وصيت -سگ - کیفر نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

کیفر - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وصيت -سگ

مردي لاشه سگ رادرقبرستان مسلمانان دفن كردمردم شورش كردند .

اوراگرفتندوسخت كتك زدندونيمه جان اوراقاضي بردند .

قاضي به سابقه عداوتي كه باآن مردداشت دستوردادكه اورابسوزانندمردپافشاري كردوگفت حرفي دارم اگرقاضي اجازه دهدسخن خودرابگويم .

قاضي اجازه دادآن مردگفت چون هنگام مرگ اين سگ فرارسيدامري عجيب اتفاق افتاد .

يعني ناگهان مهرزبان حيوان شكسته شدومانندانسان شروع به سخن گفتن كردووصيت كردكه كيسه اي طلاكه ازگذشتگان خودبه ارث برده ام ودرزيريك تخته سنگ درصحرا پنهان كرده آم رابرداروباخودت بياور .

مردساكت شدووقتي ديدكه قاضي و ديگران بادقت به حرفهاي اوگوش ميكنندگفت بله اي قاضي سك گفت كه باآن پول اورادرقبرستان مسلمانان دفن كنم ونصف آن طلاهاراپيش يكي ازقضات ببر تابراي تخفيف مجازات من دركارهاي خيريه مصرف كندومن چون سخن گفتن سگ برايم عجيب بودبراستي گفته اواعتمادكردم .

بلافاصله به نشاني كه سگ داده بود رفتم وكيسه طلارايافتم واكنون آن طلاهاموجودميباشد .

قاضي به طمع نصفي از طلاهاگفت اين سنگ بي شبهاازبازماندگان سگ اصحاب كهف بوده است والبته دفن حيوان شريفي مثل اودرگورستان مسلمانان اشكالي نداردآن مرحوم سگ ديگربار چه گفت:مردچون به حكم آشكارقاضي برزندگي خويش ايمن شدنفسي به آسودگي برآوردوگفت اي مردقاضي چون ازصحرابخانه بازگشتم ازسگ رمقي بيش نمانده بودمراديدآب درچشمانش جمع شدباسختي ورنجي تمام دهان گوشدوباآن كه نفسش بشماره افتاده بودشمرده وروشن گفت كه زنهارزنهارباقيمانده اين طلارا براي قاضي اين شهرنبري كه مردي است سست ايمان .

ميترسم اين مال رانيزچون ديگروجوهات دريافتي ازمردم براي هواي هوس خويش خرج كندوبارسنگين گناه همچنان براي من باقي بماند .

امثال وحكم جلداول

/ 34