روزي زسر سنگ عقابي بهوا خاست بهر طلب طعمه پر و بال بياراست از راستي بال مني كرد و هميگفت: كامروز همه ملك جهان زير پر ماست بر اوج چو پرواز كنم از نظر تيز بينم سرموئي هم اگر در ته درياست گر بر سر خاشاك يكي پشه بجنبد جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست چون من كه تواند كه پرد در همه عالم از كركس و از ققنس و سيمرغ كه عنقاست بسيار مني كرد و نترسيد زتقدير بنگر كه از اين چرخ جفا پيشه چه برخاست ناگه زكمينگاه يكي سخت كماني تيري زقضا و قدر انداخت بر او راست بر بال عقاب آمد آن تير جگرسوز از عالم علويش بسفليش فرو كاست بيچاره درافتاد و تپان گشت چوماهي وانگه نظر خويش گشود از چپ و از راست اينش عجب آمد كه زچوبي و زآهن اين تندي و تيزي و پريدن زكجا خاست چون نيك نظر كرد پر خويش درآن ديد گفتا زكه ناليم كه از ماست كه بر ماست / امير خسرو دهلوي