مرگ -نمرود - کیفر نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مرگ -نمرود
آنگاه ابراهيم نزديك نمرودآمدوگفت مسلمان شوكه توميداني كه آن چه ميگويي وميكني دروغاست .گفت اگردروغاست كه به حرب اونبودم واو رانكشتم وسپاه پيش من نفرستادگوبفرست .ابراهيم اوراپنددادوگفت ايمان بياور .اوچنين نكرد .جبرئيل آمدوگفت ياابراهيم نمرودرابگوي كه سپاه ساخته كن كه خداوندمن سپاه ميفرستد .اراهيم نمرودرابگفت نمرودگفت اگرفرستدهرگونه خواهدمراهست .جبرئيل آمدوگفت ياابراهيم بگوي كه ضعيفترين سپاه ميفرستدكه آن پشه است .نمرودگفت سپاهي ضعيف است باك ندارم اكنون بفرمايم تاهرچه پشه است همه رابكشند .پس نمرودفرمان دادتالشكريان ومردمان راكه هركسي هرروزسه هزارپشه ميكشتند .هرچندبيشترميشتندزيادتر ميگشتي .تاچندان شدندكه هيچ نميتوانستندخوردن وخفتن وبرهريكي ازايشان هزاران پشه گردآمده بودند .همه متحيرشدندودرماندند .وهلاك ميشدند .نمرود نيزدرماند .بفرمودتاخانه اي ساختندريخته ازمس ودري ساختندكه چون فراز شدي هيچ شكافت نماندي وبه مقدارنفس وي كه بيرون آمدي سوراخي بگذاشتند .آنگاه حق تعالي پشه رافرمان دادتابه آن شكاف درآمد .يك پرپشه ازتنگي سوراخ شكست .بيامدوبرسربيني نمرودبنشست .نمرودخواست كه بزندتابرود پشه به بيني اودررفت .نمرودخواست كه بيرون كندبه مغزش دررفت .حق تعالي آن پشه رازنده بداشت درمغازوي تامغزش بخورد .سيزده شبانه روزپس نمرودبي طاقت شدگفت چگونه كنم ؟فرمان دادتابوقهابساختندوميزدندبرسر اوتاآن آوازدرسرش افتادي وآن پشه ساعيت ازخوردن بازايستادي ازآوازبوق .پس چون چهل روزگذشت دردبيشترشدوفرمان دادتامقرعه اي ساختندوبرسرش ميزدندده روزديگرپس طاقتش برسيد .آنگاه چون درماندوبيش چاره نيافت بفرمودكه خدمتگزارانش راكه به خدمت آييدهرروزي وتازيانه ميزنيدبرسرمن تامراآرام بود .همچنان ميكردندتارنجش كمترشدي تاگاهي چندبيقرارشد .فرمان دادكه سرهنگان وحشم وخدم خويش راتابروي بگريستندي وسيلي برگردن اوميزدندتاآرام يافتي .وحكمت آن بودكه حق تعالي خواري اورابه اونشان دادتاافرادي كه اوراسجده ميكردندي تاهم ايشان سيلي ميزدندي تاخلق بدانند كه مخلوق پرستيدن چه خواري بودونيزبدانندكه قاهروقادربرحقيقت خداوند است .چهل روزديگربرآمدپشه درمغزش بزرگترشدپس ازآن بفرمودتاسرهنگان باعمودبرسرش ميزدندونمرودخودي برسرش نهاده بودتاآسيب زخم بسرش نرسد .چندين روزبرين منوال گذشت مردمان همه دربلاي اودرماندند .گفتندچه كنيم تا ماازوي برهيم ؟اوراسپاه سالاري بودقوي .خلق اوراگفتندماراازاوبرهان كه درمانديم .گفت چگونه كنيم ؟پس روزي بيايمدوعمودي برسرش زدسراودو پاره شدوپشه بيرون آمدوبپريد .نمرودهم درساعت بمرد .قصص الانبيا نيشابوري باتلخيص