غربزدگي ياغرب ستيزي - روشنفکران و مسئله « آل احمد » نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روشنفکران و مسئله « آل احمد » - نسخه متنی

داود مهدوی زادگان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

«در همين فضاي روشنفكري جبهه‏اي به نام هايدگرو و جبهه‏اي به نام كارل پوپر درمقابل هم موضع گرفتند. ولي همه اينها درواقع مفهوم ومحتوي سياسي داشت و هرگز به عمق فلسفي و نظري واقعي نرسيد». مضافا اينكه آل‏احمد، اصولاً درصدد «تحليل فلسفي» از سنت روشنفكري نبود. بلكه خواست او ارائه تحليل تاريخي ـ جامعه شناختي ازكارنامه روشنفكري درايران بود و «درخدمت وخيانت» نتيجه همين رويكرداست».(30)

غربزدگي ياغرب ستيزي

آيا«غربزدگي»، مترادف «غرب ستيزي»يا«تجدد ستيزي» است ؟بر قراري تلازم مفهومي ميان اين دو موضوع، به استدلال محكم و منسجمي نيازدارد. جواد طباطبايي، جزء آن دسته است كه بر وجود چنين تلازمي اصرار مي‏ورزد و اينك استدلالهاي او را بررسي خواهيم كرد. اواين تلازم را ازتحويل برون مفهوم «مخالفت»به مفهوم «ستيزه جويي»، دانسته است. طباطبايي، ديدگاههاي خود را مبتني بر مدرنيته مي‏داند ومدرنيته چيزي است كه بقول او چه بخواهيم وچه نخواهيم، خودش رابرماتحميل مي‏كند پس اقدام عاقلانه، به پيشواز مدرنيته رفتن است وعدم اقبال به آن، نشانه بي‏عقلي است!! لذا مي‏گويد:

«اگر بنده به مدرنيته اعتقاد نداشتم، بحثهايم از سنخ گفته‏هاي آل احمد مي‏شد.»(31)

به زعم ايشان، اين گفته‏ها نقدهايي از تجدّد است كه در واقع، نقادي نيست بلكه تجدد ستيزي وخردگريزي است. نقدهاي آل احمد و همفكرانش مبتني برانديشه‏هاي انتقادي پست مدرنهابرتمدن غربي است، پس چگونه است كه پست مدرنهاي غربي، تجدد ستيزو خردگريز نيستند ولي آل احمد اينگونه است؟ پيش فرض اساسي طباطبايي، آن است كه نقد پست مدرنهاي غربي ازمدرنيته، نه براي نفي آن، كه براي تعميق مدرنيته است. حتي نقدهاي اشتراوس كه پايش در سنّت، قرص ومحكم است نيز خواهان برهم زدن اساس و روابط ومناسبات جديد نيست(32). بنابراين، هرنوع نقد مدرنيته كه مارابه بازگشت به سنّت يا دين، دعوت كند، به منزله گريزاز تجدّد و عصر خردگرايي است. بدين ترتيب بنظر وي، آل‏احمد و همفكرانش، ازنقدهاي پست مدرن‏هاي غربي، به سود شعار «بازگشت به خويشتن»، بهره برداري كرده‏اند.

طباطبايي اززاويه ديگرنيزبه اين برداشت ازنقدپست مدرن‏هاي غربي اشاره مي‏كند. وآن بحث خلط بين مسأله ماو«مسأله غرب»است. جامعه ايراني همانند جوامع غربي، دچار بحران شده‏اند. ليكن اين دو بحران، تنها درلفظ مشترك است و درمحتوا فاصله عميقي بينشان وجود دارد. بحران غرب،يك نوع بحران «درون تمدني» است. مدرنيته درمسيرخود بامشكلات وموانعي مواجه شده است كه منتقدان «وابسته» به فرهنگ مدرن، از اين موانع و معضلات برداشت «انحطاط تمدني» مي‏كنند. آنان همان پست مدرن‏هايي هستند كه نسبت به فرهنگ خودشان انتقادي دارند(33). اما بحران جامعه ايراني، يك بحران درون تمدني نيست. زيرافرهنگ ماازجمله مغول به اين طرف روبه انحطاط وزوال بوده و ما در بستر سنتي به سرمي‏بريم كه انديشه فلسفي و خردگرايي ازآن رخت بربسته است. او تبيين اين وضعيت زوال يافته را دركتاب «زوال انديشه سياسي درايران»، آورده است. امابحران ماازآنجاناشي مي‏شود كه درحال گذار از وضعيت سنتي به وضعيت مدرن هستيم و ما از صد سال گذشته به تدريج درحال خروج ناآگاهانه (به خلاف غربيان كه آگاهانه بود) از سنت هستيم وهمين امر مارابا«بحران هويت»مواجه ساخته است(34). بنابراين، مسأله غرب غير ازمسأله ماست، مسأله غرب به مدرنيته مربوط است ومسأله مابه سنت. اماچون برخي نتوانسته‏اند بين اين دومسأله فرق بگذارند، نقد پست مدرن‏ها را، نقد جامعه «بحران زده» خودمان احساس مي‏كنيم. طرح مسئله پست مدرن، تكرارتجربه‏اي است كه درچهل سال گذشته روي داده است. بقول وي مسئله شريعتي و آل‏احمد، و ديگران اين بود كه در غرب چه مي‏گذرد؟ ولي هيچكدام از آنها نتوانستند وضعيت ما را ببينند(35).

/ 18