مرگ -نمرود - کیفر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کیفر - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مرگ -نمرود

آنگاه ابراهيم نزديك نمرودآمدوگفت مسلمان شوكه توميداني كه آن چه ميگويي وميكني دروغاست .

گفت اگردروغاست كه به حرب اونبودم واو رانكشتم وسپاه پيش من نفرستادگوبفرست .

ابراهيم اوراپنددادوگفت ايمان بياور .

اوچنين نكرد .

جبرئيل آمدوگفت ياابراهيم نمرودرابگوي كه سپاه ساخته كن كه خداوندمن سپاه ميفرستد .

اراهيم نمرودرابگفت نمرودگفت اگرفرستدهرگونه خواهدمراهست .

جبرئيل آمدوگفت ياابراهيم بگوي كه ضعيفترين سپاه ميفرستدكه آن پشه است .

نمرودگفت سپاهي ضعيف است باك ندارم اكنون بفرمايم تاهرچه پشه است همه رابكشند .

پس نمرودفرمان دادتالشكريان ومردمان راكه هركسي هرروزسه هزارپشه ميكشتند .

هرچندبيشترميشتندزيادتر ميگشتي .

تاچندان شدندكه هيچ نميتوانستندخوردن وخفتن وبرهريكي ازايشان هزاران پشه گردآمده بودند .

همه متحيرشدندودرماندند .

وهلاك ميشدند .

نمرود نيزدرماند .

بفرمودتاخانه اي ساختندريخته ازمس ودري ساختندكه چون فراز شدي هيچ شكافت نماندي وبه مقدارنفس وي كه بيرون آمدي سوراخي بگذاشتند .

آنگاه حق تعالي پشه رافرمان دادتابه آن شكاف درآمد .

يك پرپشه ازتنگي سوراخ شكست .

بيامدوبرسربيني نمرودبنشست .

نمرودخواست كه بزندتابرود پشه به بيني اودررفت .

نمرودخواست كه بيرون كندبه مغزش دررفت .

حق تعالي آن پشه رازنده بداشت درمغازوي تامغزش بخورد .

سيزده شبانه روزپس نمرودبي طاقت شدگفت چگونه كنم ؟فرمان دادتابوقهابساختندوميزدندبرسر اوتاآن آوازدرسرش افتادي وآن پشه ساعيت ازخوردن بازايستادي ازآوازبوق .

پس چون چهل روزگذشت دردبيشترشدوفرمان دادتامقرعه اي ساختندوبرسرش ميزدندده روزديگرپس طاقتش برسيد .

آنگاه چون درماندوبيش چاره نيافت بفرمودكه خدمتگزارانش راكه به خدمت آييدهرروزي وتازيانه ميزنيدبرسرمن تامراآرام بود .

همچنان ميكردندتارنجش كمترشدي تاگاهي چندبيقرارشد .

فرمان دادكه سرهنگان وحشم وخدم خويش راتابروي بگريستندي وسيلي برگردن اوميزدندتاآرام يافتي .

وحكمت آن بودكه حق تعالي خواري اورابه اونشان دادتاافرادي كه اوراسجده ميكردندي تاهم ايشان سيلي ميزدندي تاخلق بدانند كه مخلوق پرستيدن چه خواري بودونيزبدانندكه قاهروقادربرحقيقت خداوند است .

چهل روزديگربرآمدپشه درمغزش بزرگترشدپس ازآن بفرمودتاسرهنگان باعمودبرسرش ميزدندونمرودخودي برسرش نهاده بودتاآسيب زخم بسرش نرسد .

چندين روزبرين منوال گذشت مردمان همه دربلاي اودرماندند .

گفتندچه كنيم تا ماازوي برهيم ؟اوراسپاه سالاري بودقوي .

خلق اوراگفتندماراازاوبرهان كه درمانديم .

گفت چگونه كنيم ؟پس روزي بيايمدوعمودي برسرش زدسراودو پاره شدوپشه بيرون آمدوبپريد .

نمرودهم درساعت بمرد .

قصص الانبيا نيشابوري باتلخيص

/ 34