روشنفکران و مسئله « آل احمد » نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روشنفکران و مسئله « آل احمد » - نسخه متنی

داود مهدوی زادگان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آشوري به نكته‏اي اشاره مي‏كند كه تاكنون بسياري از روشنفكران ديني ايران امروزكه داعيه بازسازي واحياء تفكرديني را دارند،پاسخ روشني بدان نداده‏اند. به زعم وي:

«انقلاب، برخلاف ظاهرش، درباطن بزرگ‏ترين جهش مابه طرف سكولاريسم است»(26).

اما دليلي كه براي آن مي‏آورد، غيراز «ايدئولوژيك كردن دين» است. زيرا، او تااين اندازه آگاه است كه رهبري انقلاب به «بنياد فكري دنيايي غرب جديدا، تعّلق ندارد. بنياد فكري رهبري انقلاب از درون انديشه ديني غيرغربي، نشأت گرفته است. چنانچه خود وي مي‏گويد:

«جرياني ازروحانيت كه رهبري آن باآيت الله خميني بود، سخت ازعرفان تاثير پذيرفته بود ونگاهي عرفاني به دين داشت. و همين نگاه عرفاني چنين حركت راديكالي را از درون اين دين امكانپذير مي‏كرد»(27).

اما دليل او براي جهش انقلاب به طرف سكولاريسم، عبارت ازبهره‏گيري ازساز و كار مدرن است. آرمان بازگشت به مدينه‏ي اسلامي از راه به كاربردن ابزار دولت مدرن، تمّناي محالي‏ست. زيرا، نظام دولت مدرن، ويژگيهاي خود را ناگزير بر به كاربرنده‏ي خود تحميل مي‏كند(28). پس، رهبري انقلاب هيچگاه دركار «ايدئولوژيك كردن دين»نبوده است. امااين كه ابزار مدرن، ذاتا بابنياد فكري دنياي مدرن، عجين شده است، نياز به اقامه دليل دارد كه بايد در جاي خود، بدان پرداخت.

به هر حال، جاي برخي پرسش‏هاي اساسي با امثال آشوري، باقي است: اگر «غربزدگي» درباطن، «ادامه پروژه روشنفكري درغرب» است، پس اين همه مخالفت باآن چه دليل منطقي دارد؟ چرابايد آل احمد را جزء جريان «غرب ستيزي» تلقي كرد و غربزدگي را، امري منسوخ شده به حساب آورد؟

اين همه جفاعليه آل احمد از ناحيه سنّت روشنفكري، ازچه روست؟ علاوه، گمان نمي‏كنم كه بتوان آل احمد رادركنار شريعتي، به طوريكپارچه تحليل كرد. بين اين دو، تفاوت اساسي وجود دارد كه در همان «ايدئولوژيك كردن دين» است. شريعتي در دوران حيات سياسي‏اش، درحال تجربه ي ايدئولوژي‏هاي مدرن بود ليكن آل احمد از اين تجربه مهم عبوركرده بود و به‏طور جدّي به گفتمان «بازگشت» روآورده بود، گرچه، آل احمد درآستانه تجربه انديشه «پست مدرن» بود، ليكن به اين دليل به گفتمان «بازگشت» رونكرده بود. آل احمد، برخلاف شريعتي، تجربه‏عيني از شكست ماركسيسم (حزب توده) و ليبراليسم (دولت دكترمصدق) داشت وبراي او چنين تجربه‏اي، نه تنها نااميدكنند نبود كه بسيار ارزشمند و چاره‏ساز بود.

بالاخره آخرين نقدي كه ازآشوري سراغ داريم آن است كه گفتمان «غربزدگي» آل احمد را به ريشه‏هاي رواني و عصبيتهاي روشنفكري جهان سومي، تحويل مي‏برد. اين گفتمان،نه پشتوانه‏اي از يك جريان فكر فلسفي داشت ونه مي‏توانست جريان اجتماعي وسياسي تجدد خواهانه‏اي به راه اندازد. انتظارآشوري از گفتمان غربزدگي آن بودكه «مارابه پيروي ازغرب» فراخواند، ليكن مارا به سمت «بازگشت به اصالتهاي اعتقادي و ارزشهاي سنتي» سوق داده است و غربزدگي به جاي حمايت ازجريان غربگرايي، آب به آسياب جريانهاي راديكالي ريخته است كه جز گروههاي مدرن نيستند. اينطورهاست كه آشوري براي رد و نفي آل‏احمد، نيازي نمي‏بيند كه خود رابا متن غربزدگي درگير كند. زيرا آشنايي بيشتر با جريانهاي فكر فلسفي درغرب، باعث كم رنگ‏تر شدن «گفتمانهاي عصر هيجان‏هاي جهان سومي» مي‏شود. او معتقدست كه «متفكران» عصر عصبيت‏هاي جهان سومي به همراه گفتمانهايشان، به «زباله‏دان تاريخ» سپرده شده است.

«امروزه آن جريان مرده و آدمهاي متعلق به آن چندان جلوه‏گري ندارد و جلوه‏شان حداكثر به صورت خشونت است».(29)

از جملات آشوري بر آثار آل احمد، چنين برداشت مي‏شود كه نگرش انتقادي او بيشتر معطوف به «غربزدگي» آل‏احمد است و از عمده‏ترين نقد آل‏احمد بر سنت روشنفكري ايران (درخدمت وخيانت) كاملاً مغفول مانده است. و ديگر اينكه به‏زعم وي، عصبيتهاي قومي و بومي آل احمد به شكل نظريه «غربزدگي» بروز كرده، ناشي از فقدان فكر فلسفي غربي است. او گمان مي‏كند كه اگر امروز گفتمان غربزدگي درميان روشنفكران منسوخ شده، به دليل آن است كه آشنايي آنان با ايده‏ها و جريانهاي فلسفي اصيل غرب، عميق‏تر شده است. اما آيا واقعا چنين است؟ آيا جريان روشنفكري فارغ از فضاي سياسي امروز ايران، به غله‏هاي فلسفي غرب ردكرده است؟ او خود مي‏گويد:

/ 18