بیشترلیست موضوعات روشنفكران و مسئله «آل احمد» طرح مسئله آل احمد و مسأله روشنفكر جهان سومي غربزدگي ياغرب ستيزي جلال آل احمد، بازگشت ارتجاعي ياگذار ازفرهنگ استعماري؟! نتيجه توضیحاتافزودن یادداشت جدید
اماآيابراستي طباطبايي دربرداشت خودازجلال آل احمد ـ نسبت غرب ستيزي و تغذيه از پست مدرن هاـ به خطا نرفته است؟ آيا دلايل او «قرص و محكم» است؟ آياآل احمد، يك «پست مدرن ايراني»ست تا بگوئيم او برخلاف سنّت پست مدرني (حركت روبه آينده)، رفتاركرده است؟ من گمان نميكنم كه استدلال طباطبايي، تاب يك نقد جدي راداشته باشد. طباطبايي، علاوه بردلايلي كه از ايشان بيان شد، اساسا براين باوراست كه روشنفكر تجدد طلب و خردگرا، هيچگاه به سراغ طرح نظريه «غربزدگي» نميرود: زيرا «غربزدگي» تعبير ديگري از غرب ستيزي است. به همين دليل، او بر داريوش شايگان خرده گرفته كه چرا بعداز عدول ازنظريه غربزدگي، «با تجديد چاپ كتاب آسيادربرابر غرب، همه رشتههاي بعدي خود راپنبه كرده است»(36). وي توجه به مفهوم «غربزدگي» ندارد. نظريه غربزدگي، وصف حال فرهنگي جامعه ايراني است، نه وصف وضعيت بحران زده غرب. بنابراين، چه بساروشنفكري ازغرب زدگي سخن بگويدودرعين حال جامعه رابه «غربي شدن»دعوت كند،چنانچه ازبرخي مباحثي كه خود ايشان مطرح ميكنند،همين مطلب استفاده ميشودكه درادامه به آن ميپردازيم. وياچه بسا روشنفكري باشدـ نظير حميد عنايت ـ كه از غربزدگي وبهره برداري ازسنّت وتجدّد، سخن بگويد.(37) تنهابانقدفرهنگي خود ميتوانيم ارزشهائي راكه هنوز درجهان به كارميآيد بازشناسيم.(38) آل احمد نيز در زمره همين دسته از روشنفكران بومي قرار دارد. فرضا امثال طباطبايي، در «نقادي سنّت»، به اين نتيجه رسيده كه «فرهنگ سنتي» مازوال يافته ومنحط است و توان بازسازي خود با امكانات سنت را ازدست داده است(39)، و چون براي خروج ازاين زوال يافتگي وانحطاط فرهنگي، راهي غيراز تجدّد سراغ نداريم!! لذا بايدبه استقبال «موج تجدّد» برويم!! اما ممكن است روشنفكر ديگري دراثر مطالعه فرهنگ گذشته و حال ايراني، به اين نتيجه برسد كه ميراث فرهنگي مابراي ساخت تمدن جديد قابل فعال شدن است.«عقلانيتي كه ازفارابي تاملاصدرا ادامه داشت، به عنوان يك سنّت عقلي، قابل فعال كردن است(40).و درعين حال نيازبه بهرهگيري از دانش و فن غربي رانيز انكارنكند. بنابراين، شعار«بازگشت به خويشتن»، لزوما به معناي «غرب ستيزي» نيست. چنين تلقي، توهّميست كه ازجانب كساني نظير طباطبايي اتفاق افتاده است. حال آنكه آل احمد ميگويد:«ازغرب يك مقدارچيزها ما لازم داريم بگيريم. امانه همه چيزرا،ازغرب يادرغرب مادرجست وجوي تكنولوژي هستيم. اين راوارد ميكنيم. عملش را هم ازش ميآموزيم. گرچه غربي نيست و دنيايي است اماديگر علوم انساني را نه. علوم انساني، يعني ادبيات بگير تاتاريخ واقتصاد وحقوق، اينها را من خودم دارم و بلدم. روش علمي را ميشود از كسي كه بلد است، آموخت. اماموضوع علوم انساني رامن خودم دارم. من جا به جا نوشتهام كه ناصرخسرو از هزار سال پيش، بيخ گوش ماحرفش رازده، قلم زدن را اوبه من ياد داده. نه نيوتون ياآقايسارتر. نيوتون در زمينه مكانيسم، يعني دراساس علوم دقيق، حرف زده، ناچارمن محتاجش هستم. ريش تراش برقي واين ضبط صوت مورد احتياج مااست، درست. اما انديشه هامان كه از راه علوم انساني ساخته ميشود چه؟ فعلاً غيراز همينها، چيز ديگري هم ما داريم به ازاي ايراني بودن؟»(41)مهم است كه بدانيم چگونه طباطبايي پي برده است كه «غربزدگي» آل احمد، منبعث ازانديشه انتقادي پست مدرنهاي غربي است؟ ازفحواي گفتههاي وي، چند وجه رامي توان احتمال داد:يكي اينكه «آل احمد ازراه دور و از طريق فرديد چيزهايي» درباره فلسفه هايدگر فراگرفته و نقادي تجدّد رابرهمين آموختههاي هايدگري مبتني ساخته است.(42) ديگراينكه نقدهاي آل احمد مبتني برنقدهاي سلبي ماركسيسم از سرمايه داري است و «ماركسيسم نيز در واقع نوعي نظريه پست مدرن بود(43). ديگراينكه، درانديشه پست مدرني» جايگاه روشنفكران ـ به عنوان حاملان فكري مدرنيته ـ مورد پرسش قرار ميگيرد، تا آنجا كه ميشل فوكو گفته است: