بیشترلیست موضوعات روشنفكران و مسئله «آل احمد» طرح مسئله آل احمد و مسأله روشنفكر جهان سومي غربزدگي ياغرب ستيزي جلال آل احمد، بازگشت ارتجاعي ياگذار ازفرهنگ استعماري؟! نتيجه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
تااينجا، نويسنده باتكيه بربرداشت مخالفين هم دروه آل احمد، بدون استنادبه نوشتههاي آل احمد، ازقوه تخيّل خود كمك گرفته و مجموعهاي از كليبافيهاي خود رابه ذهن مخاطب منتقل ميكند.وي توجه نداردكه گرچه هرسخن اقناعي مشتمل براستدلال نيست، ولي بعضي از مطالب اقناعي، خالي از استدلال هم نيست. حتي اگر آلاحمد در كلام خود تفكر استدلالي نداشته باشد، پرسشهاي جّدي كه فراروي تجددطلبان ميگذارد، فتح بابي براي شكوفايي انديشه انتقاديست. شجاعت او در طرح همين پرسشها در محيطهاي روشنفكري است. بالاخره، لازمه جرأت دانستن، پرسشگري است. نويسنده از شيوه نگارش آل احمد، نكته مهمي رادرك ميكند، ولي به عمق آن توجه ندارد.اگرجلال بتواندمخاطبان خود رابه عمل وادارد، نشانه موفقيت اوست، واداشتن به عمل، يعني بسيج كردن قواي فكري ورفتاري براي دانستن واقدام كردن.رسالت روشنفكرتنهادردانستن نيست بلكه درقبول مسئوليت هم هست وپذيرش مسئوليت ملازم با عمل است. آلاحمد از غربزدگان ميخواهد كه بايد ازاين وضعيت اسفبار غربزدگي عبور كردواين منظور خرد باعمل فكري و عمل سياسي واجتماعي امكان پذيرنيست. براي عبورازخط غربزدگي، اگربايداقدام به تفكر ياعمل سياسي كرد، به يك اهتمام عملي نيازدارد.او اعتقاد داشت كه:«در سراسر تاريخ، روشنفكران، در اغلب، بنده قدرتها بودهاند. يعني خريده ميشدهاند به وسيله قدرتهاي روز» و از طريق آثارش در جست و جوي آن دسته از روشنفكرهايي بود كه «خودشان را در اختيار طبقات محروم بگذارند»(60).اوگاه ازاينكه هنوز نتوانسته دراين كارفكري موفق بشود،مأيوس گشته و ميگويد:«شما مرا پشيمان كرديد ازكاري كه كردهام و «نوميد باهمه حرفهايي كه راجع به اين پرت وپلا زده شده، معلوم ميشود كه هنوز هيچي را نگفته است».(61)اوزندگي جلال رابه سه دوره تقسيم ميكند، دوره ورود به اجتماع (1322)و فعاليت در حزب توده وفاصله گرفتن ازمذهب، دوره انشعاب ازحزب (1326) ودوره سوم كه باانتشارغربزدگي (1340) آغازمي شود.برداشت نويسنده ازاين سه دوره، آن است كه درتحولات فكري آل احمد نوعي سيرقهقرايي وبازگشت ارتجاعي ديده ميشود.او دوره اول جلال را (عضويت درحزب توده) رادوره نشاط وسرزندگي دانسته ودوره دوم (انشعاب ازحزب) را سرگرداني وترديد وبالاخره دوره سوم (بازگشت به مذهب وسنت) را شتابزدگي وتشتّت آراء ميداند.برهمين اساس، عنوان مقاله خود را «جلال آل احمد، سرزندگي، گسستگي وتشتّت انديشه» ميگذارد. عجيب است كه يك منتقد، دوره جواني سوژهاش راپخته تراز دوره ميان سالي او بداند. چراكه شخصي مورد نقدش ازحزب توده انشعاب پيداكرده ودرنهايت به سنت ومذهب روي ميآورده است، بدون آنكه به علت تجديد نظر اوتوجه كند(62). نويسنده مزبور برمبناي چنين تحليلي اززندگي اجتماعي جلال، تعجب ميكند كه باهمه تاثيرات كم وبيش دامنه داري كه برجاگذاشت، چراروشنفكران در برابرآن و دربرابر ساير آثار آل احمد سكوت كردند؟ ظاهرا وي زحمت مطالعه نقدهايي كه درهمان زمان به جلال آل احمد شده رابه خود نداده، برخي از نقدها را كه مستند كار خود قرارداده است. اتفاقا به جملهاي از دوستان آل احمد (ولي مخالف باانديشههاي او) استناد كرده كه برخلاف نظرنويسنده، نشان ميدهدكه آل احمد تاچه اندازه مورد حمله مخالفين خود بوده است. مصطفي رحيمي بعد ازدرگذشت جلال (1348) گفته است:«و امروز خيلي ديراست. جلال كه اين مسأله حياتي را زودتر از هركس مطرح كرد ديگر در ادامه بحث شركت نخواهد داشت. حمله به نظريه غربزدگي درحكم تيراندازي به قلعهاي بيحفاظ است. جنگي كه افتخار فتحي در آن باشد نيست»(63).