فرهمندپور،فهيمهپس از وفات پيامبر صلىاللهعليهوآله ، جانشينى ايشان مهمترين مسألهى مطرح در جامعهى اسلامى بود. علاوه بر امام على عليهالسلام ـ به عنوان چهرهى شاخص اهل بيت عليهمالسلام ـ گروهها و جريانات فكرى ديگرى مدعى دستيابى به خلافت بودند. آنان به منظور تحتالشعاع قرار دادن على عليهالسلام در افكار عمومى، و شكستن انحصار جاذبهى كاريزمايى او، به معرفى و تقويت نهاد كاريزمايى صحابه براى رقابت با اهلبيت عليهمالسلام ، در مرجعيت فكرى جامعه پرداختند. در بُعد فرهنگى از ابزارهايى چون سياست منع حديث، طرح عدالت و صحت اجتهاد صحابه، جعل حديث و... بهره گرفتند؛ اين جريان طى قرنهاى بعدى استمرار يافته، سازماندهى و تقويت شد. در اين مقاله اين تلاشها در قالب نظريهى روزمرگى كاريزماى ماكس وبر، مورد بررسى قرار مىگيرد. واژههاى كليدى: خلافت، جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله ، كاريزما، اهلبيت عليهمالسلام ، صحابه. در مدينه، سال 11 قمرى، جامعه ـ پس از قريب 10 سال كه از شكلگيرى نخستين نمونهى حكومت اسلامى مىگذشت ـ رويكردى جديد به مسألهى رهبرى در رأس ساختار حكومت را تجربه كرد. پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله جريانات فكرىِ مختلفى وجود داشتند كه طبعا راه حلهاى مختلفى، براى پر كردن خلأ شخصيت كاريزماتيك پيامبر صلىاللهعليهوآله پيشنهاد مىكردند. خط فكرى اهلبيت عليهمالسلام كه به لحاظ مديريتى، حول محور على عليهالسلام مىچرخيد، در عرصهى تبليغ و تبيين آرمانهاى فكرى، قائم به شخصيت فاطمه عليهاالسلام و به لحاظ حوزهى حمايت و دفاع اجتماعى، بيش از همه متكى به حمايت بنىهاشم بود، الگوى ولايى را به جاى ساختار نبوى پيشنهاد كرده و كاريزماى امام معصوم عليهالسلام را مناسبترين گزينه براى جانشينى كاريزماى پيامبر صلىاللهعليهوآله دانسته، مدعى ابتناء اين جانشينى بر نصب الهى بود.2 در مقابل، جريانات فكرى ديگرى نيز وجود داشتند كه آهنگ ديگرى نواخته و طرح ديگرى در مىانداختند.3 گروهى از صحابه، با طرحى هوشمندانه متكى بر روانشناسى و جامعهشناسى آن روز مدينه، از يك سو به سنتهاى جاهلىِ فروخفته در سايهى فرهنگ اسلامى دامن زده و با افروختن آتشِ كينههاى زير خاكستر ماندهى سالهاى بحران و تنشِ مبارزات دينى پيامبر صلىاللهعليهوآله ، جاذبهى حقانيت ادعاى اهلبيت عليهمالسلام را كمرنگ نمودند و از سوى ديگر با القاء روشى جديد براى مشروعنمايى ساختار نوين رهبرى جامعهى اسلامى به سرعت زمام مديريت افكار عمومى و اهرم قدرت سياسى را به دست گرفته نهايتا بر اوضاع مسلط شدند. از آنجا كه بنى تيم به سبب موقعيت كم اهميتشان در ميان تيرههاى مطرحِ قريش هرگز در جنگ قدرت و رقابتهاى سياسى موجود ميان آنها، شركت نداشتند، امكان سازش بر سر انتخاب ابوبكر به خصوص با توجه به شخصيت ظاهرا آرام و مسالمتجوى او بيش از هر كس ديگرى فراهم بود. در مقابل، احتمال بروز مشكلات و درگيرىهاى داخلىِ ميان قبايل، در حكومت على عليهالسلام ـ به خصوص آنان كه زخم خوردهى شمشير وى بودند ـ مانع تأييد او از جانب بسيارى از عافيتطلبان مىشد. عمر در جملهى معروف خود كه، سزاوار نيست كه خلافت با نبوت، در بنىهاشم جمع گردد،4 احتمال بروز چنين مخالفتهايى را يادآورى مىكند و سركشى قبايل ديگر را در مقابل بنىهاشم پيشبينى مىنمايد، در حالى كه در احتجاج با انصار، خلافت آنان را موجب طغيان عرب، و خويشاوندى قريش با پيامبر صلىاللهعليهوآله را موجب تواضع در مقابل آنها مىداند و قرابت بنىهاشم با پيامبر صلىاللهعليهوآله را عامل سركشى عرب و مانع دستيابى على عليهالسلام به خلافت معرفى مىكند5 و بالاخره معلوم نمىشود كه اين قرابت، موجب شرافت است يا بهانهى ايجاد انزواى سياسى. جريان ديگر، امويان به رهبرى فكرى ابوسفيان بودند، كه گرچه موقعيت بالفعل جامعه را عرصهى مناسب ظهور و جولان خود نمىديدند؛ اما به دليل برخوردارى از منابع ثروت و قدرت و ريشه داشتن در عمق باورهاى سنتى مردم، به لحاظ شرافت اجتماعىِ جاهلى، همچنان بسيارى از مسلمانان را مرعوب اشرافيت خويش مىساختند. اينان با طراحى جريانى دراز مدت با ترفندى هوشمندانه ـ پيشنهاد يارى به على عليهالسلام ـ حكومت نوپا را متوجه خطر احتمالى مخالفت خويش نمودند. گرچه از اين راه ظاهرا به همراهى و شراكت در جريان دوم توفيق يافتند؛ اما در واقع زمينههاى حذف اين جريان و دستيابى كامل خود، به عرصهى حكومت اسلامى، در فاصلهاى نه چندان طولانى را فراهم آوردند. در اينجا نمىتوان از جناح انصار نام نبرد؛ آنان نيز كه در چشم پيامبر صلىاللهعليهوآله عزيز و تا آن زمان در جامعهى اسلامى مورد احترام و اعتنا بودند، از خدشهدار شدن موقعيت مطلوب خود در شرايط جديد بيمناك بودند. البته در سقيفه با ارائهى اولين حجت از جانب مهاجرين حاضر در مجلس، كه با اتكاء به حديثى نبوى، خلافت را حق قريش مىدانستند،6 از ادعاى خويش بر خلافت عقبنشينى كرده،7 به نفع على عليهالسلام موضع گرفتند؛ اما رقابتهاى داخلى اوس و خزرج باعث تضعيف اين موضع، و پيروزى حزب رقيب شد.8 اين مقاله در صدد ارائهى گزارش دقيق تاريخ آن روزگار يا ارزيابى ميزان حقانيت هر يك از طرفين اين مدعا، در كسب قدرت نيست؛ بلكه در پى تبيين جامعهشناختى جريانى است كه به سرعت شكل گرفت و حتى در ديد طراحان آن، ناباورانه9 به كاميابى دست يافت و ساختارى نوين از هرم قدرت حكومت اسلامى را پايهگذارى نمود، آن چه ما امروز آن را دستگاه خلافت مىناميم. تأكيد بر اولين گامهاى شكلگيرى دستگاه خلافت اسلامى؛ يعنى نخستين ماههاى پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله به آن دليل است كه، فرايند جاىگزينى نظام خلافت خلفاء آن چنان كه مورد قبول اهل سنت بود و در تاريخ، تحقق خارجى يافت، به جاى رهبرى دينى و دنيايى ائمه معصوم عليهمالسلام آنگونه كه شيعه بدان معتقد است و در طول تاريخ نگاهى آرمانى بدان داشته است، ريشه در همين نخستين روزها و ماههاى پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله دارد. گرچه تاريخ اسلام شاهد تحولات بسيارى در اين الگوى سياسى، دينى ـ خلافت ـ بوده و خلفاى متعدد با عملكردهاى متفاوت، از سلسلههاى مختلفى كه يكى پس از ديگرى به قدرت رسيدند ويژگىهاى خاص خود را داشته و طبيعتا با نمونهى اوليهى خلافت اسلامى تفاوت بسيار داشتند؛ اما همهى آنها به رغم وجوه اختلاف و تمايز، ريشه در بسترى واحد داشته و از جايگاه واحدى نشأت مىگرفتند. كنار زدن كسى كه به اعتقاد شيعه و بر اساس نقلهايى قابل دفاع ـ پيامبر صلىاللهعليهوآله او را جانشينِ منصوب الهى معرفى كرده بود ـ و سپردن خلافت به ديگرى و تغيير ملاكهاى استحقاق تصدى امور مسلمين و تحريف باورهاى ارزشى حاكم بر جامعهى عصر پيامبر صلىاللهعليهوآله ، رويدادى بود كه در اولين روزهاى پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله تحقق يافت، و به تدريج ريشه دواند و بارور شد. البته در قالبهاى متنوع و ساخت و سازهاى متفاوت، در طول تاريخ هر روز شكل نوينى يافت، به علاوه آن چنان كه خواهد آمد در طول قرنهاى بعد به عرصهى نظريههاى سياسى راه يافت و در قالبهايى چون نظريه عدالة صحابه و حجيّت اجتهاد، نظريهپردازى شد. شايد واژه خبط در خطبهى شقشقيهى على بن ابىطالب عليهالسلام ، كه ضمن آن به تشريح و توصيف دقيق جريانات سياسى پس از رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىپردازد به همين معنا، يعنى آغاز و تولد جريان انحرافى در مسير رهبرى مسلمين، اشاره داشته باشد. اين نكته قابل ذكر است كه، جمعبندى و تبديل رويدادهاى مربوط به آن دوره به ساختارى نظرى، و عرضهى آنها به عرصهى انديشههاى اجتماعى ـ سياسىِ اسلام و طرح اين نظريات در محافل نظريهپردازان اين حوزه، به سالها بلكه قرنهاى بعد مربوط است، لكن به هر حال نطفهى اين نظريههاى سياسى را بايد در همان سالهاى اوليه جست و جو كرد. به عنوان مثال گرچه تبيين، تدوين و دفاع از نظريهى عدالت صحابه و صحت عمل آنها به قرنها پس از وفات همهى صحابه، مربوط است؛ اما آن چنان كه خواهد آمد نخست، مقدمات اوليهى ظهور و بروز اين انديشه و امكان اعمال و تحقق خارجى اين تفكر، در همان روزهاى نخستِ پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله فراهم گرديد. بنابراين محدود كردن حوزهى بحث به سالهاى نخستِ سامان يافتن خلافت، به معناى عطف نظر از ساخت و ساز نظرى ماجرا در دورههاى بعد نيست. در مقالهى حاضر به هر دو بخش جريان پرداخته مىشود. گرچه مراد از واژهى صحابى در ادامهى مقاله ـ به مناسبت بحث از نظريهى عدالت صحابه ـ كاملاً مورد بررسى قرار خواهد گرفت؛ اما در اينجا ضرورى است منظور از برخى صحابه، كه در
فرضيه
به آنها اشاره مىشود، بيان گردد و آنان كسانى بودند كه در نخستين مبارزهى سياسى بعد از پيامبر صلىاللهعليهوآله رقيب و طرف اصلى اهلبيت عليهمالسلام محسوب مىشدند. اعضاى مركزى اين حزب را بايد ابوبكر بن ابى قحافه، عمر بن خطاب و ابوعبيدة، سه مدعى نمايندگى از بين مهاجرين، در اجتماع سقيفه دانست. پس از اولين حضور رسمى اين تشكل، يعنى ورود آنان به مسجد، پس از خروج از سقيفه و بيان صريح عمر مبنى بر بيعت وى و برخى از انصار با ابوبكر، چهرههاى ديگرى نيز با انگيزههاى مختلف به اين تشكل پيوستند. بر اساس برخى نقلها، عثمان و برخى از بنى زهره اولين كسانى بودند كه با ابوبكر در بدو ورود به مسجد، بيعت كردند.10 كشف ارتباط ميان اين چند نفر از توالى آنان در دستيابى به قدرت و خلافت، مشكل نيست. ابوبكر عامل كسب وجههى دينى، عمر مغز متفكر و بازوى اجرايى و عثمان صاحب پايگاه اشرافىِ سنتى ـ وابستگى به قدرت، ثروت و اشرافيت بنىاميه ـ يكى پس از ديگرى بر كرسى خلافت تكيه زدند. على بن ابىطالب عليهالسلام با صراحت، دليل تلاشِ عمر براى تحقق خلافت ابوبكر را گوشزد مىكند: شتر خلافت را بدوش، كه براى تو در آن نصيبى خواهد بود. امروز خلافت را براى او استوار ساز كه فردا آن را به تو خواهد سپرد.11 عثمان نيز بعدها، هنگام ثبت مفاد وصيتنامهى ابوبكر مبنى بر جانشينى عمر، نقش خود را به خوبى ايفا كرد و جايگاه خويش را تثبيت نمود.12 گرچه به نظر مىرسد ابوعبيده از زنجيرهى قدرت حذف شده است، اما بايد توجه داشت كه وى پيش از مرگ عمر در منطقهى شام از دنيا رفته بود و عمر نيز بعدها از اينكه او را در كنار خود نداشت تا به جاى خويش به خلافت بنشاند ابراز اندوه و افسوس مىكرد.13 بر اساس قطعىترين متون تاريخى نمىتوان جايگاه اجتماعى و وجههى دينى اهلبيت عليهمالسلام را در جامعهى آن روز انكار نمود؛ از جمله: سابقهى دينى ـ سياسى على عليهالسلام در طول سالهاى مبارزه براى پيروزى اسلام و پايگاه عاطفى او و خانوادهاش نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله و تلاش پيامبر صلىاللهعليهوآله براى معرفى وى به عنوان جانشين خود و تأكيد پيامبر صلىاللهعليهوآله بر محوريت خشم و رضاى فاطمه عليهاالسلام بر خشم و رضاى خدا و پيامبرش ـ كه طبعا خشم و رضاى فاطمه عليهاالسلام را از انفعال عاطفى يك زن، تا حد آيت و نشانهاى دينى ـ سياسى، براى انحراف يا اعتدال جامعه ارتقاء مىبخشيد ـ امر پنهان و قابل اغماضى نبود. وضوح مسأله به اندازهاى بود كه دقايقى پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، عباس ـ چهرهى شاخص بنىهاشم ـ از على عليهالسلام خواست بيعت او را بپذيرد تا وصايتش مسجّل شده، جلوى حركتها و ادعاهاى مخالفان گرفته شود! وى با تعجب اظهار داشت: مگر در اين مسأله، مخالفى نيز وجود دارد؟14 اكنون سؤال اينجاست كه، چگونه و از چه راهى رقباى سياسى اهلبيت عليهمالسلام توانستند افكار عمومى را از توجه به آنان در رابطه با پذيرش حزب مخالفشان معطوف نمايند؛ و چه چيزى را جاىگزين جاذبهاى كنند كه مىتوانست امتداد شخصيت كاريزماى پيامبر صلىاللهعليهوآله و بهترين گزينه براى جانشينى وى شود؟