كفران -نعمت - شکر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شکر - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كفران -نعمت

آورده اندكه درآنوقت كه هارون الرشيدعليه اللعنه والعذاب آل برمك را برانداخت وخانمان ايشان راخراب كردحكم فرمودهركه نام ايشان رابزبان آورد مال اوراضبطوخانه اوراويران كند .

روزي بسمع هارون رشيدكه پيرجهانديده درمحله اي هرشب كرسي گذاشته ماثرومافخرآل برمك رابيان ميكندهارون امر كردتاعده اي دركمين باشنداوراگرفته بياورندپس جمعي دركمين بودندكه آن پيربربالاي كرسي رفته ومردم بردوراوجمع شدندوآن پيرنوراني لحظه بگريست وبعدآل برمك رابدعاوفاتحه يادكردواوصاف ومدايح ايشان رابيان نمود چون مجلس تمام شدآن پيربرخاست وبيرون آمدجمعي كه دركمين بودنداورا گرفتندوگفتندبفرمان خليفه ترابدرگاه اوميبريم آن پيرروشن ضميرگفت رضا بقضاءالله دانم كه مراسياست خواهدكردامااگرشمامهلت دهيدوصيت نامه اي بفرزندان خودبنويسم ايشان گفتنددرهمين جابنويس كه بخانه رفتن توميسرنيست .

پس وصيت نامه اي نوشته بغلام خودداه بخانه فرستاداوراپيش هارون بردندچون نظرهارون براوافتادازروي غضب بانك براوزده گفت بچه اطمينان خودرااز سخطمن ايمن داشتي وجمعي راكه اثرسخطمن ايشان رانيست ونابودكرده توآنها راثناميگوئي الحال بفرمايم تازبانت راازقفابيرون كنندآن پيرمرددليرانه زبان برگشادوگفت حال كه درمفرض غضب تودرآمده ام وجزلطف پروردگارم دستگيري نيست كه اميررابرسررحم آورداگراجازت باشدمطالبي بعرض رسانم پس ازآن بهرچه حكم شودبجزرضاوتسليم چاره اي نيست .

هارون چون پيرراخوش محاوره ديداجازت دادپيرزبان بحمدوثناي هارون برگشادبعدعرضكرداي امير بدانكه مرامنذربن متعه متقي خوانندوآباءواجدادمن ازاكابردمشق بودنداز گردش روزگاربخت من برگشت وروزدولت مبدل بشام ذلت گشت هرچه داشتيم برطرف گرديدبيچاره وبينواشدم .

فلك زدبربساطم پشت پائي

كه هرخاشاك من افكندجائي "فلك راعادت ديرينه اين است

كه باآزادگان دايم بكين است

ودراطراف واكناف جهان ميگشتم وازهيچ جافرجي نديدم وت محنت غربت بغايت رسيده بودتاببغدادرسيدم عيال واطفال خودرابه مسجدي گذاشته وخود بيرون آمدم كه شايدكسي رابيابم كه برجراحت فقرمن مرهمي بنهدچون ببازار رسيدم جمعي راازاكابرومعارف باجامه هاي ديبابرمركبان راهوارسوارديدم كه باجمعيت تمام مي رفتندمن باخودگفتم البته اين مردم بدعوتي ميروندچون نفس رابيش ازآن صبروتحمل نمانده بودخودراطفيل ايشان ساخته درميان آنها درآمده همراه ايشان شدم تابدرسراي عالي رسيديم چون بدرون رفتم عمارتي ديدم عالي ترازقبه فلك وفروش مناسب درآن گسترده پس بگوشه اي نشستم وازشخصي كه درپهلوي من نشته بودپرسيدم اين سراي كيست واين جمعيت براي چيست گفت اين سراي يحيي برمكي است ونام اودرعالم ازآفتاب روشن تراست وموجب اين جمعيت براي عقدي است كه منعقدخواهدشدبعدخادمان مي آمدندودرپيش هريك از حضارمجلس طبقي اززرميگذاشتندوكاغذهامي آمدندوآن قباله هاي ضياع بودكه بمردم بخشيده بودبمن هم قباله دادندبعدبرخاسته بادل خرم بيرون آمدم غلامي از عقب من بيرون آمده ومرابرخواندمن ترسيده باخودگفتم كه مرابراي آن خوانده كه هرچه داده اندبازستانندچون پيش يحيي رسيدم ازروي دل نوازي بپرسش من درآمده مرادرصدرمجلس جاي دادوآغازمهرباني كرده گفت ازناصيه توپيداست كه تودرميان جماعت غريب مي نمائي ازكجائي من حال خودراازاول تاآخرباز گفتم گفت كي باين شهرآمده اي گفتم امروزبمنزل رسيدم پرسيدكه منزل دركجا نموده اي گفتم درفلان مسجداطفال خودراگذاشته ام ومكاني معين نكرده ام فرمودكه دلتنك مباش كه حضرت مسبب الاسباب سببي سازدكه ازآن ممرخاطرجمع شوي بنشين پس خادميراطلبيدودرگوش اوچيزي گفت خادم بيرون رفته خودبامن بصحبت و گفتگودرآمدوازهرجانقلي وحكايتي ميكردمن چون اوراشكفته خاطرديدم نقل مي كردم بازمراتشريف واحسان داده وانعام بسياردرحق من نمودبعداززماني ديگرمن اجازت رفتن خواستم رخصت ندادگفتم فرزندان من وعيال من بينوايندگفت كسي كه درخانه خداست اورابينوانمي گذارداندوهگين مباش پس آنشب درخدمت اوبسربردم چون صبح شدگفت اگردلت دربندعيال است برووايشان راببين و زودبياپس خادمي همراه من كردخواستم براه مسجدروم خادم مرابراه ديگربردتا بدرسراي عالي رسيدم ومراگفت كه عيالات تودراينجاباشندپس من داخل آن سرا شدم دونفرخواجه سرايان ودربانان راديدم كه بردرآنجانشسته چون مراديدند ازجاي برخاسته تعظيم وسلام كردندگفتندبفرمائيدكه اين سراي شماست پس من چون بدرون خانه رفتم فرزندان خودراديدم شادوفرحناك شدم احوال پرسيدم گفتندوقت خفتن بودكه جمعي ازخادمان آمددن وماراباين خانه آوردندكه اينهاهمه از شماست من سجده شكربجاآورم بعدازآن بخدمت يحيي رفتم بازدرحق من نعمت و احسان بيش ازپيش كرده ازاودولت واسباب بسياري بمن رسيدپس درگريه افتادوگفت يااميراگرمن شكراين نعمت نكنم بكفران منسوب گردم بدينگونه سخن ميكردوقطرات عبرات برصفحه رخساراوروان بودچون هارون اين تقريربشنيد تاسف بسيارخورده گفت تاهزاردينارطلابه آن پيرروشن ضميردادندواورا بخشيده مرخش كرده .

/ 5