بیشترلیست موضوعات سيرى در كتاب «الأخبار الدخيلة» بخش دوم باب دوم: در احاديث جعلى و دروغين دلايل جعلى بودن اين خبر فصل دوم. خبرهايى كه در آنها به دروغ تفسيرى را به امام حسن عسكرى(ع)، نسبت داده اند: آخرين نگاه به تفسير عسكرى فصل سوم. خبرهايى كه از روى غرض ورزى در آنها كم و زياد شده و يا شمارى از واژگانش دگرگون شده است: فصل چهارم. احاديث گوناگون پراكنده: باب سوم: در نيايشهاى تحريف شده و ساختگى فصل اوّل. دعاهاى تحريف شده: فصل دوم. دعاهاى جعلى و بربافته: توضیحاتافزودن یادداشت جدید
ياقوت، ابن الغضائرى را چنين وصف كرده است:اديب فاضل تيزهوشى بود؛ خطّى داشت كه بر خطّ ابن مقله تنه مى زد و عيبهايش را مى نماياند.34 شيخ طوسى در مقدمه فهرستش، از ابتكار بى نظير ابن الغضائرى در نگارش دو اثر نفيس، مشتمل بر مصنفات و اصول شيعى ستايش كرده و آن را منحصر به فرد دانسته است.35ابن الغضائرى(م425هـ)، از اعاظم علماى شيعه در قرن پنجم هجرى و از شيوخ محدثان اماميه و اجلاّى محققان، از شاگردان پدرش حسين بن عبيداللّه(م411هـ) و شريك بحث ابوالعباس احمد نجاشى(م450هـ) بوده است.كتاب رجال او از منابع مهم كتب رجالى است و علامه حلّى در كتاب خود (خلاصةالأقوال) و ابن داوود در «رجال» خويش و سيدبن طاووس(م673هـ) در كتابش(حل الإشكال) از آن نقل مى كنند. سيدبن طاووس، كتاب«الجرح» او را براى آنكه محفوظ بماند، تماما در كتاب خويش درج كرده است.36ابن الغضائرى افزون بر دو كتابى كه درباره اصول و مصنّفات شيعى تأليف كرده، دو كتاب نيز درباره ممدوحان و مذمومان نگاشت و پس از درگذشت او هر چهار كتاب محفوظ ماند و به دست نجاشى رسيد. وى همچنين، اثرى تاريخى درباره«وفيات الرجال» نوشت كه اين هم در اختيار نجاشى قرار گرفت.37بنابراين، از واقعيت دور نيست اگر بگوييم آثار ابن الغضائرى از مهمترين منابع و مآخذ نجاشى در تأليف رجال(فهرست) مشهورش ـ كه از نابترين كتب رجالى موجود مى باشد ـ بوده است.2ـ با غور در اخبار تفسير منسوب به عسكرى(ع)، بطلان بسيارى از آنها روشن و ساختگى بودنشان عيان مى شود.علامه شوشترى در ادامه، نمونه هاى فراوانى از كتاب موسوم به تفسير عسكرى را نقل و نقد نموده و بى اعتبارى و جعل و وضع كتاب را خاطرنشان مى كند. سپس مى نويسد:آنچه از كتاب روايت كردم، نمونه هايى از آن مى باشد؛ چنانچه به دنبال غور و بررسى و استقصا بودم، بيشتر كتاب، اگر نگويم همه را، بايد نقل مى كردم؛ زيرا در اين كتاب، صحيح در نهايت كميابى است.383ـ سنّت الهى كه به دست پيامبران در ميان مردم جريان داشته، ابراز دليل و اظهار نشانه هاى روشنگر براى اتمام حجّت بوده است، نه پذيرفتن پيشنهادات اعجازطلبانه جاهلان و دشمنان و مخالفان. 39 اين اصل، يكى از ابزار هاى شناخت حديث صحيح از سقيم است؛ ولى على رغم اين اصل، تفسير عسكرى از مطالب خلاف آن، انباشته است. بدين ترتيب كه پيامبران به تمام پيشنهاد ها و تقاضا هاى معجزه خواهان، پاسخ مثبت مى داده اند و همين در دروغ بودن اين مطالب بسنده است و چنانچه اين كتاب مجعول نبود، اين معجزه هاى عجيبى كه از پيامبر(ص) و على(ع) و ساير امامان(ع) بيان داشته است، علماى شيعه نقل مى كردند.404ـ اگر اين كتاب از حضرت عسكرى(ع) مى بود، علىّ بن ابراهيم قمى و محمّدبن مسعود عياشى كه معاصر آن حضرت بودند، قسمتى از آن را نقل مى كردند و يا محمّدبن عباس بن مروان41 كه به دوران آن حضرت نزديك بود، بايد چنين مى كرد؛ امّا هيچ يك ـ لااقل بخش كوچكى از كتاب را ـ در تفاسيرى كه هم اكنون از آنان در دست است، نقل نكرده اند.اگر كسى بگويد صدوق كه از پيشوايان علم رجال و دانش حديث بوده به آن اعتماد كرده و برخى از مندرجاتش را در كتابهاى خود آورده است، گوييم:اوّلا، حجيّت سخن صدوق و مانند او، در امورى است كه بدانيم نادرست نيست؛ در صورتى كه ما روشن ساختيم كه اين كتاب، دروغهاى روشن و رسوا دارد.ثانيا، طعن و ردّ ابن الغضائرى بر اين كتاب به ما رسيده است كه پيش از اين دانستيم.ثالثا، منقولات صدوق در كتابهايش، غير از امور باطل و مطالب منكر واضحى است كه در اين كتاب وجود دارد؛ لذا محتمل است كه آن مطالب درست و نامنكر را، از كتابى غير از كتاب موجود نقل كرده باشد. آنچه طبرسى در «الاحتجاج» از او نقل كرده نيز همين گونه است.425ـ اين تفسير، هرچند كه در آن معجزه هاى زيادى به سان پيامبر(ص)، براى اميرالمؤمنين(ع) وجود دارد، بر روى هم كتابى مجعول است.43 آرى، به شهادت قرآن، على(ع) چون محمّد(ص) است و به منزله شخص آن حضرت؛ امّا اين دليل بر آن نيست كه هرچه به آنان نسبت داده اند، لزوما صحيح باشد. بى ترديد، گروهى از غاليان، اخبارى در معجزات، فضايل و… براى آن بزرگواران وضع كرده اند.446ـ پيداست كه صدوق اين تفسير را از محمّدبن قاسم استرآبادى مفسّر، پس از درگذشت شيخش (ابن الوليد) روايت كرده است و اگر ابن الوليد زنده مى بود، اجازه روايت آن را به شاگردش صدوق نمى داد و قطعا صدوق، اشاره استادش را مى پذيرفت؛ زيرا صدوق در تمام استثنائات ابن الوليد، از او پيروى كرده است.45 مثلا در باب الصوم از«من لا يحضره الفقيه» پس از ذكر خبرى درباره روزه عيد غديرخم مى نويسد:و أ مّا خبر صلاة يوم غديرخمّ والثواب المذكور فيه لمن صامه فانّ شيخنا محمدبن الحسن ـ رضى الله عنه ـ كان لايصحّحه، و يقول: انّه من طريق محمّدبن الموسى الهمدانيّ و كان كذّابا غير ثقة و كلّ ما لم يصحّحه ذلك الشيخ ـ قدّس الله روحه ـ ولم يحكم بصحّته من الأخبار فهو عندنا متروك غير صحيح؛46و امّا خبر مربوط به نماز روز غدير خم و ثواب مذكور در آن، براى كسى كه آن روز را روزه بدارد، پس شيخ ما، محمدبن حسن بن وليد ـ رضى الله عنه ـ آن خبر را صحيح نمى دانست و مى گفت كه آن از طريق محمّد بن موسى الهمدانى است47 و او دروغگو و ناموثّق بوده است؛ و هرخبرى كه آن شيخ ـ قدس اللّه روحه ـ، آن را صحيح نداند و به درستى آن حكم نكند، پس آن نزد ما نادرست و متروك است.بنابراين، وقتى ابن الوليد كتابهاى استادان و شيوخ خود (سعد و صفّار) را چون حاوى غرائب48 بوده اند (و نه منكرات) روايت نكرده است، چگونه چنين كتابى ـ تفسير منسوب به عسكرى(ع) ـ را كه پر از منكرات است، روايت مى كند؟!!