته ام البته مي بايد كرد، پس ايشان به گفته او منبر را كنده بزرگ نمودند. و امّا مدفن حضرت فاطمه(عليها السلام)

«قيل أنّها دُفنت في زاوية دار عقيل، بين قبرها و بين الطّريق سبعة. قال عبدالله بن جعفر: ما أدركتُ أحداً يشكّ أنّ قبرها في ذلك الموضع».

اختلاف كرده اند در موضع و محل قبر آن خاتون معظمه; بعضي گويند ميانه قبر و منبر مدفون است و حديث «ما بين قبري و منبري روضةٌ مِنْ رياض الجنّة»35 مؤيد است. آن خاتون وصيّت نموده بود مرا مخفي دفن كنيد، پس اميرالمؤمنين دو پاس از شب گذشته با اسماء بنت عُميس [فاطمه(عليها السلام) را] غسل داد و با حسنين(عليهما السلام) نماز گزاردند، و با عباس عمش آن خاتون را در لحد گذاشته دفن كردند.

بعضي بر آنند كه در بقيع مدفون است و جمعي گويند كه در خانه خودش است، بعد از آنكه در مكان خانه فاطمه مسجد بنا كردند قبر شريف آن خاتون در ميان مسجد واقع شد. و فات فاطمه(عليها السلام):

به سند صحيح، جناب فاطمه بعد از رسول خدا هفتاد و پنج روز در دنيا بماند و در آن مدت كسي او را شاد و خندان نديد. در هفته دو مرتبه به زيارت قبور شهداي اُحد مي رفت; روز دو شنبه و پنجشنبه، شب و روز گريه مي كرد. بر اين حال بود تا از دنيا مفارقت كرد. به روايت ابن عباس در روز بيست [و] يكم ماه رجب المرجب واقع شده، اگر چه خلاف مشهور است، لكن زيارت آن حضرت دراين روز احتياطاً مناسب است، به نحوي كه مذكور خواهد شد ولكن به سند صحيح از صادق(عليه السلام) مروي است كه جناب فاطمه(عليها السلام) هفتاد و پنج روز بعد از رسول خدا زنده بود. پس بنا به مشهور، وفات حضرت رسول در بيست [و] هشتم ماه صفر بود بايد كه وفات فاطمه(عليها السلام) در سيزدهم و يا چهاردهم و يا پانزدهم ماه جمادي الاولي باشد، پس زيارت آن مخدّره در اين ايّام مناسب است، خصوصاً در چهاردهم.

و به سند معتبر ديگر وارد شده كه وفات فاطمه(عليها السلام) در روز سيم ماه جمادي الاُخري واقع شده و شيخ طوسي و سيّدبن طاوس و ديگران چنين ذكر كرده اند كه نوشته شد، اگر چه اين قول منافي روايتي است كه سابقاً ذكر شد، امّا چون مشهور است و روايت دارد و بايد كه در روز سيم اين ماه نيز به تعزيت آن حضرت قيام نموده و زيارت او بكنند.

به ايّ حال همينكه خواستند او را دفن نمايند، از زمينِ قبر صدايي آمد كه به سوي من بياوريد كه تربت او را از من گرفته اند، پس ناگاه ديدند كه قبري ساخته و پرداخته است و چون جنازه وي را در نزد قبر گذاشت و خواست او را در قبر گذارد، دو دست از ميان قبر پيدا شد شبيه به دست هاي رسول خدا و جسد منوّر جناب فاطمه را گرفته، داخل قبر شد، پس امير(عليه السلام)در كنار قبر ايستاده فرمود كه: «يا ارضُ أستودعكِ وديعتي هذه بنتُ رسول اللّه» در جواب علي(عليه السلام) ندايي از زمين بر آمد كه يا علي من مهربانترم بر او از تو، آزرده مباش. پس از فراغ از دفن آن سيّده زنان، اندوه و حزن آن حضرت زياد شد، با چشم گريان رو به قبر حضرت رسول كرده گفت:

«سلام بر تو باد اي پيغمبر خدا، نور ديده تو دراين زمان بر تو وارد شد و به زيارت تو آمده، و امشب مهمان تواست، و در جوار تو خوابيده.

يا رسول الله دخترت از مفارقت تو ضعيف و نالان شده بود، ديگر در مصيبت دخترت صبر و شكيبايي من به نهايت رسيده.

يا رسول الله امانتي كه به من سپرده بودي باز پس گرفتي، در مصيبت آن زمين و آسمان در نظر من تاريك شده و مادامي كه در حيات باشم اندوه آن مصيبت از دلم بيرون نخواهد رفت.»

پس اصحاب رسول الله كه حاضر بودند مشغول گريه شدند و جناب امير اشعاري چند در مصيبت آن مخدّره فرموده كه از جمله آنها اين دو بيت است:

مرثيه:

لِكُلِّ اجتماع مِنْ خَليلين فُرقةٌ وَ كُلُّ الّذي دونَ الفِراق قليلُ36

يعني: «هر اجتماعي را در ميان دو دوست افتراقي در پي است و هر مصيبتي به غير از مصيبت فراق اندك است.» و إنّ افتقادي فاطماً بَعد أحمدِ دَليلٌ علي أنْ لا يَدومَ خَليلُ37

يعني: «بدرستي كه گم كردن من فاطمه را، بعد از مفارقت از رسول خدا، دليل است بر اين كه دوست دائمي دراين عالم نمي باشد.»

أيضاً: در مرثيه وي گفته:

نفسي علي زَفَراتها محبوسة ياليتها خَرَجت مَع الزَفَرات

يعني: «نفس من با سوزش دل من محبوس است، كاش هر دو يكمرتبه بيرون آيند.»

لاخَير بَعدَكَ في الحيوة فانّما أبكي مَخافة أنْ تَطُولَ حياتي38

يعني: «نيست نيكويي در زندگاني بعد از تو يا فاطمه و گريه من براي آن است كه مي ترسم حيات من بعد از تو طول كشد.»


1 ـ بحار الانوار، ج22، ص 288

2 ـ بحار الانوار، ج100، ص140

3 ـ بحار الانوار، ج100، ص143

4 ـ فرزندان

5 ـ اختران

6 ـ چاه ها

7 ـ بحار الانوار، ج22، ص514

8 ـ دهات و آبادي هاي سر سبز

9 ـ امروز آثار اين شهر كه در شمال غربي عربستان و در سر راه اردن واقع است و به (مدائن صالح) شهرت دارد، و به علت آنكه نام آن در (كتاب مقدس) آمده است از اين رو باستانشناسان و جهانگردان اروپايي از چند قرن پيش در پي يافتن آن بوده و در تمامي آن مناطق به جستجو پرداختند و بالاخره در قرن هيجدهم ميلادي يك باستانشناس آلماني آن را يافت، در باره اين جون فيلبي (عبد الله فيلبي بعدي) كتابي به نام (مدائن صالح) نوشته است مي گويد: (من در خلال سال هاي 1953 ـ 1950 مدينه را مركز خود قرار داده و از آنجا براي بررسي آثار باستاني اين سرزمين تاريخي كه به دوران ابراهيم الخليل و موسي و سليمان و نابو بندس بابلي (كه اين منطقه را پايتخت تابستاني خود قرار داه بود) و پادشاهان لحياني و معيني و نبطي كه همگي از اهالي عاد و ثمود بوده و برا راه هاي تجارتي مهم در آن دوران سيطره داشته و بخور و ادويه بلاد غرب را به مركز مهم آن روزگار مي رسانيدند و بر اعراب حكم مي راندند باز مي گردد پرداختم، پيش از من در دهه هشتاد قرن نوزدهم چند تن به نام هاي چارلز هوبر و ژوليوس يوتنغ و جـوسن وساقينياك (كـه ايـن دو تـن اخـيـر در سال هاي 1907 و 1910 به مدائن صالح آمده بودند) به كاوش هايي پرداخته و آثار و كتيبه هاي مهمي را يافته بودند)

10 ـ فجر: 9

11 ـ اعراف: 74

12 ـ شعراء: 155

13 ـ نامي از اين چاه در جدول نام هاي چاه هاي متبرك و تاريخي مدينه در كتاب هاي مدينه شناسي نيامده است.

14 ـ بحار الانوار، ج100، ص 215

15 ـ بحار الانوار، ج100، ص 215

16 ـ بنا به گفته مدينه شناسان اين دو نام دو مسجد است نه يكي، اما (مسجد الشمس) يا (ردّالشمس) در مشرق مسجد قباء ميان مسجد قباء و باب العوالي قرار دارد، و مسجد فضيخ در منطقه عوالي در حرّه شرقيه مي باشد. امروزه مسجد الشمس زميني است بدون ساختمان كه گرد آن ديوار كشيده شده است.

17 ـ مقصود از (ردّ الشمس) باز گشتن آفتاب از سمت مغرب در هنگام غروب و قرار گرفتن در وسط آسمان است كه بنابر روايات اين واقعه چندين بار براي علي بن ابيطالب(عليه السلام) در مدينه و در عراق رخ داده است.

18 ـ نزديك به اين مضمون در بحار الانوار، ج41، ص189

19 ـ محل عبادت.

20 ـ روستاها و دهات.

21 ـ تسليم ننمود.

22 ـ از روايات دروغيني است كه به پيامبر(صلي الله عليه وآله) نسبت داده شده است و تنها راوي آن خليفه اول است، وعلاوه بر آنكه اميرالمؤمنين(عليه السلام) صدور اين روايت را تكذيب كردند، مخالف نصّ صريح قرآن است كه فرزندان پيامبران از آنان ارث مي بردند (وَوَرِثَ سُليمانُ داودَ).

23 ـ روستاها و دهات.

24 ـ تفرّجگاه.

25 ـ كوه ها.

26 ـ درباره اين گفتار ترديدهاي وجود دارد برخي از قبائل عرب تازه مسلمان شده مرتد گرديدند، ليكن گروهي ديگر سر از اطاعت أبي بكر برتافته و ادعا مي كردند او خليفه بر حق نمي باشد. گروهي ديگر نيز با قبول اسلام خواستار نپرداختن زكات به ماموران خليفه بودند.

27 ـ خالد بن وليد مخزومي يكي از جنگاوران و شمشير زنان دوران جاهليت و اسلام است، او سر كرده سربازاني بود كه در جنگ احد با زيركي از فرصت استفاده كرده و به عَقَبه لشكر پيامبر(صلي الله عليه وآله) حمله نمود و فاجعه اُحد رخ داد، وي بعدها اسلام آورد و در جنگ هاي زيادي براي اسلام شمشير زد، اما حديث لقب دادن پيامبر(صلي الله عليه وآله) او را به سيف الله (شمشير خدا) از روايت هاي دروغيني است كه براي كم جلوه دادن شجاعت هاي اميرالمؤمنين(عليه السلام) جعل شده است.

28 ـ بخش هاي ميانه و جنوبي عراق را كه در آن نخلستان ها و كشتزارهاي فراوان است و رنگ سبزي آن به تيرگي و سياهي مي گرايد به نام سواد شهرت دارد.

29 ـ پُل.

30 ـ اعراب نام عرب هاي بدوي بيابانگرد است، در حالي كه نام عرب و عرب ها بر شهرنشينان اين قوم گفته مي شود.

31 ـ لشكريان.

32 ـ بنا به گفته مورخين (حُشّ كوكب) نام زني يهوديه بود كه بعدها زمين او به گورستان يهوديان تبديل شد و عثمان را نيز اجازه دفن در مقابر مسلمين نداده از اين رو در مقبره يهود دفن كردند.

33 ـ گريه و زاري به درگاه خداوند.

34 ـ گرفتگي آفتاب را كسوف گويند.

35 ـ بحار الانوار، ج100، ص192

36 ـ در بحار الانوار: .

. . . . . . . . . . . و إنّ بقائي عندكم تعليلُ

37 ـ بحار الانوار، ج43، ص180

38 ـ بحار الانوار، ج22، ص547

/ 15