بیشترلیست موضوعات پيش گفتار مقدمه سيد جمال الدين حسينى بيدارگر شرق (زندگى نامه) فعاليت هاى فرهنگى سيد جمال الدين آرمان ها و مقاصد سيد جمال پيروان مكتب اتحاد اسلام سيد جمال و گروه هاى مختلف اجتماعى فعاليت هاى سياسى سيد جمال در كشورهاى اسلامى اقدامات ديپلماتيك سيد جمال در روسيه و انگلستان سيد جمال پايه گذار نهضت هاى اسلامى كتابنامهتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
شايان ذكر است كه سيدجمال در ميان علماى اهل تسنن كمتر مى توانست تحرك و همكارى لازم را جلب كند و بيشتر، با توجه به طرز تفكر آنها و پيوند آنان با حكومت هاى وقت، حالت برخورد و مخالفت و تهمت و درگيرى حاكم بود.در مصر سيد با انواع مخالفت ها از ناحيه تعدادى از علما مواجه شد، به طورى كه جو مصر را عليه او بسيج كرده بودند، هرچند كه در اين امر دست هاى پليد انگلستان هم دخالت داشت. شيخ محمد عبده، عالم بزرگ و مفتى اعظم مصر كه شاگرد و مريد سيد بود، با اشاره به اوّلين سفر سيد به مصر مى گويد:«سيدجمال الدين در اواخر سال 1286 به مصر درآمد و من از اوّل محرم سال 1287 بااو مصاحب شدم. نخستين كسى كه خبر ورود او را داد... گفت: يك مرد عالم بزرگ افغانى به مصر آمده... به ديدنش رفتم و بعضى علوم رياضى، فلسفى و كلامى را از او آموختم و ديگران را به استفاده از او دعوت كردم؛ اما مشايخ و دانشجويان الازهر برضد او سخن ها گفتند و چنان پنداشتند كه اين علوم انسان را گمراه مى كند».(14)سعد زغلول پاشا نيز كه از شاگردان و مريدان سيد بود و از شخصيت هاى معروف مصر شد، درباره برخوردش با سيد در دوران جوانى مى نويسد:«در دوران جوانى، آن زمان كه در الازهر مصر تحصيل مى كردم شنيدم كه سيدجمال الدين آمده و در الازهر علوم جديد را نشر مى دهد؛ كره اى دارد و از جغرافيا بحث مى كند. علما او را از تدريس جغرافيا و مسائل اجتماعى باز مى داشتند و مى گفتند اين درس ها در الازهر صحيح نيست. من هم مانند اغلب جوان هاى آن روز جامد و خشك بودم. با چند نفر تصميم گرفتيم برويم و او را بزنيم و تصور مى كرديم كه با آن كار اجر دينى و ثواب اخروى(!) نيز خواهيم برد. با چند نفر از رفقا به نزديك خانه اش رفتيم. در آستانه درى كه متصل به اتاقش بود، از «ابوتراب» ايرانى كه مستخدم او بود، سراغ سيد را گرفتيم، پرده اى را بالا زد. ديديم سيد در آن گوشه اتاق نشسته و در كنار او يك كره جغرافيا بود. سلام كرديم و داخل شديم و از سيد راجع به كره جغرافيا سؤالاتى كرديم. سيد كره جغرافيا را در دست گرفت و با كلماتى لبريز از عشق به ميهن بزرگ اسلامى، كشورهاى اسلامى را روى كره به ما نشان داد. از فقر و تيره روزى و جهل مسلمانان و نقشه هاى شوم استعمارى دولت هاى مغرب زمين براى مان سخن گفت و در پايان خاطرنشان ساخت كه نجات مردم مسلمان، بدون شناخت صحيح كشورهاى اسلامى و بازگشت به وحدت صدراسلام امكان پذير نيست... من كه مسحور قيافه و سخنان او شده بودم به رفقا گفتم: نبايد ديگر با اين مرد معارضه كنيم».(15)تدريس فلسفه ابن سينا در جامع الازهر و نيز تدريس جغرافيا، باعث مخالفت علماى سنى با او و علت اخراجش از الازهر بود. در واقع اين سيدجمال بود كه پس از مدت ها دوباره فلسفه را در مصر رونق بخشيده بود.در استانبول نيز سيد با اين مخالفت ها مواجه شد. هنگامى كه بنا به خواهش تحسين افندى مدير مدرسه دارالفنون، او خطابه اى براى مردم در ترويج صنعت ايراد نمود، زندگى اجتماعى انسان را به يك بدن زنده تشبيه كرد و هريك از صنعت ها را به منزله اندام او دانست و اين كه جسم زنده نيست، مگر به روان و روان اين تن يا نبوّت است يا حكمت، ولى نبوّت متكى به وحى آسمانى است كه در آن خطا راه ندارد و حكمت و حكيم جايزالخطاست.(16) اين خطابه فلسفى كه چيزى جز تكرار نظريه حكماى اسلام در تفسير «كار» و رابطه دين و فلسفه و علم نبوده، باعث مى شود كه شيخ الاسلام عثمانى كه به دلايل گوناگون مترصد بهانه و فرصتى براى تحريك مردم و دربار عثمانى عليه او بود به سيد ايراد گيرد كه چرا در خطابه اش نبوّت را به مرتبه صنعت پايين آورده است. اين جريان ادامه پيدا مى كند و عده اى از علماى قشرى به طرفدارى از شيخ الاسلام برخاستند و دسته اى از روشنفكران و دانشمندان هم جانب سيد را گرفتند، تا اين كه اين مسأله عاملى براى اخراج سيد از استانبول شد(17).سيد جمال كه به عضويت شوراى عالى آموزشى يعنى بالاترين هيأت مأمور تجديد سازمان فرهنگى عثمانى منصوب شده بود، اين سخنرانى اش دستاويزى براى شيخ الاسلام فهمى افندى و روحانيان پيروش فراهم كرد؛ حملات و مخالفت ها عليه دارالفنون و نظام آموزشى تازه صورت مى گرفت و تحسين افندى و سيدجمال بيش از ديگران مورد حمله قرار داشتند. كدى دراين باره مى نويسد:«محتمل تر آن است كه كهنه انديشانى كه در جامعه روحانيّت وجود داشتند، نه تنها با سيد و تحسين افندى و دارالفنون، بلكه با كوشش هايى كه براى اشاعه آموزش عالى به شيوه نو انجام مى گرفت مخالف بوده اند و علاوه بر نگرانى از تأثير آنها بر معتقدات دينى مردم، به حق بيم داشته اند كه با اين اقدامات، انحصار تعليمات عالى از دستشان بيرون رود».(18)البته ناگفته نماند كه در ميان علماى اهل تسنن بلاد اسلامى كسانى بودند كه عليه استعمار به پاخاسته و مردم را به ديانت حقه و وظايف سياسى دينى خود آشنا مى كردند كه نمونه برجسته آن خود شيخ محمد عبده است. همچنين سيد در نامه اى به جوانان مصر، ضمن حمله شديد به استعمار انگليس و توفيق پاشا (احمقى كه پاى انگليسى ها را به مصر كشانيده و مخالفان انگليس را تبعيد و اخراج مى كند)، درباره آزار و تبعيد علماى اسلام مى نويسد:«با اين كه هنوز يك سال نشد انگليس ها پا به سرزمين مصر گذارده اند، درهاى الازهر را به روى مردم بسته، علما را به سودان تبعيد، مراسم مذهبى را متوقف، ايراد وعظ و خطابه را در منابر قدغن، نماز جماعت را در روزهاى جمعه موقوف كرده اند، چنانچه نظير اين رفتار را در تمام كشورهاى اسلامى كه تحت سلطه و نفوذ آنان درآمده، انجام داده اند. هرگاه نظرى به جزاير فيليپين و اندونزى و استراليا بيندازيد خواهيد ديد كه چگونه پر از علماى اسلام است كه انگليسى ها آنان را از هندوستان به آن مملكت تبعيد كرده اند. كسان ديگر وقتى كه اين معامله را با برادران و همدينان خود مشاهده كرده و متوجه شدند كه دير يا زود آنها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد، از هند به شهر مقدس مكه پناه بردند. شكى نيست كه شما از جريان قرار مولانا رحمت اللّه و مولانا نوال افغانى و ساير علماى بزرگ كه هند را ترك و به مكه پناه آورده اند، به خوبى مستحضر بوده و مى دانيد كه چه بلايى بر سر آنان آورده اند».(19)اما در ايران و كلاً در برخورد با روحانيّت شيعه، سيد جمال موضع متفاوتى داشت و آن را يك نهاد مستقل و قدرتى مردمى كه همواره در كنار مردم و در برابر حكمرانان بوده است، مى شناخت. لذا او اين قشر را بهترين پايگاه براى مبارزه با استبداد و استعمار تشخيص داد و اوّل به سراغ آنها رفت كه از نامه اش به ميرزاى شيرازى و نامه ديگرش - كه صورت بخشنامه را دارد - خطاب به علماى معروف ايران، اين مطلب آشكار مى شود. عنايت و احترام او به روحانيّت شيعه به حدى بود كه «در تاريخ سيد جمال به عنوان يك شخصيت مسلمان انقلابى آگاه هرگز ديده نشده است كه روحانيّت شيعه را بكوبد يا تضعيف كند، با آن كه شخصاً در اثر برخى ناآگاهى ها صدمات و آزارهايى هم ديده است».(20)سيد در مسافرت سه ماهه اش به تهران به سال 1303قمرى، بر اثر تماس با همه اقشار جامعه در برانگيختن روحيه خاموش و بيدار ساختن احساسات خفته آنها به ويژه جامعه روحانى، تأثيرى فوق العاده داشت، هرچند در اين مرحله به طور واضح برنامه خاصى براى همكارى با علما نداشت. بر خورد سيد با علما بر حسب طرز فكر آنها مختلف بود؛ گاهى جنبه ارشادى، گاهى همفكرى و گاهى جنبه همكارى عملى داشت. در بوشهر «مجذوب شدن مجتهد بوشهر از يك مجلس ملاقات با سيد و شرح حال ميرزا باقرخان بواناتى كه در آن زمان ادعاى يوحنايى داشته و ادب شدنش از دست مرحوم سيد و نادم شدن او عاقبت از عقايد و دعوى خود و مطيع شدن او به امر سيد، معروف و مشهور است»(21)، همچنين در مدت پنج شش ماهى كه در سفر قبلى (1277ق) در تهران به بيدارسازى خلق مشغول بود «ميرزاباباى ذهبى، سرسلسله ذهبيه، خدمت سيد مى رسد، از يك توجه، درس ارشاد را فراموش كرده حيران و مبهوت آن حالاتى كه ديده است مى شود و طوق اطاعتش را به گردن مى اندازد».(22)زمانى كه سيد به دعوت ناصرالدين شاه به ايران آمد (1303ق)، در اوج شهرت در اروپا و آسيا بود. او در مدت شش هفت ماهى كه در بوشهر و شيراز اقامت كرد «فرصت شيرازى (مؤلف كتاب آثارالعجم و دبستان الفرصه و مقالات علمى و سياسى) با ميرزا نصراللّه اصفهانى مشهور به ملك المتكلّمين همه روزه در شيراز (بوشهر) به خدمت سيد مى رسيد و از محضرش استفاده مى كرد».(23)ملك المتكلّمين، از شخصيت هاى معروف انقلاب مشروطيت، كه تحت تأثير سيد جمال قرار گرفته بود، در مورد ديدارش با سيد مى گويد: «با اين كه عجله داشتم كه بوشهر را زودتر ترك كنم چنان مجذوب افكار عاليه و سجاياى پسنديده آن مرد بزرگ شدم كه عزيمتم به اقامت مبدل شد و مدت سه ماه از آن خرمن علم و دانش، خوشه چين و بهره مند بودم و روز و شب از مجالسش استفاده مى كردم».(24)به هر حال در جريان دو مسافرت سيد جمال الدين به ايران در سال هاى 1304 (1887-1886م) و 1309-1307 قمرى (1889 - 1891م)، «او با اشخاص گوناگونى تماس گرفت و معلوم شد تأثير قابل ملاحظه اى بر روى آنها گذاشته است. در ميان اينان مى توان سيدصادق طباطبايى پدر سيّد محمّد طباطبايى، يكى از برجسته ترين مجتهدين فعّال در حمايت از انقلاب مشروطيّت را خاطرنشان كرد، و ميرزا نصراللّه اصفهانى ملك المتكلّمين، مشهورترين واعظ مشروطيت را نام برد».(25)آقاى شهرستانى درباره ارادت خود به سيد و تأثير سيد در بعض علما مى گويد:«چون اين بنده (سيد هبةالدين شهرستانى) از اوايل جوانى ارادت غايبانه به اين بزرگوار داشته، نظر به اشتياق نامى كه به شنيدن اخبار و آثار اين مصلح نامدار داشتم يادداشت هاى بسيارى را نسبت به احوالات ايشان جمع آورى كرده و قبل از هركس از مرحوم استاد اكبر و علامه مشتهر حاجى ميرزاحسين شهرستانى مرعشى (متوفاى سنه 1315ق) كه در سنه 1306 قمرى از طهران عودت به وطن مقدس خود كربلا فرموده و در مجالس شان براى علما و ادبا از مرحوم فيلسوف نامدار شرق آقا سيد جمال الدين الحسينى بياناتى به طور ارمغان آورده و افكار تازه ايشان را نقل و نقل مجلس مى فرمودند و امثال بنده از خوشه چينان محضرشان بوده و بياناتشان را يادداشت مى نموديم. مكرر ايشان از آن شادروان سابق الذكر تعبير به همدانى مى نمودند و افكار عالى او را مى ستودند».(26)سيد جمال در سفر اوّل خود به اروپا كه عروةالوثقى را انتشار مى داد، متوجه اهميّت نفوذ روحانيان براى انجام اصلاحات شده بود و «در نوشته ها و در اعمالش نشان داد كه همواره علاقه داشته است بكوشد تا از طريق علما، كه رهبران متنفّذ جامعه اسلامى بودند، عمل كند و ديگر ايرانيان را تحت تأثير قرار مى داده كه به همين نحو عمل كنند»(27) و موقعى كه در تهران مى زيست «به هيچ وجه تظاهرى مخالف مذاق روحانيون از او سر نزد، بلكه بر عكس پيوسته مى كوشيد كه با علما حسن تفاهم داشته باشد. رساله نيچريه او كه هنگام ورود به ايران تازه در بيروت به عربى ترجمه شده و انتشار يافته بود، نسخه هايى از آن به دست آورده به طلاب و فضلا اهدا مى كرد و در مجلس ملاقات با مدرسين معقول و منقول سعى مى كرد سخنى كه از آن حس غرور و خودپسندى شنيده بشود، گفته نشود.... به مرحوم جلوه در ملاقات اوّل كه از سيد پرسيده بود: "شنيدم شما در مصر كلمات شيخ را تدريس مى كرده ايد"، براى اين كه خفض جناحى كرده باشد، جواب مناسب داده بود كه مرحوم جلوه را بر ضد خود نيانگيزد».(28)سيد در نامه اى كه در همان اوان در اروپا (1881 م) به يكى از ايرانيان مقيم مصر (حاج مستان مراغه اى)- كه او هم براى نجات از دست مأموران ايرانى خود را داغستانى ناميده بود- نوشته است، در دفاع از علماى ايران، صريحاً مى گويد كه علماى ايران در انجام وظايف خود كوتاهى نكرده اند و مأموران دولت ايران مسؤول همه عقب ماندگى هاى كشور هستند؛ «كى دولت ايرانى خواست در مملكت راه آهن بسازد و علماى دين مقاومت كردند... كى دولت خواست مكاتب و مدارس را انشا نمايد و... علماى ايران... گفتند علم صحيح با شرع مقدّس مغايرت دارد؟ كى دولت ايران خواست عدالت را در ميان مردم استوار كند، محاكم عدليه را تأسيس نمايد، مجلس شورا را ايجاد كند... و علما در مقابل اراده دولت قيام نموده با عدالت و قانون آغاز ستيز كردند؟ كى دولت خواست مريض خانه هاى جديد تأسيس كند... دارالعجزه ها و دارالايتام ها تأسيس نمايد و علما از اين كارهاى جديد خشنود نشدند و يا گفتند اين كار تازه بدعت است و هر بدعتى باعث هلاك؟ كى دولت ايران خواست قواى خود را بيفزايد... و براى دفاع مملكت موافق علم امروزه و مطابق اقتضاى زمان ما به اسلحه جديد مسلح سازد و علما مخالفت نمودند؟».(29)مسأله شايان توجه اين كه اين نامه به طور خصوصى و براى شخصى نوشته شده كه به دور از هرگونه برنامه تبليغاتى و يا كار سياسى بوده است و لذا براى شناخت افكار سيد و اعتقادش به علما مى تواند به بهترين وجه مورد استناد قرار گيرد و قاطع ترين دليل و مدرك باشد عليه كسانى كه معتقدند سيد مبارز سياسى بوده و نه مذهبى، و از علما به عنوان «تاكتيك هاى مذهبى» استفاده مى كرده است.سيد در اين نامه مسائلى را مطرح مى كند كه حاكى از آگاهى دقيق او از مسائل ايران است، از جمله احتكار و انحصار غلات به دست بعضى عالم نمايان (كه باعث شده بود حاج مستان نامه شكايت آميزى به سيد بنويسد)، فتنه اكراد، خون ريزى ها در ساوجبلاغ و مراغه و رضاييه در اثر قحط و غلا، فساد و ظلم دربار و دولت و خريد و فروش مشاغل و مناصب، پراكندگى و بيكارى بيشتر مردم در خارج و داخل به دليل كثرت ظلم حكام و فقر، وضع و حال سفرا و سفارتخانه هاى ايران با هزينه هاى زياد و كارايى كم، كه همه اينها به خوبى اوضاع ايران را تصوير مى كند. اما با اين حال، از نامه سيد برمى آيد كه هنوز (تا زمان تبعيد و اخراج از حضرت عبدالعظيم و ايران) به شاه حُسن ظن دارد و روى همين اميدوارى بود كه چهارسال بعد با قبول دعوت اعتمادالسلطنه به تهران آمد تا براى استقرار اساسى عدالت و قانون كوشش كند.مؤلف تاريخ بيدارى ايرانيان درباره برخورد سيد با مرحوم شريعتمدار و ميرزاى جلوه، مى نويسد:«مرحوم شيخ محمدحسن شريعتمدار مدعى شد كه با سيد مباحثه علمى كند، ولى از عهده اش برنيامد و مغلوب گرديد. اگرچه شيخ مرحوم گفت: سيدجمال الدين خلط مبحث كرد، لكن سيد جمال الدين كسى نبود كه در مباحثه بى انصافى كند. حكايت كرد مرا كسى كه او را غرضى نبود كه هيبت سيد، شيخ را مبهوت كرد. مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه هم طرف مذاكره با سيد شد، ولى به حدّى از سيد مغلوب شد كه كينه سيد را همواره داشت».(30)البته اين نظر ناظم الاسلام در مورد كينه فيلسوف و عالم بزرگوار ميرزاى جلوه از سيد، به خصوص با توجه به تماس ها و همكارى هايى كه اين دو با هم در دوران بست نشينى سيد درحضرت عبدالعظيم داشتند، به هيچ وجه درست به نظر نمى رسد. ميرزاى جلوه مردى پارسا و از بزرگان علم و فلسفه و اخلاق بود و حتى سراسر عمر را مجرد زيست.(31) آقا سيد احمد اديب پيشاورى حكايت كرد: وقتى سيد جمال الدين به تهران آمد، «سيد خيلى ميل داشت كه ميرزاابوالحسن جلوه، حكيم مشهور، را ملاقات كند، هر چه دوستان سيد به ميرزا اصرار نمودند، مورد قبول واقع نشد، تا بالأخره پس از چندى حكيم به ديدار سيد رفت. سيد جمال الدين آغاز صحبت كرد و خطابه اى هيجان انگيز درباره اتحاد اسلام و لزوم آزادى ايراد نمود. جلوه در تمام مجلس خاموش نشسته و تماشا مى كرد، پس از پايان خطابه برخاسته و از مجلس بيرون رفت. حاضران سبب را پرسيدند، ميرزا گفت: مى روم كفنى براى خود تهيه كرده تا جهاد كنم».(32)حاج سيد اسداللّه مجتهدخرقانى نيز در اين باره حكايت كرده است:«در آن زمان از شاگردان ميرزاى جلوه حكيم معروف بودم. ميرزا دستور داد كه در يكى از شب ها به زاويه حضرت عبدالعظيم رفته و سلام او را به سيد برسانم و احوالش را جويا شوم... پيام هايى مابين سيد و ميرزاى جلوه به وسيله من رد و بدل شد».(33)ايشان در جاى ديگر مى گويد:«شبى كه روز آن سيد را مأمورين دولتى از بست حضرت عبدالعظيم بدان رسوايى و خفت بيرون كشيده و با خود برده بودند و هنوز سرنوشت او معلوم نبوده است، مرحوم جلوه... اين واقعه را از حاجى سياح محلاتى شنيد و طورى آثار تأثر در جلوه نمودار شد كه وضع مجلس برهم خورد».(34)از جمله چهره هاى روحانى سرشناس و مبارزى كه با سيد در تماس بودند آقا شيخ هادى نجم آبادى بود كه گويند: «در نخستين روزهاى ورود سيد به تهران، با آقا شيخ هادى نجم آبادى كه از دانشمندان روشنفكر تهران بود ملاقات ها كرد تا نقشه اى براى بيدارى ايرانيان ريخته و مردم را به آزادى و مساوات و برادرى كه پايه اتحاد اسلامى است آشنا سازند و حكومت مشروطه را جايگزين دولت استبدادى قاجار نمايند. آقا شيخ هادى پيشنهاد كرد كه چون بيشتر مردم ايران بى سوادند، در خواب غفلت و نادانى به سر مى برند، از فهم سخنان شما ناتوان هستند، چماق تكفير بزرگ ترين حربه ناجوانمردانه است. بنابراين، خوب است درس تفسير قرآن مجيد را آغاز كنيد و كم كم مفهوم آزادى را در طى تفسير كلمات آسمانى بيان نماييد تا عده اى از طلاب معرفت را به حقايق آشنا كنيد، آنان را تربيت نماييد تابه مرور ايّام مقدمات تحوّل اساسى را در كشور عقب افتاده ايران فراهم سازيد».(35)شيخ هادى نجم آبادى كه همواره در تلاش براى سقوط استبداد و نجات مسلمانان بود، هنگامى كه ميرزا رضا كرمانى براى كشتن ناصرالدين شاه آمد، در حالى كه تحت تعقيب و فرارى بود، او را تأمين داد و از او حمايت و پشتيبانى كرد. در وقت بازجويى از ميرزا رضا سؤال مى شود: «شما از كجا در تمام اين شهر حاج شيخ هادى را انتخاب كرديد و به منزل او آمديد، مگر سابقه و آشنايى اختصاصى به او داشتيد؟ (ميرزا جواب مى دهد) اگر سابقه اختصاصى نداشتم كه از من مهماندارى نمى كرد. حاج شيخ هادى كه به احدى اعتنايى ندارد، تمام مردم را در كوچه روى خاك پذيرايى مى كند».(36)حتى هنگامى كه ميرزا رضا اعدام و شهيد شد، حاج شيخ هادى على رغم مخالفت و فشار شديد استبداد حاكم، براى او مجلس ختم و نيز شب سال گرفت.مؤلف تاريخ بيدارى ايرانيان مى نويسد: «اشخاصى كه با مقاصد سيد همراه شدند؛ از علما مرحوم حاج شيخ هادى نجم آبادى و جناب آقاى طباطبايى (بودند)... حاج سياح نيز از دوستان سيد بود. از قبيل ميرزا رضا، متجاوز از پنجاه نفر بودند كه در مجالس سيد مات و مبهوت و ساكت مى نشستند و به خدمتش افتخار مى نمودند».(37)در حقيقت در اين مرحله از فعاليت و ارتباط سيد با علما، سيد برنامه ها و مقاصد خاصى را در مبارزه با استبداد داشت كه مى خواست با همكارى علما جامه عمل بپوشاند، لذا برخلاف دفعه قبل، اين بار سيد جمال كاملاً در فشار و محدوديت از نظر آزادى فعاليت بود.الگار مى نويسد: زمانى كه سيد در بست حضرت عبدالعظيم نشسته بود «از جمله علما دو تن، يعنى سيد صادق طباطبايى و شيخ هادى نجم آبادى با او ملاقات يا تماس داشته اند... طباطبايى به سبب تماس هايى كه با جمال الدين داشت مظنون بود... تماس او با روحانيانى كه مقام بالاترى (نسبت به طلبه هايى كه به ديدارش مى آمدند) داشتند اكيداً محدود بود».(38)مجاهد بزرگوار آقا سيد محمد طباطبايى نيز با سيد تماس ها و مكاتباتى داشت (39) و حتى پس از تبعيد سيد از تهران اين دو با هم در تماس بودند. سيد از بس با نفاق و دورويى و جاسوسى دستگاه جبار شاهنشاهى و عمّال آنها روبه رو شده بود، در يكى از نامه هايش به آقاى طباطبايى در توصيه به كتمان و استتار مقصد نوشته است: «لاصداقة إلّا باتحاد المشرب ولاقرابة إلّا بوحدة المأرب و بعد ذلك ليس لك أن تقول مارأيتك و مارأيتني».(40) همچنين ابوتراب، خادم آقاى طباطبايى، چون مجذوب سيد جمال شده بود، با اجازه ايشان به خدمت سيد جمال در مى آيد و مدتى نمى گذرد كه تحت تربيت ها و تعليمات سيد به «عارف افندى» و مصاحب سيد جمال الدين معروف مى شود.بعد از اخراج سيد از ايران، او در بصره با حاجى سيد على اكبر شيرازى كه او نيز تبعيد شده و از علماى بزرگ ايران بود ملاقات مى كند و به وسيله او نامه و رساله عربى موسوم به «حجةالبالغة» و «حملة القرآن» را در تاريخ 1308 قمرى از بصره به مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى و ساير علما و مجتهدان كربلا و نجف و سامره براى حمايت اسلام و محو ريشه ظلم و استبداد و قطع نفوذ اجانب مى فرستد كه «بسيارى از كسان، نامه سيد به ميرزا را عامل اصلى فتواى شيرازى در تحريم استعمال تنباكو دانستند»(41) و سيد «در مدت كوتاهى توانست رابطه ميان دربار ناصرالدين شاه و حوزه هاى علميه سامرا و نجف و كربلا را تيره كند».(42)سيد در نامه اش به ميرزا او را چنين مورد خطاب قرار مى دهد:«پيشواى دين، پرتو درخشان انوار ائمّه، پايه تخت ديانت، زبان گوياى شريعت، جناب حاج ميرزا حسن شيرازى - خدا قلمرو اسلام را به او محفوظ بدارد و نقشه شوم كفار پست فطرت را به واسطه وجود او به هم زند. خدا نيابت امام زمان را به تو اختصاص داده و از ميان طايفه شيعه تو را برگزيده و زمام ملت را از طريق رياست دينى به دستت داده و حفظ حقوق ملت را به تو واگذارده و برطرف ساختن شك و شبهه را از دل هاى مردم جزء وظايف تو قرار داده، چون تو وارث پيغمبرانى، سررشته كارهايى را به دستت سپرده كه سعادت اين جهان و رستگارى آن جهان بدان وابسته است. خدا كرسى رياست تو را در دل ها و خردهاى مردم نصب كرده تا به وسيله آن ستون عدل محكم شود و راه راست روشن گردد و در مقابل اين بزرگى كه به تو ارزانى داشته، حفظ دين و مدافعه از جهان اسلامى را نيز در عهده ات نهاده است، تا آن جا كه به روش پيشينيان به فيض شهادت نايل شوى».(43)