بیشترلیست موضوعات روشنفكران و مسئله «آل احمد» طرح مسئله آل احمد و مسأله روشنفكر جهان سومي غربزدگي ياغرب ستيزي جلال آل احمد، بازگشت ارتجاعي ياگذار ازفرهنگ استعماري؟! نتيجه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
آشوري، بعدها، مفهوم ديگري ـ عمدةً سياسي و فرهنگي ـ به آن ميدهد كه درگفتمان «شرق وغرب»، ازحوزههاي تمدني شرق وغرب و از تفاوتهاي بنيادي بين آنها بحث ميشود. دراين بين، اگر هياهويي به عنوان ضديت با«غرب» و بزرگداشت «شرق» است، ريشه در غربزدگي دارد. كساني اند كه ميخواهند معنويت شرقي را برپايه مفاهيم اومانيسم غربي تفسير نموده وآن راضميمه تمدن «مادي» غرب كرده تا بار ديگر، غرب را با ارزشهاي اخلاقي ومعنويات زندگي «شرقي» آشنانمايند. حال آنكه، چگونه ميتوان دست و پاي بشر امروز را در قيد ارزشهاي اخلاقي وضوابط رفتاري گذاشت كه باديد او از حقايق واشياء ناسازاست؟(20)، بدين ترتيب، غربزدگي نسبت به برداشت آل احمد، مفهوم وارونه يالااقل محدوديت مصداقي پيداميكند. ديگر نبايد آن انسان شرقي را كه خواهان انفصال از ميراث شرقي خود وغربي شدن زندگي اجتماعي است، غربزده بناميم. و از سوي ديگر افرادي مانند ياسپرس هم غربزدهاند. زيرا او نيز خواهان انضمام «معنويت» شرقيست كه ازنگاه غرب تفسير شده است.(21)آشوري درمرتبه بعد، بحث غربزدگي را ازگفتمان «بين تمدني» نازل كرده و از نگاه درون تمدني كه همان تمدن غربيست، مورد بحث قرارميدهد. ديري ست كه شرق، بخصوص پس از جنگ جهاني دوم، مفهوم خود رااز دست داده است، جهانگيري وغلبه تمدن غرب، شرق راازصحنه خارج ساخته وجهان رامطابق پيشرفتهاي مادي ـ صنعتي خود، بخش بندي كرده است. گروه كشورهاي پيشرفته صنعتي، جهان اول راتشكيل ميدهند و گروه كشورهاي صنعتي درجه دوم (مانندشوروي، چين، كره) جزء جهان دوم اند وبالاخره جهان سوم، مجموعه كشورهاي «توسعه نيافته»است. «بنابرآن، كليّتي «جديد» به نام بشريت بر روي زمين وجود دارد كه ميان آن ازنظر درجهي «پيشرفت» مراتبي است». ديگر، وجدان شرقي و مسألهي «شرق» و «غرب» باقينمانده و مسأله جهان سوم و رابطه جهان «توسعه يافته» و «توسعه نيافته» مطرح است. از آنجا كه عامل اين تقسيمبندي، چيزي جز قدرت جهانگير تمدن غربي نيست، جهان سوم، آفريدهي جهانگيري وفرافكني قدرت و جهان بيني غرب است. اين وضعيت، خود جهان سوم رابابحران ژرفي درگيرميكند. احساس ناتواني و زبوني در برابر قدرت غرب، انگيزههايي براي جنبشهاي جهان سومي توليد ميكند. آنچه براي جهان سوم اهميت مييابد، رسيدن به غرب است. براي مردمان جهان سومي، انديشههاي بنيادي غرب، ارزش ذاتي ندارد، بلكه در رويارويي باقدرت غرب، ارزش شناختن و عمل به آن پيداميكند. «دموكراسي از آن جهت شناخته و پذيرفتهاند كه با قدرت غرب رويارو شدهاند و دموكراسي را رمز اين قدرت دانستهاند». بنابراين، مسأله ي جهان سوم به يك مسأله سياسي تبديل ميشود. زيراقدرت، ذاتا مسألهاي سياسيست و راه حل مشكل نيز در محدوده سياست و نظام قدرت، جستجو ميشود. اينگونه است كه به زعم وي مردمان جهان سوم، و از آن جمله، روشنفكران، به «آگاهي شوم» دچار ميشود و غربزدگي، ريشه در همين آگاهي شوم دارد. يعني فرهنگ و جهانبيني جهان سوم سراپا غربزده و سياست زده است.(22)پس از انقلاب اسلامي، برداشت آشوري از غربزدگي، وبه تبع آن ازطرح آل احمد، تغييرات اساسي پيدا ميكند و ديگر مفاهيم «استعمارزده» و «امپرياليسم فرهنگي» و «قدرت قهريه غرب»، را فراموش كرده و كنار ميگذارد، اما برعكس، جنبه غرب ستيزي نظريه غربزدگي را برجسته ديده و به سياسي بودن و سست بنيادي اين نظريه!! قائل ميشود و در نهايت، غربزدگي را كه تا پيش ازاين براي بدست آوردن مفهوم جديدي براي آن تلاش ميكرد، اكنون براي آن اصلاً معنا و مفهوم محصّلي قائل نيست و كاربرد آن را پايان يافته تلقي ميكند. بيترديد،اين دگرگوني فكري ـ البته اگر بتوان نام آن را دگرگوني گذاشت ـ متأثر از وقوع انقلاب اسلامي و در واكنش به آن است. زيرااو ميبيند كه چگونه يك انقلاب كه از درون سنت وارزشهاي ديني برخاسته، قادرست ازمفاهيم غربي نظير غربزدگي، درجهت بالندگي خود تغذيه كند. او درباره تاثيرات انقلاب اسلامي، درمقدمه كتاب «ما و مدرنيّت» اشارهاي كرده است:«انقلاب اسلامي، يكي ازرويدادهاي بزرگ اين قرن نه تنهادر پهنه ي كشورما كه درپهنه ي جهاني جهانيست و بازتاب آن را در بخش بزرگي از جهان ميتوان ديد».انديشيدن به معناي اين انقلاب و پيامدهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي آن ناگزير درگيري ذهني جامعهي روشنفكري بوده است و خواهد بود، زيرا هنوز تا دههها و نسلهاي ديگر شاهد اين پيامدها خواهيم بود. به همين دليل چرخشي در زبان گفتار و ديدگاه اين مقالهها«ي كتاب» به چشم ميخورد كه برخواسته ازپيامدهاي اين واژگوني عظيم درچشمانداز تاريخي ماست.