پيامدهاى درازمدت
بررسى پيامدهاى درازمدت اين جريان در انديشهى سياسى اسلام، پژوهشى مستقل مىطلبد؛ در اينجا به اشارهاى مختصر اكتفا مىگردد، كه اين ماجرا نه تنها به عنوان حركتى سياسى، به قدرتطلبان و سياستپردازان اين امكان را بخشيد تا از طريق مجارى هدايت افكار عمومى به توجيه عملكرد خويش و تحميل باور صيانت خود به اذهان عوام سادهلوح بپردازند، كه تأثير پايدار خود را بر حوزههاى حديثى گذارده و موجب رواج جعل حديث به نفع جريانات فكرى و سياسى مختلف، حتى در ميان متشرعين و متدينين گرديد.57 و طبعا اين جريان حتى به عرصههاى فتاواى فقهى نيز راه يافت؛ به عنوان مثال با وجود صراحتِ حديث نبوى در حرمت شرب خمر نه تنها اين رفتار معاويه موجب عكسالعملى جدى از جانب فقهاء ـ حتى فقهاى متأخر از دورهى حكومت او ـ نشد، بلكه حتى در نسخ حديث نبوى ادعاى اجماع گرديد.58 يعنى ميدان تأثير اين نظريهى سياسى علاوه بر حوزهى عملكرد حكومتى، وارد عرصهى صدور احكام فقهى شد و علاوه بر ايجاد زمينهى اختلافات كلامى ميان فِرق اسلامى، كه ريشه در اختلافات سياسىِ نخستين سالهاى پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله داشت، از جمله موجبات اختلاف فقهى ميان فِرق نيز گرديد. روشن است كه تنها با تكيه بر همين انديشه، مىتوان اجتهادات خليفهى دوم و صدور فتاواى مخالف با حرام و حلال پيامبر صلىاللهعليهوآله ، از جانب او را توجيه و احكام فقهى مترتب بر اين اجتهادات را در فقه اهل سنّت تعريف نمود. جالب است كه پس از اشاعهى اين تفكر و به پشتوانهى قدرت دينى و سياسى حاكم، و البته با اتكاء به همراهى فقهاى وابسته به اين جريانات سياسى، علاوه بر صدور حكم زندقه و كفر در مورد منكران آن، در حوزهى علوم حديث راويان شيعى و محدثانى كه با چنين نظريهاى موافقت نداشتند غير ثقه شناخته شده و روايات آنها مورد جرح قرار مىگرفت.59 روشن است كه از اين راه نيز بار ديگر به لحاظ نظرى، مانند گام اولِ اين ماجرا، در روزگار نخستِ پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله دست مخالفين جريانات فكرى حاكم، از ميدان كوتاه شد و مجال انحصارطلبى فكرى در عرصههاى فرهنگى براى همان عناصر ويژه فراهم آمد. از يك سو راويان شيعه و يا غير شيعهى مخالف اين نظريه،60 غير ثقه شناخته شدند و از سوى ديگر امثال زياد بن ابيه و عمر سعد، ثقه معرفى گرديدند.61 يا معاويه به عنوان صحابى پيامبر صلىاللهعليهوآله مجتهد مصيب و حجت عدل شناخته شد و معترض و منتقد او، حكم زندقه گرفت، اما سبّ و لعن على عليهالسلام در منابر شيوع تمام يافت و كسى آن را تخطئه نكرد. اما خطر پيامدهاى اين نظريهپردازى از آن هم فراتر رفت، يعنى نه تنها نظريهى مصونيت صحابه و عدالت آنها، ابزار موجهنمايى خلفاء اوليه و سپس توجيه عملكرد امثال معاويه و مروان شد، بلكه بعدها رفته رفته مشروعيت اين نظامِ سياسى جور، مستند تأييد و تجويز اطاعت از هر سلطان جائرى گرديد؛ يعنى فقهاى مذاهب اهل سنت با استناد به اطاعت صحابه از معاويه، اطاعت از هر سلطان جائرى را جايز دانستند.62 در اينجا هم جعل حديث پشتوانهى اين حكم فقهى شد و رواياتى در جهت تأييد قدرت حاكم و منع ايستادگى در مقابل حاكم، حتى جائر، جعل گرديد؛63 كه نشانهى صريح دخالت جريانات سياسىِ حاكم در عرصههاى فكرى و حوزههاى علمى و دينى در تاريخ است.جمعبندى نهايى
در مباحث گذشته، روشن شد كه پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله و با توجه به آنكه قدرت و نفوذ پيامبر صلىاللهعليهوآله ، چه در جاذبهى نبوت ـ جنبه دينى ـ و چه در اقتدار حكومت ـ جنبهى سياسى ـ ريشه در قدرت منحصر به فرد كاريزمايى ايشان داشت، و البته با تكيه به سفارشات مكرر آن حضرت در جانشينى على عليهالسلام و مرجعيت اهلبيت عليهمالسلام ، مانند حديث ثقلين دستيابى على عليهالسلام به جاذبهى كاريزماىِ مشابه پيامبر صلىاللهعليهوآله و استقرار او بر مسند خلافت، قابل پيشبينى بود. مخالفين اين نفوذ و اقتدار، براى غلبه بر اين شرايط، ضمن تلاش براى خدشهدار كردن صراحت سفارشات پيامبر صلىاللهعليهوآله ، مانند جريان منع وصيت همچنين پس از رحلت ايشان در قالب يك طرح هوشمندانه و ضربتى، با طراحى نهاد كاريزمايى شدهى صحابه و معرفى آن به عنوان مرجعى فكرى، در كنار اهلبيت عليهمالسلام و بلكه مقدم بر آن در افكار عمومى، اين نهاد را جاىگزين كاريزماى فردى پيامبر صلىاللهعليهوآله و جانشينِ بر حق او نمودند؛ و از همهى وسايل براى حذف مرجعيت و رهبرى فكرى او و جاىگزينى قدرت رقيب بهره بردند. سياست منع حديث، در كنار جعل و اشاعهى احاديث واحدى با جهتگيرىهاى خاص، و دست زدن به معاملات سياسى با لايههاى ذىنفوذ در جامعهى آن عصر، مانند خاندان ابوسفيان، از جملهى اين وسايل و ابزارها بودند. اين روشها از يك سو، زمينه را براى سلطهى حزب حاكم فراهم آورده و انحصار رهبرى فكرى اهلبيت عليهمالسلام را در افكار عمومى خدشهدار نمود و از سوى ديگر راه را براى سلطهى درازمدت كسانى فراهم آورد كه در معاملات سياسى به توسعهى اقتدار فكرى خلفاى اوليه و موجه و معتبر معرفى كردن آنها به جامعه و تاريخ، اهتمام نموده و از اين راه، جاى پاى خود را در جريانات سياسى و كرسىهاى حكومتىِ پس از خلفاء، پررنگ و مستحكم نمودند. آن چنان كه اشاره شد در درازمدت رد پاى اين بدعت را، علاوه بر عرصهى سياست، در حوزهى ساير علوم اسلامى مانند: حديث، فقه، كلام و تاريخ، بايد جست و جو نمود و آن را حتى در جهان معاصر، بر مناسبات سياسى و انديشههاى اجتماعى و بخشهاى مهمى از جغرافياى جهان اسلام مؤثر دانست.1. دانشجوى دكترى تاريخ اسلام دانشگاه الزهراء عليهاالسلام . 2. البته نبايد همهى طرفداران امام على عليهالسلام را معتقد به اين نظريه دانست و تفاوت انگيزههاى طرفداران او را ناديده گرفت. درست است كه برخى چون: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، عمار ياسر، سهل و عثمان پسران حنيف و ديگران را بايد نخستين عناصر هستهى تشيع دانست كه به على عليهالسلام به چشم وصىّ منصوب پيامبر صلىاللهعليهوآله مىنگريستند؛ اما برخى ديگر چون: زبير بن عوام با توجه به همان ملاكهاى سقيفه، يعنى حُسن سابقه و قرابت با پيامبر صلىاللهعليهوآله ، على عليهالسلام را شايستهتر از ابوبكر مىديدند. البته كسانى چون ابوسفيان آنچنان كه خواهد آمد نيز اهدافى صرفا دنيا گرايانه داشتهاند.هدف چنين كسانى بيشتر اعلام مخالفت با ابوبكر بوده است تا حمايت از شخص على عليهالسلام ، هم چنان كه عكس العمل دستگاه خلافت نيز در برابر اين مخالفان يكسان نبوده است. 3. انگيزهى بيعت كنندگان با ابوبكر نيز همچون انگيزهى هواداران على عليهالسلام ، متفاوت بوده است كه بررسى آن مجال ديگرى مىطلبد. 4. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 63 و 64؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 94 ـ 107، از طبع 4 جلدى. 5. طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 220؛ ابن قتيبه، الامامة و السياسة، ج 1، ص 24 و 25؛ ابن اثير، همان، ج 2، ص 329 و 330. 6. «الائمة من قريش»؛ مسلم، صحيح، ج 3، ص 1452 به بعد؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 6، ص 119؛ حاكم نيشابورى، مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 618؛ آيت ا... صافى در آغاز كتاب ارزشمند خود، منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر، اين روايت را با نقلهاى متفاوتِ آن و طرق مختلفش بر اساس منابع فريقين گزارش كرده است. 7. البته روشن است كه دعوى خلافت از جانب انصار از ابتدا، چندان جدى نبوده است و الاّ به اين سرعت از ادعاى خود صرفنظر نمىكردند. به نظر مىرسد آنها بيشتر به دنبال محكم كردن جاى پاى خود در حاكميت آتى جامعه بودهاند تا دستيابى به اصل خلافت. 8. طبرى، همان، ج 3، ص 222 ـ 230؛ ابن قتيبه، همان، ج 1، ص 23 ـ 25؛ مفيد، الاختصاص، ص 101. 9. عمر بعدها ماجراى خلافت ابوبكر را فلته ناميد. طبرى، همان ج 3، ص 205. اميرالمؤمنين عليهالسلام در خطبهى 136 نهج البلاغه به كنايه از اين تعبير ياد كرده و شايد از اين راه، خلافت خود را با اين جريان مقايسه مىكند. 10. ابن قتيبه، همان، ج 1، ص 28. 11. همان، ص 29. 12. طبرى، همان، ج 3، ص 429. 13. همان، ج 4، ص 227. 14. ابن قتيبه، همان، ص 21. 15. ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، ص 397. 16. به عنوان نمونه، همان، ص 432 و 436؛ اما اين نكته بسيار مهم است كه به تصريحِ وبر لفظِ كاريزما در نگاه جامعهشناسى، فاقد جايگاه ارزشى است، يعنى شامل انبياء و مصلحان اجتماعى از سويى و قهرمانان موهوم، نيرنگ بازان و حتى ساحران از سوى ديگر مىشود؛ همان، ص 431 و 432. 17. همان، ص 443 ـ 447. 18. همان، ص 402 و 403. 19. همان، ص 403. 20. همان، ص 410. 21. همان. 22. همان، ص 403 ـ 405. 23. همان، ص 403. 24. همان. 25. همان، ص 448. 26. همان، ص 403. 27. همان، ص 404. 28. و يا مانند نمونهى مورد بحث ما، برخى از پيروان او، مصلحت بدانند كه چنين وانمود كنند! 29. ماكس وبر، همان، ص 449. 30. خليفه براى جذب ابوسفيان و كاستن از خطر مخالفتِ احتمالى او، علاوه بر واگذارى مبالغى از صدقات كه نزد وى بود، فرزندانش را به جانب شام گسيل داشت، و زمينهى نفوذ آنان را در مديريتِ مناطقِ مفتوحه فراهم آورد، كارى كه تأثير غير قابل پيش بينى بر چينش مديريتى و سياسى آيندهى جهانِ اسلام گذارد. 31. براى مطالعهى بيشتر پيرامون جريانات سقيفه و شكلگيرى خلافت ر.ك: طبرى، همان، ج 3، ص 201 ـ 206 و 218 ـ 223؛ ابن هشام، السيرة النبويّة، ج 4، ص 306 ـ 308؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 181 و 182؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 581 ـ 590؛ سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 77 ـ 83؛ ابن ابى الحديد، ج 1، ص 159 ـ 161؛ ابن قتيبه، همان، ج 1، ص 22 ـ 34؛ مفيد، الارشاد، ص 101؛ ابن اثير، همان، ج 2، ص326ـ332. 32. طبرى، همان، ج 3، ص 221؛ تعبيرى را به عمر نسبت مىدهد كه به نظر نمىرسد هيچ پايه و اساسى براى اثبات آن، وجود داشته باشد. وى خطاب به ابوبكر مىگويد: فانّك افضل المهاجرين! اين در حالى است كه اين تعبير با همان نقلهايى كه در همين مراجع در قالب اعترافات خودِ ابوبكر، يا نظرات ديگران وجود دارد، سازگار نيست. 33. البته عمر با گوشزد نمودن خويشاوندى ابوبكر با پيامبر صلىاللهعليهوآله تلويحا خويشاوندى خويش را هم يادآورى مىكرد، چون او هم همان نسبت را با پيامبر صلىاللهعليهوآله داشت. 34. جهت مطالعه، پيرامون تصميم پيامبر صلىاللهعليهوآله به مكتوب نمودن وصيت، ممانعت برخى از اين كار و نسبت هذيان دادن به نبىّ اكرم عليهالسلام ر.ك: طبرى، همان، ج 3، ص 192 و 193؛ ابن سعد، همان، ج 2، ص 242 ـ 245؛ مسلم، همان، ج 2، ص 1257 ـ 1259؛ بخارى، صحيح، ص 37؛ مفيد، همان، ج 2، ص 98؛ ابن ابى الحديد، همان، ج 3، ص 117 و 118، (از طبع 4 جلدى)؛ همچنين براى توضيح بيشتر: عسگرى، عبدا... سبا و اساطير اخرى، ج 1، ص 95 ـ 100. 35. در مورد اين دليلِ اهل سنّت و ساير امتيازاتى كه آنان در خلافت ابوبكر به آنها استناد جستهاند و پاسخ علماى شيعه به اين موراد، ر.ك: هادى عالمزاده، مقاله «ابوبكر»، دائرة المعارف الاسلامى، ج 5، ص 222 ـ 226. 36. به عنوان مثال وقتى از عمر دربارهى جانشينىاش مىپرسند، مىگويد: اگر كسى را به جانشينى خود، معلوم كنم كسى بهتر از من، چنين كرده است ـ يعنى ابوبكر ـ و اگر كسى را به عنوان جانشين معرفى نكنم، پس كسى از من بهتر نيز، چنين كرده است يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآله ؛ طبرى، همان، ج 4، ص 228؛ مسلم، همان، ج 2، ص 193؛ التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 57؛ ابن ابى الحديد، همان، ج 3، ص 97، 105، 114 و 118. نه تنها به وجود چنين نصوصى تصريح مىكند بلكه موارد بسيارى نيز از خليفهى دوم نقل مىكند كه صراحتا به چنين نصوصى اشاره نموده است؛ اما صرفا به دليل همان اجتهاد شخصى، از عمل به مفاد آنها صرف نظر كرده است. 37. اين حديث، از نقلهاى بسيار معروف در منابع شيعه و سنّى است. يكى از محققان معاصر در كتابى با عنوان حق با على است تمامى اسناد روايى اين حديث را در منابع اهل سنّت با دقت بسيار جمعآورى و گزارش كرده است. مهدى فقيه ايمانى، حق با على است، ص 37 ـ 109. 38. علامه امينى(ره) در كتابى با عنوان فاطمه زهرا(س)، اين حديث را با تمامى نقلهاى مشابهش، در آثار روايى اهل سنّت، بررسى نموده و به بيش از 60 منبعِ روايى عامه كه اين نقلها را آوردهاند، اشاره مىكند. 39. البته بعدها هم تلاشهاى تبليغى و برنامهريزىهاى فرهنگى ـ سياسى كه در ادامه، بدانها اشاره خواهد شد، گرچه در عمل و در اذهان تودهى عوام، حزب مخالف اهل بيت عليهالسلام را به پيروزى سياسى رساند، اما نتوانست جايگاه كم نظير اهل بيت عليهالسلام را در آثار علمى مسلم روايى، تاريخى، تفسيرى، و ... انكار يا حتى كمرنگ نمايد. 40. دربارهى جيش اسامة و توصيههاى پيامبر صلىاللهعليهوآله و تعويق حركت سپاه، ر.ك: طبرى، همان، ج 3، ص 184 ـ 186؛ مفيد، همان، ص 159 ـ 162؛ شهرستانى، الملل و النحل، ص 23؛ ابن ابى الحديد، همان، ج 1، 159 ـ 162. 41. طبرى، همان، ج 3، ص 223 به بعد؛ ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج 1، ص 8 به بعد. 42. ابن حجر، الاصابة فى تمييز الصحابة، ص 9 و 10. 43. همان. 44. به عنوان نمونه اظهار نظر ابن خلدون در تبرئهى معاويه، مروان، و عبدالملك بن مروان قابل تأمل است. ابن خلدون، مقدمهى ابن خلدون، ج 1، ص 393 ـ 396 و 403 ـ 404. 45. البته از ابن خلدون بگذريم كه تا عدالت تابعان هم پيش رفته است. 46. ابن حجر، همان، ص 19. 47. احمد حسين يعقوب، نظرية عدالة الصحابة...، ص 20 ـ 21. 48. روايتى مجعول است كه بسيارى از علماء فريقين به جعلى بودنِ آن تصريح كردهاند. مرحوم علامه سيد مير حامد حسين در ضمن بحثى گسترده، ساختگى بودن آن را روشن كرده است ر.ك: خلاصهى عبقات الانوار، ج 3، ص 226 ـ 276؛ همچنين ر.ك: سيد على حسينى ميلانى، الامامة فى اهم الكتب الكلامية و عقيدة الشيعة الامامية، ص 462 ـ 514 كه تمام اسناد و طرق آن را آورده و در پرتو اطلاعات رجالى و حديثشناسى و بر اساس منابع اهل سنّت، نقد كرده است. 49. در متون روايى اهل سنّت، احاديث متعددى با تعابير مختلفى وجود دارند كه همگى به نوعى بر مسألهى مصونيت جماعت از خطا يا بيانى نظير آن، دلالت دارند. به عنوان نمونه ر.ك: التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 47 و ج 2، ص 44 ـ 47. اين احاديث مستند همهى اصوليينِ اهل سنّت در گشودن باب اجمال و دفاع از حوزه و حريم آن شده است؛ به عنوان مثال غزالى در المستصفا و فخر رازى در المحصّل، به تفصيل به آن پرداختهاند. علامه سيد محمد تقى حكيم در كتاب ارزشمند خود الاصول العامة للفقه المقارن، كه با روش تطبيقى، تمامى مباحث اصولى را دنبال كرده است، در باب اجمال به طرح مفصل مجموعهى اين احاديث از منابع عامه و دعاوى و دلايل آنها پرداخته و عالمانه به نقد آنها اقدام نموده است. 50. ابن خلدون، همان، ص 415 ـ 418. 51. جالب توجه است كه حتى در ميان محققان و نويسندگان متأخر و معاصر هم، كسانى هستند كه از توجيه عملكرد معاويه، كوتاهى نمىكنند؛ از جمله مىتوان از عباس محمود العقاد مؤلف كتاب معاوية بن ابىسفيان فى الميزان نام برد. وى با وجود آن كه در آغاز كتابش به مسألهى اهميّت تاريخ و سوء تأثير امويان بر آن اشاره كرده است، لزوم مراعات حق الامانت را بر مورخ گوشزد مىكند. ص 5 ـ 12. و با اين كه خود، به بسيارى از اعمال خلافِ معاويه اعتراف مىنمايد، با اين حال به طور جدى در صدد توجيه عملكردِ او بر مىآيد، ص 117 ـ 135. 52. نظريهى لامنس در اين زمينه، اجمالاً اين نظريه را تأييد مىكند. به گفتهى او تصويرى كه از شخصيت نخستين جانشين پيامبر صلىاللهعليهوآله ، در روايات اسلامى ارائه گرديده، بر اثر عوامل گوناگونِ پديد آمده و از وسايل مختلف دينى ـ سياسى، خانوادگى و قبيلهاى براى گسترش وسيع و سريع آن استفاده شده است. اين تصوير كه از طريقِ همين منابع، بر تاريخنگارىِ اسلامى و نيز بر پژوهشهاى خاورشناسان، تحميل شده، به هيچ روى نمايانگر شخصيت واقعى ابوبكر ـ كه مورد بحث لامنس است و خلفاء اوليه در بحث ما ـ نيست. وى مىنويسد: از لحاظ اصول اعتقادى، ابوبكر بايد مهمترين و كاملترينِ مسلمانان باشد. از اينرو مكتب نيرومند مدينه و نويسندگانى مؤثر از خانوادهى زبيريان در راه درست كردن چنين چهرهاى از او، گام نهادند و سرانجام توفيق يافتند، تا نام ابوبكر با فضايل و خصايص همراه گردد. هادى عالمزاده، همان، ج 5، ص 237 و 238. صرفنظر از اظهار نظريههاى ثانوى و فرعى، اين نظريه در ساختار كلى، با آنچه نگارنده در متن مقاله بدان مىپردازد هماهنگ است. 53. از همين روايتِ مجعول به خوبى مىتوان دريافت كه پيامبر صلىاللهعليهوآله هنگامى كه دوات و دفتر خواستند، قصدشان نوشتن چه چيزى بود كه بعضى مانعِ ايشان شدند. 54. ابن ابى الحديد، همان، ج 11، ص 42 ـ 50. 55. براى دستيابى به مجموعهاى از احاديث در فضايل و مناقب خلفاى اوليه، كه در بسيارى از موارد با هم در تعارض و خود به خود نافى يكديگرند، مطالعهى كتاب تاريخ الخلفاء سيوطى، سودمند است. وى در آغاز بحث از دوران خلافت هر يك از خلفاء راشدين ـ كه البته شامل على بن ابىطالب عليهالسلام هم مىشود به ذكر مجموعهى مفصلى از روايات در فضايل و خصايص و مناقب آنها پرداخته است. 56. براى مطالعهى بيشتر به كتابهاى كلامى و حديثى چون عبقات الانوار، الغدير، احقاق الحق و نظاير آن مراجعه فرماييد. 57. صاحبِ الغدير در جلد پنجم اثر ارزشمند خود، بابى تحت عنوان سلسلة الوضاعين و الكذابين مىگشايد و گزارش مشروحى از جريان وضع حديث ارائه مىدهد و فهرستى مبسوط از اسامى واضعين حديث حتى در ميان متدينين و زهّاد عرضه مىكند، ص 209 ـ 295. 58. محمد بن عقيل العلوى، النصايح الكافية لمن يتولى معاوية، ص 60. 59. امينى، همان، ج 5، ص 296 ـ 393، جالب است كه امام صادق عليهالسلام از جمله كسانى است كه به نظر برخى، حديثش مورد وثوق نمىباشد؛ محمد بن عقيل العلوى، همان، ص 118 و 119؛ احمد حسين يعقوب، همان، ص 147 و 148. 60. مانند شافعى، العلوى، همان. 61. همان. 62. نكتهى شيرين اينجاست كه با وجود اين همه تلاش براى توجيهِ عملكرد معاويه و امثال او، اين حكم، تلويحا نشان مىدهد كه اين حضرات، خود به جائر بودن معاويه معترفند و از راه مقايسهى جورِ حكومتهاى جائر با ستم معاويه، اطاعت از آنها را تجويز كردهاند. 63. ر.ك: التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 44 ـ 47.